عافیت‌طلبی نجاتمان نمی‌دهد

    کد خبر :86408

کارگردان و بازیگران نمایش «شرق دور شرق نزدیک» درباره ویژگی های این اثر، دغدغه ها و چالش های شخصیت هایی که نویسنده خلق کرده و رویکردی که نمایش به وقایع تاریخی و اجتماعی دارد، سخن گفتند.

خبرگزاری مهر-گروه هنر-آروین موذن‌زاده: نمایش «شرق دور، شرق نزدیک» نوشته و کارگردانی حمیدرضا نعیمی این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد با بازی هنرمندانی چون حامد بهداد، بهناز نازی، کامبیز امینی، کتانه افشاری نژاد، محسن گودرزی، بهار نوحیان روی صحنه است.

این اثر نمایشی کاوشی در تاریخ است از طریق روایت قصه یک زن، یک مادر؛ زنی که می‌خواهد بر دنیای پرآشوب اطرافش، بر روزگاری که دروغ، تحریف و جعل سراسر زندگی و روابط ما را آکنده، چیره شود و امیدوارانه، روح زندگی را در جسم نوزادی تازه بدمد.

«شرق دور، شرق نزدیک» دغدغه‌های همیشگی حمیدرضا نعیمی درباره اشتباه های تاریخی یک قوم، تکرار آنها و غرق شدن در تاریکی را به یادمان می‌آورد. نمایش، فضایی کابوس وار دارد با شخصیت‌هایی اغلب ناراست و ناشفاف اما در دل همه پلشتی‌ها و بی‌صداقتی‌ها، زنان حضوری موثر و حیاتی در بافت قصه دارند. زنانی که از گذشته تا به امروز با وجود همه دشواری‌ها با جان سختی کوشیده‌اند امید، زندگی و صداقت را پاس بدارند.

نمایش جدید حمیدرضا نعیمی اثری زنانه است به همین دلیل در کنار وی از بهار نوحیان، بهناز نازی و کتانه افشاری نژاد سه بازیگر زن نمایش دعوت کردیم تا در نشستی درباره دغدغه ها و همکاری که در چند سال گذشته با حمیدرضا نعیمی داشته اند، صحبت کنند.

در این گفتگو نعیمی از دغدغه هایش در شکل گیری این نمایش و ارتباطش با رفتارهای و وقایع اجتماعی سخن گفت و عنوان کرد برای این اثر نمایشی می توان واژه «چغر» را به کار برد. بازیگران نیز درباره تجربه همکاری شان با این کارگردان و چالش هایی که با نقش هایشان در این اثر داشتند صحبت کردند.

در این گفتگو با ما همراه باشید:

*خانم نوحیان همکاری شما با حمیدرضا نعیمی در چند نمایش اخیرش منجر به اجرای نقش های پرتحرک که احتیاج به آمادگی بدنی زیادی دارد، شده است. ایفای این نقش ها معمولا در تئاتر ما کمتر تجربه می شود مخصوصا بازیگران زن کمی داریم که نقش های با تحرک بدنی بالا را بازی کنند.

بهار نوحیان: واسطه همکاری من با آقای نعیمی، بهناز نازی بود. من در اولین کار تصویری که در آن حضور داشتم و «سیاه سفید خاکستری» نام داشت با بهناز نازی همکار بودم. در آن کار من تازه دیپلم گرففته بودم و هنوز شناخت درستی از هنر تئاتر نداشتم. یادم می آید یک روز متوجه شدم بهناز نشسته و یک سری دیالوگ را با خودش تمرین می کند از او پرسیدم که چه کار می کند و او برایم توضیح داد که این ها تمرین های تئاتر است. از آن زمان بود که من به واسطه بهناز نازی با تئاتر آشنا شدم. آن زمان از او پرسیدم که کجا درس می خوانی و چه می خوانی و او پاسخ داد در دانشکده هنر و معماری طراحی صحنه می خوانم که همین مساله باعث شد در کنکور هنری شرکت کنم و در دانشکده هنر و معماری طراحی صحنه بخوانم. می دانستم که او با یک گروه تئاتری که همه همکلاسی هستند تئاتر کار می کند و به این ترتیب من در تمرین های گروه تئاترشان حضور پیدا کردم و آرزویم این بود که یک روز یکی از بچه های گروه نیاید و من نقش او را بخوانم. درنهایت از همین طریق با آقای نعیمی و گروهشان آشنا شدم.

*اولین کار تئاتری که در آن حضور داشتید چه بود؟

نوحیان: اولین کار تئاترم بازی در نمایش زنده یاد بهرام ریحانی بود که در آن نمایش هم حرکات بدنی و پانتومیم در ترکیب با موسیقی وجود داشت. بعد از آن در نمایش «ایوانف» اکبر زنجانپور بازی کردم که نقش دلقک را برعهده داشتم. کلا از ابتدا شرایط به گونه ای پیش رفت که من در نمایش هایی که نیاز به حرکت بدنی دارند، بازی کنم. خود من هم کارهای بدنی را دوست دارم و سعی می کنم اگر سر کار نباشم حتما ورزش و باشگاه را در برنامه روزنامه ام قرار دهم.

درباره این نمایش هم باید بگویم محسن گودرزی طراح حرکت «شرق دور شرق نزدیک» به من در این اجرا بسیار کمک و خیلی مواقع نکته های خوبی را در بازی به من گوشزد کرد. فرصت کنار او کار کردن برای من بسیار مغتنم بود و از راهنمایی هایی که به من می داد، استفاده کردم.

*در نمایش «شرق دور شرق نزدیک» نقش دختری به نام «نهایت» را برعهده دارید که از دل تاریخ بیرون آمده و با لهجه شیرازی از رنج هایی که در طول سالیان بر او رفته سخن می گوید. در دوره های مختلفی که به ایران حمله شده ظلم و فشار زیادی به زنان وارد می آمده و چیزی که بعد از هر جنگ باقی می مانده شرایط سخت زندگی برای آنها بوده است. همیشه در این شرایط از زن‌ها و بچه ها سوءاستفاده های بسیاری می‌شده است که این فشار همچنان هم ادامه دارد

نوحیان: من نقش «نهایت» را از میان نقش‌هایی که بازی کردم خیلی بیشتر دوست دارم و با اینکه نقش سختی برعهده داشتم اما اجرای آن بسیار لذت بخش بود. برای درآوردن لهجه شیرازی هم خانمی شیرازی چند جلسه با من تمرین کرد و چند دوست شیرازی هم داشتم که دیالوگ ها را جلو آنها تمرین می کردم.

نقش «نهایت» را می توان از جنبه های تاریخی و اجتماعی بررسی کرد. در دوره های مختلفی که به ایران حمله شده ظلم و فشار زیادی به زنان وارد می آمده و چیزی که بعد از هر جنگ باقی می مانده شرایط سخت زندگی برای آنها بوده است. همیشه در این شرایط از زن ها و بچه ها سوءاستفاده های بسیاری می شده است که این فشار همچنان هم ادامه دارد و معتقدم ادامه این افشار در شخصیت «هانا» با بازی بهناز نازی تبلور پیدا می کند و او باید در تصمیم گیری بین فرزند و همسرش یکی را انتخاب کند.

نگاه دیگری هم می توان به کاراکتر «نهایت» داشت به این ترتیب که من در این شخصیت ویژگی های عرفانی فلسفی نیز می بینم چون خیلی اوقات میزانسنی که برای او طراحی شده بود این ذهنیت را در من به وجود می آورد که نگاهی عرفانی پشت این شخصیت وجود دارد. میزانسن و حرکت هایی که برای این شخصیت طراحی شده بود همگی خلاف عقربه ساعت و از سمت چپ به راست بود و همین امر وجوه عرفانی و هستی شناسانه «نهایت» را البته از نظر من آشکار می سازد.

این شخصیت در طول تاریخ به دنبال سَرِ گمشده اش می گردد و تا این سَر جدا شده را پیدا نکند به آرامش نمی رسد. من هر روز قبل از اینکه روی صحنه بروم برای اینکه با نقش یکی شوم به خدا می گویم «خدایا خدایا امروز بتوانم سرم را پیدا کنم تا به آرامش برسم» به این مفهوم که بتوانم بازی ام را درست انجام دهم تا به آرامش روحی دست یابم. در جهان نیز هر آدمی در تلاش برای پیدا کردن چیزی است که متعلق به اوست اما آن را در اختیار ندارد و اگر بتواند آن را پیدا کند به رستگاری می رسد. «نهایت» نیز با پیدا کردن بخشی از وجودش که همان سرش است، می تواند به رستگاری برسد. سَر نماد آگاهی و تعقل است و «نهایت» با بازیابی این تعقل می تواند به آرامش دست یابد.

*آقای نعیمی «شرق دور شرق نزدیک» نسبت به نمایش های اخیرتان اثری کم پرسوناژ است و با وجودی که تاریخ نیز در این کار نقش پررنگی دارد اما مشخصا درباره یک شخصیت تاریخی صحبت نمی کند بلکه قصه جامعه امروز، بحران روابط، اضمحلال ارزش های اخلاقی در یک رابطه زناشویی و البته سقوط همین ارزش ها در اجتماع را در بستری سوررئالیستی به تصویر می کشد.

حمیدرضا نعیمی: برای آماده سازی این نمایش از ۱۵ فروردین تا اول مردادماه به مدت نزدیک به ۴ ماه بی وقفه تمرین کردیم البته این نمایش نسبت به کارهای دیگرم کم پرسوناژتر بود و دکور آنچنانی هم نداشت اما این کار برای من یکی از متفاوت ترین نمایش هایی است که کارگردانی کرده ام. برای من «شرق دور شرق نزدیک» یکی از پرکشف ترین نمایش هایی بود که به صحنه بردم و شاید بخش اعظم این اتفاق به این دلیل بود که در این نمایش من بیشتر از هر کار دیگری با بازیگران سروکار داشتم. در همه نمایش هایم این خوشبختی را داشته ام که بازیگران خوبی حضور داشته اند که البته بخش اعظمی از آنها در این نمایش نیز در کنار من هستند اما بازیگرها همیشه در کارهای من این فرصت را داشته اند که یکی از بهترین بازی هایشان را ارایه دهند.

اما این کار خیلی متفاوت بود چون نه من می دانستم که با بازیگرها باید چکار کنم نه بازیگرها می دانستند که با نقش هایشان باید چه کنند. انگار همه ما وارد یک وادی حیرت شده بودیم؛ وادی‌ای که در آن همه چیز معنای دیگرگونه ای داشت. صحنه، لباس، اشیا و حتی خود کاراکترها معنای دیگری داشتند و برای همین کار برای ما سخت می شد. در بخشی از تمرین ها هر لحظه سعی می کردیم برای اینکه بازیگرها بتوانند آرام آرام به سمت یک کاراکتر پیش بروند از ذهنیت گزاره گرایی و نمادگرایانه برخورد کردن با اتفاقات، آدم ها و داستان دور شویم و همین کار را سخت تر می کرد. در یک روند دیگر تصمیم می گرفتیم کاراکترها را رئالیستی تعریف کنیم اما به بن بست می خوردیم بعد دوباره از یک منظر دیگر و کمی غیررئالیستی تر به آنها نگاه می کردیم اما بازهم به در بسته می خوردیم. شاید بتوان برای این نمایشنامه واژه «چغر» را بکار برد. همیشه این کلمه برای ورزش و مخصوصا کشتی استفاده می شود اما می توان این نمایشنامه را هم نمایشنامه ای «چغر» نامید.

*به نظر می رسد «شرق دور شرق نزدیک» از آن نمایشنامه هایی است که فقط خودتان می توانستید کارگردانی اش کنید چون به زیر و بم و فضاسازی اثر بیشتر از هر کس دیگری آشنا هستید.

نعیمی: نمی دانم این حسن است یا ذم که یک نمایشنامه نویس متنی را بنویسد که فقط خودش بتواند آن را به صحنه ببر، اما اعتقاد دارم کارگردان هایی در تئاتر ما بودند که من خوشحالم می شدم نمایشنامه را کارگردانی کنند ولی کسانی که از من درخواست اجرای این نمایش را داشتند کسانی نبودند که بتوانند ظرایف و لایه های پیچیده نمایش را کشف کنند و به این دلیل به چند گروه شهرستانی و تهرانی که درخواست اجرای نمایش را دادند این اجازه را ندادم.

در این نمایش من ناآگاه ترین فرد نسبت به اثرِ خودم بودم به این دلیل که این نمایشنامه متنی نبود که بگویم چون خودم مولف اثر هستم پس به راحتی می توانم آن را به عنوان مولف دوم روی صحنه ببرم. فقط تنها چیزی که وجود داشت این بود که نمایشنامه را زیاد خوانده و آن را از زوایای مختلف بررسی کرده بودم. برعکس کارهای دیگری که نوشته بودم و در آنها دست به خیال پردازی، تصویرسازی و رویاپردازی می زدم این نمایشنامه تنها اثری بود که اجازه رویا دیدن را به من نداد به این مفهوم که هرگاه بازیگران به من می گفتند، قرار است در این صحنه چه کار کنیم به آنها می گفتم شما شروع کنید و به صورت آرام و بداهه دیالوگ ها را اجرا کنید تا ببینیم قرار است چه کنیم.

در واقع من می توانستم در لحظه تنها به یک سری خطوط برسم و به عبارتی از پراکندگی ذهن جلوگیری کنم. نمی گویم ما یک تئاتر مقدس کار کرده ام اما انگار به یک مراسم آیینی دعوت شده بودیم. این اتفاق به شکلی بود که اگر اجرای عمومی هم نمی رفتیم بازیگران حاضر بودند باز هم تمرین کنند چون احساس می کردیم تمرین های این کار پایان ناپذیر است. ما مدام با یک کشف و شهود روبرو می شدیم. در برخی از صحنه ها ما به میزانسن و طراحی های حرکتی رسیدیم که در نهایت آنها را حذف کردیم که شهاب مجد مشاور کار به من می گفت چطور دلت می آید این صحنه ها را حذف کنی و طراحی های دیگری را جایگزینشان کنی.

من به عنوان مولف دوم به نبرد بسیار نابرابری خوانده شده بودم؛ جنگی که قرار بود با نویسنده و نمایشنامه داشته باشم و تنها برگ برنده من وجود تک تک بازیگران نمایش بود که به من گوشزد می کردند روز بعد با انرژی و قدرت بیشتری سر تمرین ها حاضر شوم. همه ما متوجه شده بودیم که وارد یک جریان نامتعارف شده ایم و این نمایشنامه شخصی ترین کار ماست. در واقع نمایش «شرق دور شرق نزدیک» نمایش کارگردان نیست بلکه اول نمایش بازیگر، طراحان، نمایشنامه نویس و بعد نمایش کارگردان است. خوشحالم که شخصی ترین کار ما مورد استقبال قرار گرفته است.اساسا معتقدم ما گاهی اشتباه فکر می کنیم که تماشاگران از نمایش های به خصوصی استقبال می کنند چون امکان ندارد در ایران بتوانیم صد درصد تماشاگرمان را بشناسیم. این مساله هم فقط متعلق به ایران است زیرا اگر به عنوان نمونه به انگلستان، فرانسه یا برادوی بروید دقیقا مشخص است که چه تماشاگری برای چه تئاتری پرورش داده شده است

طبیعتا تئاترهایی که در تماشاخانه خصوصی اجرا می شوند نگاه اصلی شان به فتح گیشه است اما ما حتی برای یک لحظه نگاهی به سوی گیشه نداشتیم و تلاش کردیم نمایش خودمان را به صحنه ببریم. اساسا موضوع این نمایش موضوع گیشه پسندی نیست و سبک و سیاقی هم که ما کار کردیم به شکلی نبود که برای خوش آمدن تماشاگر طراحی شده باشد اما خوشبختانه مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. اساسا معتقدم ما گاهی اشتباه فکر می کنیم که تماشاگران از نمایش های به خصوصی استقبال می کنند چون امکان ندارد در ایران بتوانیم صد درصد تماشاگرمان را بشناسیم. این مساله هم فقط متعلق به ایران است زیرا اگر به عنوان نمونه به انگلستان، فرانسه یا برادوی بروید دقیقا مشخص است که چه تماشاگری برای چه تئاتری پرورش داده شده است.

گروه ما برای اجرای یک نمایش به تئاتر ملی بلگراد دعوت شده بود. قبل از رفتمان به آنجا از طرف تئاتر ملی بلگراد به ما ایمیل زدند که می خواهید چند شب اجرا داشته باشید. ما تعجب کردیم که مگر می شود خودمان تعداد اجرایمان را مشخص کنیم که آنها به ما گفتند بله چون تماشاگر ما تضمین شده است.

ما به تئاتری دعوت شده بودیم که پیتر اشتاین و آرین منوشکین در آن اجرا رفته بودند پس مخاطبان با خیال راحت پا به آن تئاتر می گذاشتند چون می دانستند، قرار است به دیدن یک تئاتر با کیفیت بنشینند.

*البته شما برای جذب مخاطب مانوری هم روی حضور حامد بهداد ندادید.

نعیمی: بله. حامد بهداد در قامت یک بازیگر تئاتر در این نمایش حضور دارد و ما هیچگاه فکر نکردیم که بهداد یک ستاره سینماست و با پیشینه ای خاص بازیگر این نمایش شده است. بهداد حتی از همه ما حساس تر و حتی گاهی مضطرب تر بود. او بیشتر از همه اصرار داشت که تمرین بیشتری داشته باشیم. اگر دست او بود ما باید ۶ – ۷ ماهی تمرین می کردیم.

*حامد بهداد بر عکس تصوری که از قبل نسبت به بازی او در ذهن مخاطب وجود دارد و انتظار می رود خیلی برون گرا و بیرونی بازی کند در این نمایش کنترل بسیار خوبی روی نقشش دارد به شکلی که مخاطب جاهایی یادش می رود او همان حامد بهدادی است که می تواند نقشش را به شکل دیگری که همه ما قبلا از او دیده ایم بازی کند.

نعیمی: البته بهداد در فیلم های سینمایی هم بازی کرده که کاملا متفاوت از چیزی است که از او می شناسیم. در این نمایش خود بهداد بیشترین اصرار را داشت که چطور می توان کمترین کار را کرد اما اتفاقی که لازم است برای نقش رخ دهد، بیفتد.

*کاراکتر کامران که بهداد نقشش را بازی می کند شخصیتی متناقض است. ابتدا مخاطب با یک شخصیت روشنفکر دغدغه مند روبرو می شود اما هرچه جلوتر می رویم، متوجه می شویم اخلاقیاتی را که خودش دم از آنها می زند، به نوعی نقض می کند. در حقیقت این کاراکتر می تواند نماینده مردان سترونی باشد که در خانه نشسته اند و فقط حرف می زنند و بهداد با وجودی که مدت زمان زیادی هم در صحنه حضور ندارد به درستی این تناقض را در بازی اش به نمایش می گذارد.

نعیمی: برای من یکی از زیبایی های حضور حامد بهداد همین مساله بود که هیچ وقت به نقشش فکر نکرد و هیچگاه این مساله که در کانون توجه باشد مساله اش نبود و انتظار هم نداشت حالا که بعد از چند سال روی صحنه می آید حتما در نقشی بازی کند که ویژگی های متفاوت تری داشته باشد. از او ممنونم اول به این دلیل که به ما اعتماد کرد و اینکه برایش مهم بود در یک کار متفاوت حضور داشته باشد. این ویژگی حامد بهداد است که خلاف فرمول های رایج رفتار کند و فقط به نقشش و اینکه چطور حضور خوبی در این نقش داشته باشد، فکر کند. البته این درسی است که استاد سمندریان به ما می داد که این نقش ها نیستند که کوچک و بزرگند بلکه این هنرپیشه ها هستند که کوچک و بزرگ هستند.

*با وجودی که نمایش سه شخصیت زن و سه شخصیت مرد دارد اما بار دراماتیک داستان بیشتر روی دوش بازیگران زن قرار دارد. در حقیقت می توان گفت این نمایش اثری زن‌محور است.

نعیمی: بله با این حرف شما موافقم که این نمایش اثری زنانه است و کاراکتر محوری نمایش «هانا» است.

*«شرق دور شرق نزدیک» یک نمایش پست مدرن به حساب می آید. در لایه های ظاهری ما شاهد یک زندگی امروزی و دغدغه ها و مشکلات یک زن و شوهر هستیم. خیانتی اتفاق افتاده و بارداری شبه برانگیزی وجود دارد اما در باطن و اگر با نگاه عمیق تری به نمایش نگاه کنیم با دنیایی ذهنی و کابوس وار روبروییم که در آن مسایل تاریخی عرفانی و مشکلاتی که زنان با آن در طول تاریخ روبرو بوده اند به شکل های متفاوتی روایت می شود. همچنین در این نمایش به مسایل اجتماعی و طور مشخص به موضوع پلاسکو اشاره می شود در صورتی که ممکن است ربط چندانی به داستان اصلی نداشته باشد. خط اصلی قصه از نظر شما چیست؟

نعیمی: ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که «شرق دور شرق نزدیک» یک نمایشنامه مرسوم که به شیوه ارسطویی نوشته شده باشد نیست اما نشانه های درام ارسطویی را هم می توانیم در آن ببینیم. اگر بخواهیم به صورت واضح درباره الگوی نوشتاری نمایش صحبت کنیم می توان گفت کار از ساختار الگوی اپیک و حماسی که برشت پیشنهاد می دهد، بهره گرفته است. این نمایشنامه اثری اپیزودیک است که هر اپیزود دارای یک شروع، میانه و پایان است و اگرچه اپیزودها با هم یک رابطه ارگانیک و پیوسته دارند اما به راحتی می توانند با هم جابه جا هم شوند و هیچ خللی در کار به وجود نیاید. گاهی وقت ها شاید برخی بگویند اگر موضوع پلاسکو در نمایشنامه وجود نداشت آیا درام در نمایشنامه اتفاق نمی افتاد؟ باید بگویم که چرا این اتفاق رخ می داد اما به نظرم یکی از شاخه های مهم این نمایشنامه قطع می شد و به این ترتیب می توانستیم یک درخت را ببینیم که حالا میوه هم می دهد ولی معلوم است یک شاخه ای در جایی از درخت کم است اما من به یک درخت با همه شاخه هایش فکر می کردم.

زمانی که این نمایشنامه نوشته شد زمانی بود که هنوز پیامدهای اتفاقات سال ۸۸ وجود داشت و من شهر را آبستن اتفاقی می دیدم و اینکه بیرون از خانه امن نیست و درون خانه هم امن نیست پس باید فکری کرد. آن زمان به من گفتند موافق پرداختن به این مساله در نمایشنامه نیستند و متن در آن زمان رد شد. اتفاقا من هیچ موضع گیری خاصی به این مساله نداشتم و خیلی مستندگونه به قضیه نگاه می کردم و مشکل شورای ارزشیابی و نظارت نیز این بود که چرا من موضع گیری ندارم.

امروز وقتی دوباره تصمیم به اجرای این نمایشنامه گرفتم فاجعه پلاسکو اتفاق افتاده بود و به نظرم پلاسکو برای ما یک نماد و نشانه است. هر چیزی که بیرون از خانه ما را تهدید کند فضای خانه را هم ناامن می کند. به هارولد پینتر می گویند چرا همیشه اتفاقات نمایشنامه هایت در درون خانه رخ می دهد و او پاسخ می دهد که من از فضای خارج از اتاق می ترسم یعنی اینکه او خانه را امن و به عنوان یک مامن می بیند. حالا وای به حال روزی که خانه هم حریم شخصی به حساب نیاید و ناامن شود.نباید خیالمان راحت باشد که اتفاقی مثل پلاسکو دیگر رخ نمی دهد چون هر لحظه این امکان وجود دارد و باید فکر کنیم که زخم همسایه زخم ما هم است

*پرداختن به حمله مغول ها به ایران نیز از همین منظر در نمایش مطرح شده است؟

نعیمی: بله دقیقا به همین دلیل این مساله مطرح می شود. مغول ها الان دیگر با اسب و شمشیر به ما حمله نمی کنند الان وضعت آنها فرق کرده است. به عنوان نمونه هوای آلوده تهران برای ما به نوعی حمله مغول ها به حساب می آید. اینکه ما اجازه ندهیم یک آمبولانس به موقع به مقصد برسد و بیمار از دست برود همان حمله مغول ها است. الان دیگر شکل حمله مغول ها فرق کرده است. بر این اساس معتقدم انتخاب پلاسکو به عنوان یکی از رکن های نمایشنامه انتخاب درستی بود. آتش گرفتن یک ساختمان در نقاط دیگر دنیا هم رخ می هد و این هشدار را به ما می دهد که نمی توانیم با عافیت طلبی خودمان را نجات دهیم. عافیت طلبی مشکل جامعه ما بعد از جنگ است. ما در زمانی مثل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عافیت طلب نبودیم. در آن زمان هیچ کس نمی گفت پسر من نباید به جنگ برود ولی از بعد از دوران جنگ به این طرف فاجعه ای به نام عافیت طلبی در جامعه ما شکل گرفته است. نباید خیالمان راحت باشد که اتفاقی مثل پلاسکو دیگر رخ نمی دهد چون هر لحظه این امکان وجود دارد و باید فکر کنیم که زخم همسایه زخم ما هم است.

*خانم نازی نقش هایی که شما در نمایش های آقای نعیمی برعهده دارید به نوعی تبدیل به نقش های اول زن در این آثار می شود. در این نمایش نیز کاراکتر «هانا» برخلاف شخصیت مرد که ویژگی های امروزی تری از خود بروز می دهد درگیری های درونی تری دارد. او یک زن باردار است که بارداری اش به یک نماد نیز تبدیل می شود و حتی این نکته را به ذهن متبادر می کند که این بارداری می تواند یک بارداری مجازی باشد و واقعا اتفاق نیفتاده باشد. بعد از اعتراف مرد به عقیم بودن به نظر  نمی آید این زن دغدغه مند به همسرش خیانت کرده یا رابطه پنهانی داشته باشد به همین دلیل تصور بارداری ذهنی او و اینکه به نوعی این زن باردار رنج ها و سوءاستفاده هایی است که در طول تاریخ بر زنان رفته، بیشتر تشدید می شود. ارتباط و تحلیل خودتان نسبت به نقش چگونه است؟

بهناز نازی: من شخصا زمانی که با آقای نعیمی کار می کنم زیاد به دنبال تحلیل نقش نیستم اما این نقش به تحلیل احتیاج  داشت البته تا اندازه ای که تکلیف بازیگر مشخص شود. همین ماجرای بارداری از آن مسایلی بود که خودمان زیاد با آن درگیر بودیم و گاهی اوقات می گفتیم که آیا باید جوابی برایش داشته باشیم یا اینکه قضیه باز بماند. خیلی نظرات مختلف درباره چگونگی این بارداری در بین گروه وجود داشت و جالب این است که همانطور که شما هم اشاره کردید هیچ لغزشی در این زن مبنی بر خیانت وجود ندارد اما در میزانسن تاریکی هایی برای او در طراحی نور قرار گرفته و هیچگاه در نور کامل حضور ندارد. در اجرا نخواستیم حتما تاکید بر پاک بودن «هانا» داشته باشیم و البته تاکیدی هم بر خطاکار بودنش صورت نگرفته است. این نکته در مورد دیگر کاراکترها هم صدق می کند. رحم این زن می تواند بستری باشد برای اتفاقات تاریخی. «هانا» در واقع یک جایگاه امن است که خودش احساس امنیت نمی کند اما امانتداری می کند. امن ترین جای ممکن برای یک بچه بدن مادرش است و تازه از وقتی که به دنیا می آید ناامنی ها آغاز می شود.

*از لحاظ بازیگری نیز در مقابل بازی حامد بهداد که امروزی تر است بیشتر به سمت یک بازی سوررئال و انتزاعی رفته اید چون «هانا» برعکس «کامران» دغدغه های عمیق تری در زندگی دارد.

نازی: در زندگی واقعی نیز تفاوت خانم ها و آقایان در همین است. خانم ها دقیق تر و احساسی تر هستند و احساس و منطق را توامان با هم دارند. زنان هنگام انجام یک کار به چند مساله دیگر هم فکر می کنند و همزمان در حال صحبت کردن هم هستند اما آقایان تک بعدی ترند. این زن نمایش است که با توجه به شرایط نابسامان ذهنی که برایش پیش می آید یک نفر را از دوران مغول وارد درون خودش می کند بنابراین نوع بیان و فیزیک و ارتباطی که برقرار می کند، متفاوت می شود. یا مثلا «هانا» وقتی در ارتباط با روانشناس قرار می گیرد آن به هم ریختگی ذهنی اش به او این اجازه را می دهد که خود دیگری را به نمایش بگذارد و به این یقین برسد که قادر است کارهای دیگری نیز انجام دهد.

این شخصیت را قطعا نمی شد رئالیستی اجرا کرد کما اینکه او حتی در مقابل کاراکتری مثل «تارا» که شخصیتی امروزی و واقعی است برخوردی غیررئالیستی دارد. در حقیقت شاید یک زن در زندگی واقعی اش هنگام روبرو شدن با زنی که وارد زندگی زناشویی اش شده شکل دیگری برخورد کند. مساله دیگر هم این است که ما نخواستیم همه چیز را لقمه کنیم و در دهان مخاطب قرار دهیم بلکه خواستیم ذهن تماشاگر را هم به کار بگیریم و او را با خودمان وارد بازی کنیم تا بتواند با همه شخصیت ها همراه شود.

*«هانا» می تواند باردار تاریخ باشد، باردار رنجی که در طول تاریخ بر زنان رفته و تا امروز هم ادامه دارد. حضور «نهایت» حتی می تواند بارداری «هانا» را نیز به نوعی زیر سوال ببرد و به این بارداری جنبه نمادین و ذهنی بدهد.

نعیمی: بارداری که در این نمایش مطرح می شود یک بارداری ذهنی است و اصلا بارداری در سر اتفاق می افتد و این سر هم گاهی اوقات در جای دیگری حضور دارد. این سر، زندگی است و این بارداری مفهوم عصر زندگی را دارد؛ جوانه ای که نباید خاموش شود. یک زن دیگر در یک جای دیگر ذهن و سرش را از دست داده و زنی دیگر در یک زمان و مکان دیگر می گوید این سر الان در شکم من است و به دنیا خواهد آمد پس زندگی وجود خواهد داشت و حالا این زن بدون سر می تواند به راحتی بمیرد چون این زندگی در جای دیگری جوانه زده شده است و این درخت حتما بارور خواهد شد. من به این امید، ایمان دارم.

*«نهایت» نسبت به دیگر کاراکترهای نمایش شخصیتی مستقل دارد. اگر او از نمایش حذف شود با کمی اغماض می توان نمایشی امروزی را دید که درباره مشکلات و دغدغه های یک زوج است اما حضور ناگهانی «نهایت» در برابر «هانا» رویکرد و حال و هوای نمایش را به سمت دیگری سوق می دهد و نمایش را به سمت انتزاع می برد.

نوحیان: تصور من این است که «نهایت» به کار عقبه ای ذهنی، فلسفی و روحانی می دهد.

نعیمی: خوشحالم که از هر دری وارد می شویم باز هم یک درِ دیگر برای ورود به جهان نمایش وجود دارد و از این نظر است که معتقدم این نمایشنامه سخت ترین کار من بوده است چون مخاطب در دیگر نمایشنامه های من با یک قصه و یک رابطه کاملا سرراست طرف است و وقتی شخصیتی می گوید من فلان کار را می خواهم، انجام دهم در واقع همان را انجام می دهد اما در این نمایش وقتی آدم ها حرفی را می زنند ما نمی توانیم صد درصد مطمئن باشیم که آن حرف درست است یا درست نیست.

مثلا وقتی در جایی شخصیت کامران می گوید من عقیم هستم آیا واقعا عقیم است؟ چون این حرف را خودش به زبان می آورد نه کس دیگری. در دنیای امروز هیچ حاکمی پیدا نمی شود که به خودش بگوید تبهکار. به عنوان نمونه صدام حسین در جریان کشتن این همه کُرد در ماجرای اَنفال و زنده به گور کردن آنها هیچ گاه حاضر نشد تقصیر را بر گردن بگیرد و در دادگاهش نیز توجیه غیرمنطقی برای این کشتار آورد و حاضر نشد قبول کند که باعث کشته شدن ۱۸۲ هزار زن، مرد و بچه شده است.

او حتی حمله شیمیایی به حلبچه را هم کاملا منطقی می دانست و به نظرش باید اتفاق می افتاد. این توجیه ها در شکل بزرگترش به این شکل مطرح می شود اما در ابعاد کوچکتر مثلا زمانی است که ما از چراغ قرمز رد می شویم و باعث تصادف و از بین رفتن حیات یک نفر می شویم اما برای این کارمان توجیه می آوریم. این مساله در مورد کاراکتر مرد این نمایش نیز صدق می کند. او خودش می گوید که عقیم است اما اگر کس دیگری این حرف را می زد این موضوع قابل قبول تر می شد چون آن وقت شخص ثالثی وارد ماجرا شده است.

*خانم افشاری نژاد فرم اجرایی آقای نعیمی در کارهای اخیرشان که به نظرم در«سقراط» به اوج پختگی رسیده بود بر پایه میزانسن، حرکت، مونولوگ و دیالوگ های طولانی بنا شده است که در مزرهایی هم به اپرا و آواز نزدیک می شود. شاید واژه بازیگر- مولف در کارهای حمیدرضا نعیمی تعریف درستی پیدا می کند چون از بازیگر خواسته می شود که از بدن و بیانش کار بکشد کاری که مدت هاست در بسیاری از نمایش ها فراموش شده است. شما به عنوان بازیگری که در کارهای این کارگردان آواز خواندن و اجرای اپرا را هم تجریه کرده اید این همکاری را چگونه می بینید؟

کتانه افشاری نژاد: واقعیت این است که برای من زیاد خوشایند نیست که وقتی درباره تئاتر حرف زده می شود از خواندن صحبت کنند چون معتقدم تئاتر یعنی بازیگری. این لطف خیلی بزرگی است که در کارهای آقای نعیمی شامل بازیگران به خصوص بازیگران زن می شود که بتوانند ویژگی هایی را که در جامعه منجر به خودسانسوری می شود، بروز دهند. آقای نعیمی این لطف را ابتدا در نمایش «سقراط» به من کرد چون در آن نمایش شخصیت «سافو» که من نقشش را برعهده داشتم زنی بود که آواز و حرکات موزون درس می داد. من آواز نمی دانستم اما برای این کار تمرین کردم و در تالار وحدت خواندم. این بود که علاقه مند شدم در کارهای دیگر هم از این خصوصیت استفاده شود.

از نظر من آقای نعیمی در کارش امضایی دارد که من اگر در جای دیگری صحنه ای از یک کار وی را ببینم می توانم تشخیص دهم که این کار متعلق به حمیدرضا نعیمی است. حرکت و موسیقی جزو کاراکترهای نمایش های نعیمی است و به عنوان تزیین در کارهایش مورد استفاده قرار نمی گیرد.

*شخصیت «تارا» زنی است که می توانست در داستان به کاراکتر منفی ماجرا تبدیل شود چون باعث خیانت مرد به همسرش شده است اما با وجود این خیانت نزد «هانا» می آید و می خواهد برای حفظ کودک تلاش کند. در نوع بازی هم که شما ارایه می دهید مترقی و روشنفکر بودن زن و البته خاکستری بودنش با نوع خاص بیان دیالوگ ها و حرکاتی که برایش طراحی شده نمود می یابد.

افشاری نژاد: از نظر من تمام شخصیت هایی که وارد داستان شده اند یک توضیح و پاورقی برای حرف اصلی هستند که توسط کاراکتر «هانا» زده می شود. «تارا» زنی است که نقاشی می کرده و فکر می کرده که هنرمند است اما الان نقاشی کردن تبدیل به شغلش شده است. او فکر می کرده فمنیست است ولی در ظاهر کاری را کرده که ضدفمنیسم به حساب می آید. چنین آدمی برمی گردد به کشورش تا ریشه هایش را پیدا کند و خودش می گوید بهترین روزهای عمرش آن سه ماهی بوده که در شهرهای مختلف ایران به دنبال ریشه اش می گشته است. این به معنای آن است که چیزی را که ما اکتسابی به دست می آوریم از آن ما نیست پس همه چیز در درون ما شکل می گیرد.

به همین جهت به «هانا» التماس می کند که نگذارید کسی تکه ای از وجودتان را دور بریزد چون او می داند به راحتی و با نگاه های سنگین مردانه و یا پچپچه های سبک زنانه می شود چیزهایی را که یک فرد برایش جنگیده از او کنده شود اما اگر چیزی را که در درونش است پیدا کند دیگر کسی نمی تواند آن را از او بگیرد. به همین دلیل احساس می کنم «تارا» نه مثبت است نه منفی و نه خاکستری بلکه آدم است مثل همه آدم هایی که در نمایشنامه وجود دارند فقط لحظاتی دستخوش احساساتی می شود که ممکن است چیزهایی را فراموش کند.

*کلام آخر؟

نعیمی: حرفی که نمایش «شرق دور شرق نزدیک» می زند این است که هیچ چیز مطلقی وجود ندارد و همه چیز نسبی است و حتی هر چیزی می تواند نقض آن غرض مطرح شده باشد. البته نگره و نگرش ما در این نمایشنامه به این شکل است و قصد نداشتیم بگوییم در جامعه هم این مساله جریان دارد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید