حکایت عاشقانه حقیقت؛ از تولد در فرانسه تا شهادت در ایران

    کد خبر :83815

سخن از شخصیتی است که همواره در زندگی اش به دنبال حقیقت و کمال بود و سرانجام، حقیقت را در تشیع یافت.

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: ژروم امانوئل کورسل در فرانسه، از یک پدر تونسی الاصل و یک مادر مسیحی فرانسوی دیده به جهان گشود.

نوجوان بود که به همراه پدرش به تونس رفت.

ژروم از همان روزها به دنبال یافتن حقیقت بود. او در تونس، با دین مبین اسلام آشنا شد؛ آن را برگزید و نام کمال را برای خود انتخاب کرد.

تحقیقات کمال به همینجا ختم نشد و به همین دلیل، هرجا حرف و سخن قابل توجهی می شنید یا می دید؛ با کمال اشتیاق گوش می کرد یا می خواند تا بتواند راهِ یافتنِ حقیقتِ را تداوم بخشد.

او در همان ایام، با بیانات امام رو به رو و از همان ایام هم مرید ایشان شد.

در آن روزگار، دانشجویان ایرانی در پاریس، کانونی مذهبی داشتند که یکی از فعالیتهای آنان، برپایی دعای کمیل در هر شب جمعه بود.

کمال به طور اتفاقی در یکی از این دعاهای کمیل شرکت کرد و با توجه به اصالت پدرش و اینکه او هم زبان عربی را به خوبی می فهمید؛ مجذوب مفاهیم متعالی این دعای شگرف شد.

او هفته بعد و هفته های بعد، باز هم به شکل داوطلبانه در مراسم دعای کمیل شرکت کرد.

یکی از دوستان کمال درباره آن ایام چنین گفته است:

بعد از آن شب، ژروم هر شب جمعه با لباس مرتب و معطّر، برای دعای کمیل می ‌آمد. چند ماه بعد، یکی از دوستان نزد من آمد و گفت:

بیا ژروم را نگاه کن!

ژروم، در نمازخانه کانون مشغول نماز خواندن بود. 

شب که به خانه آمد پرسید: تو امروز ظهر مرا دیدی؟ سریع گفتم: مبارک است. احساس کردم که توضیح دادن برایش سخت است. گفتم: برویم شیرینی بخریم. بعد از خرید شیرینی گفت: من شیعه شدم. گفتم: خدا را شُکر، الحمدالله. چه کسی تو را شیعه کرد؟ منتظر بودم اسم یکی از دوستانمان را بشنوم. لحظه ‌ای سرش را پایین انداخت و گفت: دعای کمیل امام علی.

و این نیز، بیانی است از یکی دیگر از دوستان کمال درباره آن روزگار:

من سال ۱۳۶۱ شمسی وارد اروپا شدم و آخرین ورودی قبولی زبان انگلیسی بودم. در ‌نهایت به فرانسه رفتم.

در آنجا و به همراه دوستان و بر اساس تمایلاتی که داشتیم، مرکزی با  عنوان کانون دانشجویان مسلمان تشکیل دادیم.

در فعالیتها و برنامه های این کانون، برخی از جوانان فرانسوی و حتی جوانانی از سایر کشورها هم شرکت می کردند که کمال کورسل یکی از آنها بود. او با بقیه افراد متفاوت بود و یک بصیرت جدی داشت و مانند تشنه ‌ای بود که آب را با ولع می‌خورد و البته برداشتش هم از مسائل مختلف متفاوت بود … .

و اینچنین بود که کمال کورسل، به تشیّع گروید.

او پس از آن، به مطالعه کتب آیت الله استاد مطهری پرداخت تا از شیعه بیشتر بداند و آموخته های خود را کامل کند.

چندی بعد او در کمال ناباوری تصمیم گرفت تا به ایران بیاید و به تحصیل علوم دینی و حوزوی بپردازد؛ تصمیمی که برای همه اعضای خانواده و البته دوستانش، غیر منتظره بود.

اما سرانجام در اوایل دهه شصت هجری شمسی به ایران آمد و به تحصیل مشغول شد.

آنگونه که دوستانش درباره آن روزها نقل می کنند؛ وی با کمال جدّیّت و پشتکار درس خواند و کمتر اوقات فراغت داشت و البته سایر طلبه ها را هم به استفاده دقیق از وقت و مدیریت زمان تشویق می کرد و در عین حال از آنان می خواست که او را ابوحیدر بنامند.

او خیلی زود با ایران اسلامی خو گرفت و در ادامه فعالیتهایش، دو کتاب ارزشمند چهل حدیث حضرت امام و کتاب مسئله حجاب شهید آیت الله مطهری را به زبان فرانسوی ترجمه کرد.

همان روزها بود که یکی از سخنرانی های پیر و مُرادش، یعنی حضرت روح الله درباره وجوب حضور در جبهه های دفاع مقدس، او را به حضور در جبهه ها فرا خواند.

و سرانجام این جوان مُستبصر که در ۱۷ سالگی مسلمان شده بود؛ در  مرداد ماه سال ۱۳۶۷ و در عملیات مرصاد، آسمانی شد.

یکی از همرزمان او درباره نحوه شهادتش چنین گفته است:

“… سه روز بی ‌آبی و بی ‌غذایی، امان بچه‌ ها را بریده بود.

برخی تحملشان تمام شده بود. با ناراحتی می‌گفتند چرا با همان هواپیمایی که ما را آوردند، برایمان آب و غذا نمی‌آورند؟!

بی سیم چی، به فرمانده پیغام می ‌داد که طاقت برخی بچه ‌ها تمام شده است.

در همان بحبوحه بود که کمال از من پرسید:

چه شده؟ بچه ها چه می‌گویند؟

برایش توضیح دادم.

ناگهان عصبانی شد و فریاد زد:

چرا خجالت نمی ‌کشند؟ از خدا خجالت بکشند. ما امروز با این تحمل تشنگی و گرسنگی، با امام حسین (ع) همدردی می ‌کنیم؛ شما مگر امام حسین (ع) را نمی ‌شناسید؟ ما حسینی هستیم؛ من امروز امام حسین (ع) را شناختم … .

همه با شنیدن حرفهای کمال ساکت شدند.

کمال ادامه داد: باید حسین ‌گونه باشیم. چرا بی‌تابی؟

اینها را که گفت، از کنار ما بلند شد و چند قدم دورتر رفت.

هنوز با خودش حرف می ‌زد که یک آر پی ‌جی کنارش خورد و به شهادت رسید … .”

لازم به ذکر است که این شهید سرافراز دفاع مقدس، به کنیه و لقب ابوحیدر الفَرَنسی، شهید تونسی و همچنین تنها شهید اروپایی دفاع مقدس هشت ساله شناخته می شود.

چندی قبل بود که مراسمی برای پاسداشت این شهید سرافراز، در رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در تونس برپا شد که پدر بزرگوار این شهید هم در آن مراسم حاضر بود.

او در آنجا گفت:

“در زمان حضور پسر شهیدم در ایران، او همواره برای من نامه ‌هایی را به تونس ارسال می‌ کرد تا اینکه چند سال از او بی‌ خبر شدم؛ در عین حال امکان سفر به ایران و تحقیق در مورد او برایم امکان ‌پذیر نبود؛ تا اینکه متوجه شدم پسرم در در عملیات مرصاد شهید شده است.

همچنین تاکنون به دلایل مختلف، امکان سفر به ایران برای حضور بر سر مزار فرزند شهیدم فراهم نشده است و امیدوارم قبل از اینکه از دنیا بروم؛ بتوانم قبر او را زیارت کنم.”

و اکنون و با هماهنگی های صورت گرفته، پدر این شهید عالیمقام در ایران است تا امروز، به آرزوی دیرینه اش برسد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید