چرا سقوط نفوذ آمریکا خبر بدی نیست؟
استفان والت استاد و نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل در فارین پالسی نوشت: این هفته دیوید ایگنیشس در واشنگتن پست ، یادداشتی در مورد کاهش « نفوذ » آمریکا در خاورمیانه به نگارش در آورد. موضوع اصلی وی در این یادداشت این بود که « عقب نشینی » امریکا از منطقه خاورمیانه به بازیگران محلی اجازه داده تا خود مسیرهای دستیابی به اهداف خود را ترسیم کنند و اکنون بسیاری از آن ها تصمیمات بدی اتخاذ می کنند. به نظر او چشم انداز تغییر و تحولات مثبت در منطقه در حال پسروی است و همه شاهد نتایج بدتری خواهیم بود.
در ادامه این مقاله آمده است: درک این پرسش که چرا نخبگان سیاست خارجی آمریکا تا حد زیادی به مسئله « نفوذ» علاقه مند هستند آسان است. ایالات متحده آمریکا به عنوان یک گوریل 800 پوندی در نظام بین المللی است که سایر بازیگران جهانی به ناچار به این حیوان عظیم الجثه می نگرند تا هر کاری که او انجام دهد، آنها نیز تبعیت کنند. برای کارشناسان سیاست خارجی ، داشتن نفوذ زیاد و درگیر شدن در تمامی مسائل تجربه هیجان برانگیزی است و این بدان معناست که دولت های خارجی در تماس و دیدار با شما احترام می گذارند و توصیه های شما را دنبال می کنند ( یا حداقل وانمود می کنند.) اگر شما در تجارت و کسب کار سیاست خارجی هستید، نمایندگی از کشور آمریکا نسبت به یک کشور کوچک بسیار لذت بخش تر است.
امروزه جایگاه نفوذ آمریکا در منطقه خاورمیانه رو به کاهش است. سابقه نفوذ آمریکا در این منطقه چگونه بوده است؟ یکی می تواند استدلال کند که نفود آمریکا در دوران جنگ سرد مثبت بوده است، در مورد دخالت آمریکا در خاورمیانه هم ممکن است بگویند مشارکت آمریکا در منطقه به ترکیبی از دلائل اقتصادی، استراتژیک و سیاسی داخلی، محدود کردن نفوذ شوروی در منطقه و ایجاد اطمینان به حفظ جریان نفت و گاز به بازار جهانی محدود بوده است.
تا زمان جنگ اول خلیج فارس در سال 1991م. واشنگتن این اقدام را بدون اعزام نیروهای زمینی و هوایی به منطقه و بدون ایجاد یک جنگ پرهزینه انجام می داد و در عوض بیشتر بر دیپلماسی، همکاری اطلاعاتی و کمک های خارجی و بهره گیری از متحدان محلی در قالب موازنه گرایی برون سرزمینی متکی بود.
اما نفوذ آمریکا به طرز قابل توجهی در منطقه تقریبا نسبت به هر زمان دیگری منفی بوده است. این کشور علی رغم داشتن نفوذ بالقوه عظیم، دولت های متوالی دموکرات و جمهوری خواه از فرایند صلح اسلو سو استفاده کردند و به افراط گرای دامن زدند و هیچ کمکی هم به راه حل میان دو طرف اسرائیل و فلسطین نکرده اند. آن ها همچنین به حمایت غیرمشروع از گروه های پیرو خود در منطقه ادامه دادند که زمینه کمک به الهام بخشی گروه هایی مانند القاعده را فراهم ساخت. سیاست مهار دوگانه دولت کلینتون در سال 1991 به توجه اسامه بن لادن از دشمنان محلی ( به عنوان مثال آل سعود) به سوی دشمنان دور دست – با نتایجی که همه در 11 سپتامبر 2001 دیدیم کمک کرده است.
به گزارش انتخاب؛ پس از یازده سپتامبر دولت بوش تصمیم گرفت که نفوذ آمریکا در این منطقه را افزایش دهد و وی تلاش کرد تا یک گذار دموکراتیک با سرنگونی صدام حسین و ایجاد دموکراسی حامی آمریکا در عراق ایجاد کند. این اقدام اشتباه نه تنها از یک طرف سبب افزایش نفوذ ایران و ظهور داعش را فراهم کرد بلکه چندین تریلیون دلار و هزاران کشته را به همراه داشت و به اعتبار و پرستیژ آمریکا ضربه زد. به طرز قابل توجهی ، دولت اوباما این اشتباه را در مقیاس کوچکتر در لیبی انجام داد و در سرنگونی معمر قذافی کمک کرد غافل از اینکه بداند پس از آن چه خواهد شد.
« جنگ جهانی تروریسم» آمریکا را وارد سومالی و یمن کرد و هم اکنون از « نفوذ » باقی مانده خود برای حمایت از لشکرکشی بی رحمانه عربستان علیه یمن استفاده می کند که به صورت غیرمستقیم مسئولیت اسفناک ترین بحران بشردوستانه جهان را یدک می کشد. اجازه دهید فراموش نکنیم که چگونه « نفوذ » آمریکا در مصر پس از برکناری حسنی مبارک رئیس جمهور مصر تحت فشار قرار گرفت و سپس به صورت ضمنی از کودتای نظامی که محمد مرسی را برکنار کرد حمایت کردند و اکنون چشمان خود را بر روی تمامی سرکوب و فسادی که در مصر حاکم است بسته است.
آمریکا در طول این دوره از نفوذ زیادی برخوردار بوده است اما دشوار است استدلال کنیم که آن ها در کاربرد نفوذ از عقل یا موفقیت استفاده کرده اند. هم دموکرات و هم جمهوری خواهان هر دو مسئول این افتضاحات مکر هستند: شسکت مشترک آن ها یکی از معدود نمونه هایی از دوحزبی ساختار قطبی آمریکا است.
من اکنون درک می کنم که چرا نخبگان سیاست خارجی ما به صورت مداوم در مورد کاهش نفوذ آمریکا نگران هستند و من می توانم ببینم که در برخی شرایط دشوار ممکن است کاهش نفوذ چقدر بد باشد اما باید بدانیم که نفوذ به تنهایی کافی نیست و در برخی موارد نتایج معکوس دارد. نفوذ بیش از حد آمریکا ممکن است باعث شود که ما ماموریت هایی را انجام دهیم که نمی دانیم چگونه انجام دهیم. ( مانند ایجاد نهادهای سیاسی موثر در جوامع کاملا متفاوت). این امر باعث می شود که بازیگران محلی اجازه پیدا کنند به خاطر شکست خودشان ما را سرزنش کنند. این مسئله تئوری های توطئه را در داخل و خارج برمی انگیزد و رهبران سیاسی آمریکا را از پرداختن به مشکلات واقعی بازدارند. در برخی نقاط مثل خاورمیانه، نفوذ امریکا باید کمتر باشد.
بنابراین چنانچه خواهان تغییر اساسی در نحوه طرز فکر نخبگان سیاست خارجی آمریکا باشیم باید بدانیم که این امر نیازمند زمان طولانی است زیرا که اعضای آن معتقد بوده اند که آمریکا راه حل تمام مشکلات جهانی است. اما همانگونه که در دانش مدیریت هم به آن اشاره شده، رهبری موثر نیازمند انتقال مسئولیت است، زیرا هیچ فردی قدرت، دانش و عقل مطلق ندارد تا هرکاری انجام دهد. بنابراین از این پس آمریکا به جای نگرانی نسبت به کاهش نفوذ خود، باید بدانند که این میزان نفوذ ممکن است با گذشت زمان کاهش پیدا کند. اما مسئله مهم کاهش نفوذ نیست بلکه نگرانی در مورد چگونگی کاربرد نفوذ است. در واقع اگر مقامات آمریکا اهداف خود را درست انتخاب کرده بودند اکنون می توانستند شاهد افزایش نفوذ خود باشند ولی اکنون در دریای مشکلات غرق هستند و هیچ کاری هم از دستشان برنمی آید.