کاش «ملاقلی‌پور» به «عصر روز دهم» می‌رسید

    کد خبر :405056

۱۲ سال از درگذشت رسول ملاقلی‌پور، کارگردانی که آرزو داشت «عصر روز هم» را با نگاهی به واقعه کربلا بسازد، می‌گذرد و اگر اجل مهلت داده بود، شاید سینمای ایران یک فیلم ماندگار دیگر را از عاشورا ثبت کرده بود.

اواخر سال ۸۵ بود که رسول ملاقلی‌پور به کربلا سفر کرد تا برای فیلمنامه‌ای که قصد ساختش را داشت لوکیشن‌هایی را بازدید کند و آن سفر اگرچه به تهیه‌ مستندی با نام «شش گوشه عرش» منجر شد، اما دیگر برای ساخت فیلم تکرار نشد و او نیمه اسفند همان سال درگذشت.

این فیلمساز دفاع‌مقدسی و اجتماعی سینمای ایران طبق اظهاراتی که پسرش ـ علی ملاقلی‌پور ـ داشته، با توجه به ارادتش به امام حسین (ع) و علاقه به ساخت اثری درباره سیدالشهدا به دنبال تولید فیلمی درباره شرایط آدم‌های بعد از جنگ بوده و چون یکی از شخصیت‌ها در عراق زندگی می‌کرد لازم بود فیلم به گونه‌ای روایت شود که به حادثه کربلا هم اشاره داشته باشد.

براین اساس فیلمنامه «عصر روز دهم» قرار بود ساخته شود که طبق گفته‌های منوچهر محمدی (تهیه‌کننده) نسخه اولیه فیلمنامه هم نوشته شده بود ولی با درگذشت این کارگردان و ناتمام ماندن پروژه، مجتبی راعی دو سال بعد «عصر روز دهم» را ساخت که البته فقط ایده‌ و خط داستانی‌اش برگرفته از همان فیلمنامه زنده یاد ملاقلی‌پور بود.

منوچهر محمدی که قرار بود در ساخت «عصر روز دهم» با زنده‌یاد ملاقلی‌پور همکاری داشته باشد، یک سال پس از درگذشت این کارگردان با اشاره به سفر مشترک‌شان به کربلا به ایسنا گفته بود: «زیارت را که انجام دادیم در بین‌الحرمین نشستیم، او گفت و من شنیدم. من گفتم او شنید. به اقتضای کارمان که سینما باشد برای هم ترسیم حادثه روز عاشورا را می‌گفتیم. قتلگاه، تل‌زینبیه، خیمه‌گاه، کف العباس و … حرف‌هایمان کشید به سکانس پایانی «عصر روز دهم». در بین‌الحرمین بودیم و مرحوم رسول ملاقلی‌پور سکانس پایانی را می‌نوشت، می‌گفت و می‌دید. با دستانش قاب سینما درست کرد و گفت: بیا ببین از پلان شروع می‌کنیم، قاب را که درست کرد، چشمانش را اشک پُر کرد. گنبد امام حسین(ع) در کادر بود.»

و این سکانس که در فیلمنامه رسول ملاقلی‌پور نوشته شده بود بازنشر می‌شود:

«سکانس ۷۲ – روز ، خارجی، کربلا، بین‌الحرمین

ذرات براق آرام آرام دانه‌های زنجیر شده و در پشت مردان فرود می‌آیند. پرچم‌های قرمز و سبز از مقابل گنبد امام حسین (ع) کنار می‌روند. پاهای برهنه، دست‌هایی که به سینه می‌زنند. “مریم” در میان جمعیت عزادار به طرف حرم حضرت ابوالفضل (ع) می‌رود. نگاهش نه هر سو می‌چرخد. “فضه” را می‌بیند. از میان سیل جمعیت به طرف او می‌رود. او را نمی‌یابد.

مقابل حرم حضرت ابوالفضل (ع) است. با صدای نوحه جمعیت که یا حسین (ع) می‌گویند، رو به عقب بر می‌گردد. حرم امام حسین (ع) مقابلش است. مادرش را نوزاد به آغوش می‌بیند. راه می‌رود، می‌دود. مادر گریه می‌کند. مریم به سویش می‌دود. چهره مادر در میان زنان دیگر ناپیدا می‌شود. مریم به مقابل حرم حضرت امام حسین (ع) می‌رسد. صدای “یا ابوالفضل العباس (ع) علمدار…” او را به عقب بر می‌گرداند.

“فضه” و “حبیبه” را می‌بیند به سویشان می‌رود. رو به حرم امام حسین (ع) می‌چرخد. لبخند نوزاد را می‌بیند. صدای نوحه، صدای سینه‌زنی، صدای زنجیر وصدای سم اسبان و گریه کودکان و عباس عمو العطش … مریم در میان عزاداران می‌دود. می‌ایستد.

رو به سمتی و جهتی دیگر، نقل و سکه‌های براقی که به سر “فضه” پاشیده می‌شود. “حبیبه” از خوشحالی گریه می‌کند و “لیث” شاد است. مریم رو به سمت دیگری می‌کند. همانجا که حرم حضرت امام حسین (ع) است، مادر را می‌بیند. پدر را. نوزاد را مادر دو دستی به جلو می‌گیرد. مریم رو به عقب بر می‌گردد.

همان سمتی که حرم حضرت ابوالفضل (ع) است. “حببیه” با خوشحالی “فضه” را با خود می‌برد. مریم رو به مادر برمی‌گردد. پدر پرنده “فنچ” را رها می‌کند. فنچ به سمت گنبد امام حسین (ع) اوج می‌گیرد.

سکانس ۷۳. روز. خارجی – جاده ایلام

آسمان با ابرهای پنبه‌یی در زمینه آبی رنگ و سپس کوه بلند و در دامنه‌اش و میان جاده مارپیچ، پژو جلو ‌آمده و به داخل جنگل می‌پیچد. مریم در پشت فرمان است.

سکانس ۷۴ – روز خارجی – جنگل

پژو از میان درختان بلوط گذشته و به محوطه بازی می‌رسد باد می‌وزد. گوسفندان در چرا هستند. پژو توقف می‌کند. مریم تنها پیاده می‌شود. به میان گله می‌رود. بره سفید رنگ جلویش می‌دود. آنسو تر آتشی برپا و به روی آن کتری جوشان قرار دارد. مریم رو به عقب بر می‌گردد. چوپان پیر و همسرش را می‌بیند.

پیر مرد: زیارت قبول.

مریم: … سلام

پیر زن: خوش آمدی

مریم روسری را که چوپان به او داده بود، به طرفش می‌گیرد.

پیرمرد: خدا رو شکر، می‌بینی که خوب شده.

مریم به چهره گشاده پیر زن که لبخند می‌زند نگاه می‌کند.

پیرمرد: همسفرت کجاست؟

مریم رو به او می‌کند. لبخندی می‌زند. چشمانش دور دست را نگاه می‌کند.

مریم : موند کربلا.

روسری از دست مریم رها شده و در فضا معلق می‌شود. مریم دستش را به طرف روسری می‌گیرد. باد روسری را تابی داده و با خود می‌برد. مریم چند قدم در پی روسری می‌آید. باد روسری را به طرف آسمان می‌برد. لبخندی بر لبان بغض آلود مریم، نمایان می‌شود. باد برگ‌های درختان را به بازی می‌گیرد.»

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید