خشونت طلب نیستیم، اما چرا وارد خشونت می‌شویم؟

    کد خبر :168097

گفت و گو با تقی آزاد ارمکی درباره خشونت، انواع آن و تاثیر سیر تکامل اسلحه در جامعه ایرانی؛ او معتقد است جامعه ما خشونت طلب نیست اما ناچار وارد خشونت می شود.

تقی آزاد ارمکی، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران، دیدگاه های ویژه ای به پدیده خشونت دارد که صرف نظر از مخالفت و موافقت با آن قابل تامل است. وقتی از او خواستم درباره نسبت سلاح و جامعه با یکدیگر گفت و گو کنیم، بحث را به سمت خشونت به عنوان نتیجه این مسئله برد و تاکید کرد که لزوما بحث از سلاح و تاثیری که بر خشونت دارد تنها بحث ممکن برای جامعه ایرانی نیست. آنچه می خوانید ماحصل گفت و گو با آزاد است که معتقد است خشونت تبدیل به یکی از صفات جامعه بشری شده است.
اجازه دهید بحث را با مفهوم خشونت آغاز کنیم. خشونت مقوله ای است که معمولا جامعه به طرق مختلف با آن درگیر بوده و همان گونه که قربانی آن شده، تولیدکننده آن نیز بوده است شما چگونه مفهوم خشونت را در رابطه با جامعه تعریف و دسته بندی می کنید؟

در یک نگاه کلی مفهوم خشونت را به معنای کلاسیک و سنتی آن داریم و از سوی دیگر یک تعریف هم برای خشونت در ساحت مدرن داریم. خشونتی که در جامعه سنتی وجود داشته تبلورش در دو سطح بوده است. یکی خشونت بین فردی که درون خانواده و نهادهای کوچک اتفاق می افتاده که به دلیل همراه بودن با سلطه فرد مقتدر یا مردانه، در نظام اجتماعی دیده نمی شده است.

خشونت دیگر در کل نظام سیاسی وجود داشته که اتفاقا خونین نیز بوده است. این خشونت در تغییرات و جا به جایی های نظام سیاسی به دلیل نبود ساحت دموکراتیک، قطعا براساس خشونت خونین بوده است. تاریخ ما پر از جنگ و جدال هایی است که بین طوایف و قبایل؛ طوایف و قبایل با نظام های سیاسی یا نظام های سیاسی با هم بوده اند.

به عنوان مثال می بینیم که حمله تیمور به ایران یا حمله نادر به هندوستان با چه خونریزی بزرگی همراه است. یا جا به جایی و روی کار آمدن سلسله های تازه باعث چه اتفاقات خونینی شده است. این دسته از خشونت ها، خشونت هایی است که از لحاظ ساختاری ماندگار بوده و به معنایی هم در افکار عمومی مشروع جلوه می کرده است.

وقتی وارد جهان مدرن می شویم؛ روابط اجتماعی پیچیده تر می شود و جامعه مملو از آدم ها، سازمان ها و نهادهای اجتماعی و کنش های اجتماعی است. در این جوامع تقریبا خشونت خونین و فراگیری که عاملیت آن قبایل بودند، به هم می ریزد. امکان ظهور خشونت به آن معنا در چنین جوامعی وجود ندارد به این دلیل که مکانیسم تغییر دولت ها و نظام های سیاسی آن، حمله های فراگیر از بادیه به شهر یا تراکم حرکت های قبیله ای یا طایفه ای نیست؛ ولی آن خشونت نوع اول یعنی خشونت بین فردی همچنان سر جای خود قرار دارد.

این نوع خشونت خصوصا در جامعه ای وجود دارد که هنوز زندگی اجتماعی سامان نیافته است و آدم ها با موقعیت هایشان تکلیف مشخصی ندارند. در جامعه جدید خشونت های بین فردی را در واحدهای کوچک و خصوصا در خانواده، به طور پنهان، می توان مشاهده کرد.
به تدریج خشونت ها درون کلیت نظام اجتماعی نهادینه می شود و آن گاه است که خشونت مدیر علیه کارمندان، کارمندان علیه مدیر، شهروندان علیه همدیگر، پلیس علیه شهروندان، شهروندان علیه پلیس و… را دارید. خشونت تبدیل به پدیده ای فراگیر و همه جا گیر می شود. با این معنا نمی توان گفت در جامعه ای که به عنوان جامعه جدید در آن زیست می کنیم خشونت وجود ندارد یا این که چرا خشونت در آن به وقوع پیوسته است. به دلیل این که خشونت پدیده ای توزیع شده در همه سطوح اجتماعی است. خشونت را می توان در نظام کار، نظام فنی، دانشگاه، مدرسه، خیابان و… دید و به همه جا سرایت کرده است.

