آزار و اذیت شیطانی زن مطلقه توسط ۲ مرد هوسران

  • حوادث
  • شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۹ ۱۱:۳۰
    کد خبر :703561

هیچ گاه فکر نمی‌کردم با پنهان کردن رفتار‌های گناه آلود، بازیچه مردان هوسران شوم و در دام زنی شیطان صفت بیفتم که به خاطر سودجویی هایش زندگی ام را نابود کرد و مرا درون لجنزاری انداخت که اگر با شکایت همسایگان دستگیر نمی‌شدم معلوم نبود …

این‌ها بخشی از اظهارات زن ۲۲ ساله‌ای است که در پاتوق سیاه یک زن خلافکار به چنگ قانون افتاد. این زن جوان که دستبند‌های نقره‌ای به جای النگو‌های طلا بر دستانش خودنمایی می‌کرد، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: آن چه از دوران کودکی به خاطر دارم فریاد‌های وحشتناک و کتک کاری‌های پدر و مادرم بود که هنگام خماری پدرم فضای اتاق کوچکمان را پر می‌کرد.

آن‌ها اختلافات شدیدی با یکدیگر داشتند، به طوری که همواره با هم قهر بودند و ساعتی را نمی‌توانستند در آرامش زندگی کنند. پدرم به موادمخدر صنعتی (شیشه) اعتیاد داشت وهمین موضوع مشکل اصلی آن‌ها در زندگی بود، چرا که او بعد از مصرف موادمخدر دچار توهم می‌شد و مادرم را تا سرحد مرگ کتک می‌زد.

او در زمان خماری نیز رفتاری بهتر از این نداشت و در این میان، من از شدت ترس فقط جیغ می‌کشیدم یا با چشمانی هراسان به کوچه یا اتاق پناه می‌بردم. بالاخره این ناسازگاری‌ها و رفتار‌های خطرناک پدرم به جایی رسید که مادرم از همه چیز گذشت تا جانش را نجات دهد و بقیه عمرش را بدون ضربات مشت و لگد پدرم سپری کند.

به گزارش خراسان،آن زمان من ۵ سال بیشتر نداشتم و هنگامی که قیچی طلاق پارچه زندگی پدر و مادرم را به دو نیم کرد، به ناچار من هم با نظر قانون کنار مادرم ماندم و پای سفره تنهایی او نشستم. اما سه سال بعد مادرم که چهره زیبایی داشت به خواستگاری مرد جوانی پاسخ مثبت داد که ادعا می‌کرد به خاطر خیانت از همسرش جدا شده است.

خلاصه، مادرم زندگی مشترک خود را با «اسکندر» در حالی آغاز کرد که ناپدری ام مدام مرا تحقیر می‌کرد و کتک می‌زد. او به چشم یک موجود مزاحم به من می‌نگریست و با رفتار و گفتارش به شدت آزارم می‌داد، ولی من مجبور بودم رفتار‌های او را تحمل کنم، مادرم نیز برای آن که زندگی اش دوباره متلاشی نشود، همه این زشتی‌ها و حرکات نامتعارف ناپدری ام را نادیده می‌گرفت و همیشه مرا سرزنش می‌کرد، به گونه‌ای که دیگر حتی نمی‌توانستم با مادرم نیز درد دل کنم.

در همین روز‌ها بود که پسرعمویم به خواستگاری ام آمد. ناپدری و مادرم با آن که می‌دانستند «قربان» جوانی معتاد است و به خاطر بیماری‌های روحی و روانی دارو‌های اعصاب و روان مصرف می‌کند، باز هم برای رهایی از شر من، بر این ازدواج اصرار کردند و به اجبار مرا پای سفره عقد نشاندند. این در حالی بود که من فقط ۱۵ سال داشتم و معنای بیماری‌های عصبی را نمی‌دانستم.

خلاصه، هنگامی فهمیدم لباس بدبختی بر تن کرده ام که سرنوشت سیاهم با مشت و لگد‌های اولین روز نامزدی ام آغاز شد. اگرچه سه سال این وضعیت شوم را تحمل کردم، اما در نهایت به یاد روز‌های تلخ پدر و مادرم افتادم و متوجه شدم که من هم روزگاری بهتر از مادرم نخواهم داشت و طلاق تنها چاره تغییر این سرنوشت تلخ است.

بالاخره، هنوز ۱۸ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که مهر طلاق بین من و «قربان» جدایی انداخت، اما ناپدری ام حاضر نبود دوباره مرا در زندگی خودش بپذیرد یا مخارجم را پرداخت کند. به همین دلیل تصمیم به کارگری گرفتم، ولی چون تحصیلات ابتدایی داشتم شغل مناسبی پیدا نکردم و در نهایت در یک شرکت خصوصی و با حقوق ناچیز به عنوان نظافتچی مشغول کار شدم.

بیشتر کارگران آن شرکت مرد بودند و من برای آن که کارم را از دست ندهم به همه آن‌ها احترام می‌گذاشتم تا این که روزی دو نفر از کارگران شرکت مرا مورد آزار قرار دادند و من برای حفظ آبرو و همچنین پیشگیری از اخراج، مجبور شدم این ماجرای تلخ را پنهان کنم، ولی همواره از این که دو مرد تبعه خارجی مرا آزار داده بودند، زجر می‌کشیدم و عذاب وجدان داشتم، تا این که بالاخره با یکی از زنان همکارم به درد دل پرداختم و او به بهانه دلسوزی و کمک، مرا به خانه اش برد تا پناهگاهم باشد، ولی زمانی به حیله گری‌ها و دروغ‌های ریز و درشت آن زن معتاد پی بردم که با شگرد خواستگاری و ازدواج مرا با مردی غریبه در خانه تنها گذاشت و…

در این هنگام، همسایگان او که از مدت‌ها قبل به رفت و آمد‌های افراد ناشناس به پاتوق آن زن مشکوک شده بودند، با پلیس تماس گرفتند و من هم توسط نیرو‌های تجسس کلانتری دستگیر شدم، اما‌ای کاش … شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجا) ریشه یابی ماجرای این پرونده در دستورکار نیرو‌های انتظامی قرار گرفت.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید