روایت عباس عبدی از تضاد ساختاری در سیاست؛ چه شد که تتلو و کلاه مخملیها وارد انتخابات شدند؟
عباس عبدی نوشت: چندی پیش در جلسهای به دعوت انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات در دانشگاه تهران شرکت کردم که در اینجا سعی میکنم نکته ویژهای از آن سخنرانی را با شرح بیشتری تقدیم کنم. نکته مورد نظر تعارضی است که در وضعیت سیاسی ایران به وضوح دیده میشود و بر وضع فرهنگ عمومی جامعه اثرگذار است. تعارضی که نطفه آن از ابتدای انقلاب وجود داشت ولی به عللی ظهور و بروز پیدا نمیکرد زیرا دو سوی تعارض امروز در آن زمان با یکدیگر همسو بودند ولی با گذشت زمان میان دوسویه ماجرا یعنی فرهنگ عمومی و خواست رسمی شکاف افتاد و…
اکنون به وضع ناپایداری رسیده است. ریشه این تعارض در مفهوم جمهوریت و اتکای به آرای عمومی و همزمان پذیرش نقش هدایتگری برای حکومت است. در واقع از یک سو مردم را نیازمند هدایت دانسته و متولیان حکومت خود را مقام هدایتگر این مردم میدانند و از سوی دیگر حداقل بخشی از این متولیان از طریق رأیگیری و انتخابات عهدهدار این وظیفه میشوند. این یک تعارض آشکار است.
هیچ مجموعه هدایتگری براساس رای کسانی که نیازمند هدایت شدن هستند در مصدر کار قرار نمیگیرد. ولی اوایل انقلاب این تعارض خود را نشان نمیداد چراکه اکثریت قاطع مردم از فرهنگ و آموزههایی طرفداری میکردند که ساختار رسمی نیز آنها را میپذیرفت به رسمیت میشناخت ولی از هنگامی که میان اینها فاصله افتاد، این تناقض خود را آشکار کرد. چگونه؟
در مرحله اول شورای نگهبان سعی کرد با نظارت استصوابی اجازه ندهد که افرادی مغایر با گزارههای فرهنگ رسمی وارد انتخابات شوند ولی این شورا در عمل با مشکل مواجه شد. زیرا به وضوح دید که نمیتوان دایره را آن قدر تنگ کرد که نامزدهای نهایی آن قدر محدود باشند که عملا مفهوم انتخابات و رقابت را بلاموضوع کنند. به همین علت همواره و برخلاف خواست اولیهاش مجبور میشد که فیلتر را کمی گشادتر بگیرد.
پیش از ۱۳۷۶ و شاید پیش از ۱۳۷۲ این مشکل نبود لذا انتخابات عموما یک سویه بود، چون نامزد مورد حمایت ساخت رسمی از سوی مردم هم پذیرفته میشد. ولی از سال ۱۳۷۶ به بعد قضیه فرق کرد و حتی تا حدی معکوس شد و کسانی وارد این عرصه شدند که مطابق میل شورای نگهبان و ساخت رسمی نبودند ولی گریزی هم از حضورشان نداشتند، چون میخواستند انتخاباتی برگزار شود که حداقلی از استانداردهای یک انتخابات را داشته باشد. در نتیجه آنان به چیزی تن میدادند که در عمل آن را نمیپذیرفتند و این اولین نتیجه منفی از این واقعیت و اشکال ساختاری بود.
مشکل دوم از جای دیگری شروع شد. نامزدها برای کسب رأی مردم میکوشیدند و این کوشش امری طبیعی است و خلاف آن نامعقول است. بنابراین هر نامزدی باید دست به اقداماتی بزند که مردم به او رای بدهند و حکومت نیز باید مردم را به پای صندوق رای بیاورد زیرا اساس مشروعیت یا اعتبار حکومتهای امروز مبتنی بر میزان مشارکت و آرای مردم است. در این مرحله فضای رسانهای و صداوسیما باز میشود. قدری مناظره و گفتگو و برنامههای فیلتر نشده، میگذارند. زنان به قول خودشان بدحجاب که همیشه در صداوسیما غایب هستند در اخبار و گزارشها به صف میشوند و… نامزدها نیز مطابق میل و فرهنگ مردم نظر میدهند. همان فرهنگی که از منظر ساخت رسمی به رسمیت شناخته نمیشود. از آنجا که در روز انتخابات به رای آنان نیاز جدی هست. این نیاز در حدی است که حتی برای کسب چند رای به سود نامزد اصولگرا که معمم هم هست با فردی مثل تتلو دیدار میکند یا جلسات انتخاباتی با کلاهمخملیها میگذارند. اولین سابقه این ماجرا نیز به انتخابات مجلس چهارم برمیگردد که در سال ۱۳۷۰ برگزار شد و اصولگرایان که اسب خود را برای قدرت زین کرده بودند، دست به دامن ورزشکاران شدند. ورزشکارانی که پس از انقلاب به کلی به حاشیه رفته بودند این بار به عنوان گروه مرجع سیاسی! وارد میدان شدند و رییس وقت سازمان تربیتبدنی از موقعیت خود استفاده کرد و آنان را به حمایت از لیست اصولگرایان واداشت. البته این معامله یکسویه نبود متقابلا آنان هم یک یا چند پله بالاتر رفتند.
در سال ۱۳۷۶ اصلاحطلبان پاتک زدند و این بار هنرمندان وارد میدان شدند. البته این ورود ابزاری نبود، چون آنان در حمایت از آقای خاتمی صادق بودند. از اینجا به بعد است گروههایی که به لحاظ ساختار رسمی به رسمیت شناخته نمیشوند و حتی حاشیهای محسوب میشوند مثل گروههای موسیقی زیرزمینی نیز هنگام انتخابات وارد عرصه و مشغول اثرگذاری سیاسی میشوند و اوج آن دیدار با تتلو بود.
اکنون مشکلی که وجود دارد این است که فرهنگ رسمی در برابر فرهنگ غیررسمی به شدت ضعیف و حتی به لحاظ کمیت و کیفیت حاشیهای شده است. در حالی که متولیان حکومتی که باید رای بگیرند از مردمی میخواهند، رای بگیرند که اکثریت آنان نسبتی با فرهنگ رسمی ندارند لذا این متولیان در زمان انتخابات خود را با مردمی تطبیق میدهند که طرفدار فرهنگ غیررسمی و از نظر حکومت فرهنگ حاشیهای هستند. این فرآیند به علل گوناگون شدت گرفته و در حال اوجگیری است. فرهنگ عمومی جامعه در حال تسخیر شدن به دست فرهنگ غیررسمی و حاشیهای است و تقریبا فرهنگ رسمی را به حاشیه رانده است و در عین حال هنوز میخواهند براساس انتخابات؛ متولیان خود را از میان کسانی گزینش کنند که خواهان کسب رای از مردمی با این فرهنگ هستند.
متولیانی که باید بیایند و این مردم را در جهت فرهنگ رسمی هدایت کنند! تداوم این تعارض غیرممکن است. به جایی میرسد که یا مردم هنگام انتخابات نامزد مطلوب خود را در جهت بازتاب دادن این فرهنگ پیدا نمیکنند یا آنکه آن قدر فیلتر شورای نگهبان باز میشود که نامزدهای بازتابدهنده این فرهنگ نیز میان نامزدها باشد. در این صورت دیگر خبری از متولیان هدایتگر نخواهد بود. آنچه قطعی است غیرممکن بودن تداوم این مسیر با چنین تضاد بزرگی است.