با این تعریف، سوال به وجود می آید که اساسا چرا این خشونت همه جا دیده می شود؟

مشکل اصلی در بحث ناتوانی آدم ها در انطباق پذیری با شرایط تغییرات اجتماعی و ارتقابخشی است. دو کار در جامعه صورت می گیرد: یکی این که آدم ها در مناسبات اجتماعی شان لحظه به لحظه خودشان را با شرایط اجتماعی انطباق می دهند و در عین حال تلاش می کنند که ارتقا هم پیدا کنند.

وقتی شرایط انطباق پذیری یا آموزش های آن وجود ندارد، آدم ها امکان انطباق پذیری با شرایط را پیدا نمی کنند؛ به عنوان مثال کسی که از روستا به شهر می آید، یا این که از منطقه ای به منطقه دیگر جا به جا می شود یا کسی که متروسوار است و بعد تاکسی‌سوار می شود یا تاکسی‌سواری که خودش راننده می شود. زمانی که این جا به جایی به سادگی و به خوبی انجام نشود آدم ها خشونت گرا، خشونت طلب و خشونت ساز می شوند.

چرا این جا به جایی به سادگی و به خوبی انجام نمی شود؟

به خاطر این که جامعه ای که در آن زیست می کنند، یک جامعه بسامان نیست. کسی که تا دیروز فقط سوار اتوبوس می شد نمی تواند اکنون که مترو سوار می شود خود را به سادگی با شرایط پیوند دهد. هم ساز و کار مترو به گونه ای تجلی پیدا نکرده است که فرهنگش را به درستی آموزش دهد و هم کلیت نظام ترافیکی ایران چنین انتقالی از پیاده روی به اتوبوس سواری و متروسواری را ممکن نمی کند.

این مسئله به دلیل آن است که کمتر تناسبی بین اتوبوس با مترو یا پیاده روها، تاکسی ها و وسایل شخصی وجود دارد. همه این ها در حال جنگ و جدال با همدیگرند. می توان مشاهده کرد با ورود اسنپ به شکل حمله و نقل عمومی چه نزاعی بین آن ها و تاکسیرانی اتفاق افتاده است. چنین انتقالی در ایران ساماندهی نشد. به عنوان مثال اصلا حساب نکردیم در شهر تهران گونه یک پیاده می تواند اتوبوس سوار، متروسوار یا تاکسی سوار شود. این گلوگاه ها و پیوندها هرگز به درستی حل نشده اند. این انطباق پذیری و پذیرش موقعیت های متفاوت برای آدم ها سخت می شود. آنانی هم که در این سیستم عمل می کنند، افراد راحتی نیستند و نزاع ها از همین جا آغاز می شود.

تجاوز به حقوق یکدیگر، بی احترامی، بی حرمتی، دعوا، نزاع، دزدی و بعد کتک زدن اتفاق می افتد؛ این جا محل ظهور خشونت است به این دلبل که شرایط انطباق پذیری وجود ندارد.

نکته دیگری که خشونت را در شهری مانند تهران ممکن می کند این است که آدم ها می خواهند از موقعیت ها برای ارتقای شرایط خود استفاده کنند؛ چون این مسئله هم خوب تعبیر نشده در این جا نیز نزاع های اساسی وجود دارد. به عنوان مثال دانشجو علیه استاد و استاد علیه دانشجو خشونت طلبی می کند. در حالی که قرار است آن ها به کمک یکدیگر سطح دانش را ارتقا دهند، ولی دانشجو سعی می کند با نیامدن به کلاس، تخریب استاد، ارائه داروی غلط از استاد و استاد با فشار به دانشجو و ندادن نمره و… علیه هم خشونت به خرج دهند. این مسئله در نظام اداری، نظام بانکی و… هم چنین است.

این دو مشکل اساسی است که در ایران وجود دارد و ما برای آن ساز و کاری قائل نشدیم. اضافه بر آن ها که در سطح عمومی جامعه است، مشکل دیگر مشکل در سطح ساختاری است. زمانی که در یک جامعه فرایند دموکراتیک جاری نیست، آدم ها نمی آموزند که چگونه به نظام اجتماعی وارد و از آن خارج شوند. فرایند دموکراسی انتخاباتی با دموکراسی رای به صورت یک باره در آستانه آن رویداد شکل می گیرد تا این که مستمرا به وجود بیاید.

آموزه های دموکراسی انتخاباتی با آموزه های دموکراسی اجتماعی و مشارکت و حقوق شهروندی فرق می کند. این تفاوت باعث می شود خشونت در این دو بخش با هم تفاوت کند. در دموکراسی انتخاباتی ممکن است در سال یک تا چند بار هر فرد حاضر شود و به شکل عمومی اظهارنظر کند؛ اما در دموکراسی اجتماعی هر فردی در فرایند زندگی اش حضور مستمر دارد. همین مسئله منشأ تولید خشونت های مکرر می شود. وقتی جامعه امکان بازی آدم ها در موقعیت ها و گروه هایشان را ندارد و فضا دموکراتیک نیست، آدم ها مجبورند برای انطباق پذیری و ارتقابخشی در سطح کلی نظام اجتماعی خشونت طلب، خشونت گرا و خشونت ساز شوند.

این جاست که در چنین جامعه ای خشونت صفت جامعه و تبدیل به امری لازم و واجب می شود. به عنوان مثال کسی که وارد فضای اداری می شود تا زمانی که فریاد نزند، رشوه ندهد و… کارش انجام نمی شود. فریاد زدن و رشوه دادن مصداقی از خشونت و خراب کردن سیستم است. در محیط اجتماعی و کلیت نظام اجتماعی نیز چنین است. مثلا یک خانواده که در آن زن و شوهر با یکدیگر مشکل پیدا کرده اند وقتی جایی نیست که به طور طبیعی مشکلاتشان را حل کنند و در عین حال نیاموخته اند که در چنین شرایطی کنش و واکنش درست چیست، یا باید همدیگر را کتک بزنند یا همدیگر را بکشند یا به یکدیگر نفرت بورزند که در هر دو صورت خشونت است، چون ما آیتم های خشونت را به درستی نمی شناسیم، نمی دانیم که چه اندازه خشونت در جامعه وجود دارد.

به محض این که کسی دیگری را می کشد همه می گویند این خشونت است. در حالی که کشتن پایان خشونت است. خشونت یک فرایند در نظام اجتماعی ایران است. در پایان این فرایند ممکن است از دست یکی از طرفین نزاع در رفته باشد و کسی کشته شود. الزاما هم قرار نبوده آن که کشته شده، از بین برود.

به همین دلیل است که درباره بسیاری از کشتارها گفته می شود که قرار نبوده این اتفاق رخ دهد اما از دست او دررفته است؛ اما اگر کشتار را کنار بگذاریم باز هم می بینیم که خشونت ماجرایی ادامه دار است. آن ماجرای تخریبی که منجر به خونریزی و مرگ افراد می شود، از دست آدم در می رود؛ اما فارغ از آن شما کجای جامعه ما خشونت نمی بینید؟ به نظر من خشونت به یکی از صفات جامعه ایرانی تبدیل شده است.

این تعبیر برای جامعه ایرانی، تعبیر تندی نیست؟

خشونت صفت جامعه ایرانی شده به این دلیل که فعل ها و کنش ها در آن دموکراتیک نیست. به خاطر این که هر جایی که می رود باید هزینه زیادی برای آن بپردازید. زمانی که کارها بسامان نیست نام دیگری نمی توان برای آن گذاشت. خشونت در جامعه کارکردی شده و منفعت پیدا کرده است. هر کسی خشونت طلب است، منفعت بیشتری دارد. هر کسی مدارا و رعایت قانونی می کند، منفعت کمتری دارد. به عنوان مثال اگر کسی با ماشین خود سر چهارراه بایستد و قانون را رعایت کند، با واکنش و اهانت های زیادی رو به رو می شود، مگر این که پلیس یا دوربین پلیس وجود داشته باشد و تو را تهدید کند.

اما در شرایط وجود تهدیدات، قانون را رعایت می کنیم، نه با دغدغه های مدنی خودمان. آن جایی هم که قانون را براساس دغدغه های مدنی رعایت می کنیم، کسی برای شما بوق می زند و به آن واکنش نشان می دهد. این جاست که مجری قانون هم همه جا را دوربین می گذارد و این خود نیز گونه ای از اعمال خشونت است. با گذاشتن این همه دوربین در عوض آموزش صحیح و فراهم آوردن شرایط. اجرای قانون در جامعه از ناتوانی سخن گفته می شود و تهدید جایگزین می شود. کسی که به طور مداوم در معرض دوربین قرار دارد، چه چیزی به او القا می شود؟

فکر می کنید به او پذیرش قانون القا می شود؟ قطعا چنین نیست و جایی که دوربین وجود نداشته باشد، این طغیان خود را نشان می دهد. اگر دوربین های راهنمایی یا کنترل سرعت کارساز هستند پس چرا میزان مرگ و میرهای جاده ای کاهش پیدا نکرده است؟ به این دلیل که پلیس با آموزه های مدرن آشنا نیست؛ زیرا جامعه در قبال این دغدغه ها مسئولیت پذیر نمی شود و تبدیل به جامعه ای خشونت طلب می شود.

خشونت طلبی دو طرف باعث جدال در خیابان می شود و محصول آن بالا رفتن آمار کشته های رانندگی و رعایت نکردن قانون است. منشا اساسی تعبیر من درباره صفت جامعه ایرانی به فقدان قانون و مدنیت و دموکراسی در جامعه باز می گردد.

برای نجات از چنین وضعیتی هم راهی جز بازگشت به ساحت دموکراتیک جامعه، حقوق و وظایف و زندگی مدنی نداریم. اگر این کار را کنیم ممکن است در طول زمان این مسائل حل شود؛ چرا که جهان این راه را طی کرده و ما حاضر نیستیم آن را انجام دهیم. قصه خشونت در جامعه ما که ساحت دموکراتیک در آن وجود ندارد نهادینه شده و خشونت مکانیسم اعمال خود را پیدا کرده است. جامعه چون می داند هزینه رادیکال شدن خشونت چقدر است به آن سمت نمی رود، مگر این که از کنترلش خارج شود. جامعه ما خشونت طلب نیست، اما وارد خشونت می شود چون چاره ای به جز این ندارد. اینجاست که بحث استفاده از سلاح پیش می آید.

استفاده از سلاح و سیر تحول آن از سنگ و چاقو تا سلاح گرم، چه تاثیری بر جامعه داشته است و چه تحولی در جامعه ایرانی ایجاد کرده است؟

ما از قدیم اسلحه داشته ایم. همچنان که اسلحه سرد از گذشته در ایران وجود داشته، اسلحه گرم نیز در جامعه دیروز ما یعنی قبایل وجود داشته است. بعد از انقلاب نیز اسلحه های زیادی در اختیار مردم قرار گرفت.

حال سوال این است که با این حد از اسلحه چرا در چنین شرایطی از آن استفاده نمی کنیم؟ چون چنین کاری به صرفه نیست در حالی که می توان آدم ها را تهدید کرد و آبروی آن ها را برد. ما اکنون به اسلحه نیازی نداریم. ابزارهای خشونت الزاما چاقو و سلاح گرم نیست. جامعه هم لزومی برای استفاده از آن نمی بیند. از سوی دیگر خرید و فروش اسلحه تاثیری بر اقتصاد در ایران ندارد؛ زیرا تولید و خرید و فروش آن در ایران دیگر کاربردی ندارد. اقتصاد اسلحه در ایران امروز تعطیل است.

دوم این که کسی لزوم استفاده از آن را نمی شناسد، چرا که اگر بخواهد خشونت بورزد از تهدید و ارعاب و رشوه استفاده می کند. به لحاظ اجتماعی برای جامعه به صرفه نیست از اسلحه استفاده کند. به همین دلیل استفاده از آن چندان به خشونت منجر نشده است.

منبع:هفته نامه کرگدن

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید