روایت تازه از عملیات ترور سردار سلیمانی از زبان ژنرال مک کنزی
ژنرال مککنزی از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۲ فرمانده ستاد فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا بود. او در یادداشتی در نشریه «آتلانتیک» به توضیح درباره عملیاتی پرداخته که به ترور سردار «قاسم سلیمانی»، فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران منجر شد.
مککنزی در بخش آغازین این یادداشت نوشته است: «هر گونه ارزیابی من آینده خاورمیانه بایستی واقعیتی ناخوشایند را در نظر بگیرد: ایران به اهدافی متعهد است که هم منطقه و هم منافع آمریکا را تهدید میکند.»
مککنزی از اینکه کاهش توانمندیهای نظامی آمریکا در منطقه باعث «جسور شدن» ایران شده ابراز نگرانی کرده و هشدار داده این اتفاق در شرایطی رخ میدهد که حمایتهای بینالمللی از اسرائیل رو به کاهش است.
او نوشته است: «توانمندیهای نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه به طور مستمر کاهش یافته و این باعث جسورتر شدن ایران شده که نفوذش همزمان با کاهش حمایت بینالمللی از اسرائیل رو به تقویت شدن است.»
مککنزی در بخش دیگری از این یادداشت مدعی شده ترور سردار سلیمانی در سال ۲۰۲۰ نشان میدهد که ایران به قدرت احترام میگذارد و از ضعف بهرهبرداری میکند.
او این یادداشت را به مناسبت کتاب جدیدش به نام «نقطه ذوب» که قرار است به زودی منتشر شده در نشریه آتلانتیک منتشر کرده است.
مککنزی با اشاره به حمله موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل نوشته است: «تداوم حضور آمریکا در منطقه برای جلوگیری از ستیزهجوییهای بیشتر ضروری است.»
به نوشته فارس، مککنزی در زمان ترور منجر به شهادت سردار قاسم سلیمانی فرماندهی نیروهای سنتکام را به عهده داشت. وی در یادداشت خود به دفاع از تصمیمش برای فرماندهی آن عملیات پرداخته است.
در ادامه این مطلب آمده است:
تمام این توانمندیها در ماه گذشته میلادی، یعنی زمانی که ایران اقدام به شلیک صدها موشک و پهپاد به سمت اسرائیل نمود به نمایش گذاشته شد. اسرائیل به لطف سامانه دفاعی خودش و کمک ایالات متحده و چند متحد دیگر، توانست این حملات را دفع کند. این حمله نشان داد که تداوم حضور آمریکا در منطقه برای جلوگیری از اقدامات تجاوزگرانه بیشتر حیاتی است. اما سیاست فعلی ایالات متحده پاسخگوی این واقعیت نیست. توانمندیهای نظامی آمریکا در خاورمیانه همواره رو به تنزل بوده و همزمان با کاهش حمایتهای بین المللی از اسرائیل، ایران نسبت به بهره برردن از نقاط قوت و توانمندیهای خود جسورتر شده است.
تاریخچه منازعات اخیر نشان میدهد که یک رویکرد قوی از سوی آمریکا در خاورمیانه میتواند موجب بازداشتن ایران شود. به عنوان رهبر فرماندهی مرکزی امریکا، من مسئولیت مستقیم حملهای را داشتم که منجر به هدف قرار گرفتن ژنرال قاسم سلیمان شد؛ فرماندهی که مسئول مرگ صدها تن از پرسنل نظامی آمریکا بود. ایران شروع به تردید درباره اراده آمریکا کرده بود، که حمله به خودروی حامل سلیمانی این اراده را اثبات کرد. این حمله که در اوایل سال ۲۰۲۰ اتفاق افتاد، رهبران ایران را وادار ساخت تا در سیاست چند ماهه خود مبنی بر افزایش تنش علیه نیروهای آمریکایی بازنگری کنند. در نهایت من معتقدم که این اقدام باعث نجات جان بسیاری شد.
وضعیت در ایران تغییر کرده، اما هدف قرار دادن سلیمانی حاوی درسی است که قرار است مورد بی اعتنایی قرار گیرد. ایران ممکن است غیرقابل پیش بینی به نظر برسد، اما به توانمندی آمریکا احترام میگذارد و به بازدارندگی اش پاسخ میدهد. زمانی که ما عقب مینشینیم، ایران پیشروی میکند. زمانی که ما با بررسی ریسکها و با آمادگی کامل در برابر تمام احتمالات خودمان را اثبات میکنیم، ایران عقب نشینی میکند. حیات و مرگ ژنرال سلیمانی گواهی بر این قاعده است که باید چراغ راه سیاست آینده ما در خاورمیانه قرار گیرد.
سلیمانی یک شخصیت محوری در تاریخ مدرن روابط ایران و آمریکا به شمار میآید. در طی ۳۰ سال، او به چهره و نماد نیروی قدس سپاه پاسداران تبدیل شد. در سال ۱۹۹۷ یا ۱۹۹۸ سلیمانی به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد؛ نیرویی که تمرکز آن معطوف انجام عملیاتهای غیرمتعارف در آن سوی مرزهای ایران بوده است. وجود سلیمانی که برخوردار از کاریزمای شخصی و مسلط به زبان عربی بود، برای گسترش و توسعه نفوذ ایران در منطقه ضروری بود. سلیمانی به عنوان یک فرمانده دسترسی مستقیمی به آیت الله علی خامنهای داشت و مانند پسر او بود. او در سال ۲۰۱۱ به مقام سرلشکری ارتقا یافت و تا سال ۲۰۱۴ در ایران به یک قهرمان تبدیل شد. من اغلب داستانی (احتمالا ساختگی) درباره یک مقام ارشد دولت اوباما میشنیدم که یک بار به شکلی شکوه آمیز از یک افسر اطلاعاتی پرسیده بود: «نمی توانید عکسی از او پیدا کنید که در آن قیافه سلیمانی مثل جورج کلونی نباشد؟»
با گسترش آوازه سلیمانی، اعتماد به نفس او نیز افزایش یافت. او اغلب بدون مشورت با دیگر نهادهای اطلاعاتی، نیروهای نظامی یا حتی سپاه پاسداران ایران به کشورهای مختلف منطقه سفر میکرد. او زیرکانه از بازگشت نیروهای آمریکایی به عراق حمایت کرد و موجب شد تا ایالات متحده بار سنگینی از شکست داعش در این کشور را به دوش بکشد. سپس با کارآمدیای بهت آور با کشتن نیروهای آمریکایی و سایر اعضای ائتلاف ما را از عراق بیرون کرد. او در ذهنش خود را شکست ناپذیر تلقی میکرد. وقتی در سال ۲۰۱۹ از او در این خصوص سوال شد جواب داد: «میخواهند چه کار کنند؟ مرا بکشند؟»
زمانی که اولین بار به عنوان یک ژنرال جوان به سنتکام پیوستم، شاهد بودم که دولت اوباما، و پیش از آن دولت بوش، از مواجهه با دینامیسم و رهبریای که سلیمانی به صحنه نبرد آورده بود ناتوان بودند. من همچنین شاهد بودم که اسرائیلیها تمام تلاش خود را برای رویارویی با او میکردند، اما راه به جایی نمیبردند؛ بنابراین وقتی در مارس ۲۰۱۹ به فرماندهی سنتکام رسیدم، یکی از اولین کارهایی که انجام دادم این بود که ببینم در صورتی که رئیس جمهور از ما درخواست کند، آیا ما طرحی برای هدف قرار دادن او داریم نه. پاسخ این سوال راضی کننده نبود.
به فرمانده گروه کاری عملیاتهای ویژه مشترک سنتکام دستور دادم تا راه حلهایی را در این خصوص طراحی کند. سایر سازمانها نظیر سی آیای و شرکای منطقهای نیز به (هدف قرار دادن) سلیمانی علاقمند بودند، و ما شواهدی را دیدیم که نشان میداد برخی از آنها برای اقدام علیه سلیمانی با کاخ سفید لابی کرده اند. چند طرح مورد بحث قرار گرفت و کنار گذاشته شد؛ یا به دلیل اینکه از نظر عملیاتی قابل انجام نبودند یا از این جهت که هزینه سیاسی آن بسیار بالا تلقی میشد. اما آنها در نهایت به گزینههای مناسبی رسیدند که در صورت دستور کاخ سفید به اقدام، قابل اجرا بودند.
با گذشت دو ماه از زمان فرماندهی من و در طول دسامبر ۲۰۱۹، پایگاههای آمریکا در عراق ۱۹ بار هدف شلیک خمپاره و راکت قرار گرفته بود. سلیمانی از طریق شبکههای خود در درون کتائب حزب الله به وضوح در حال هماهنگ کردن این حملات بود. این مجموعه حملات در بعد از ظهر روز جمعه، ۲۷ دسامبر به اوج رسید، زمانی که یکی از پایگاههای هوایی ما هدف شلیک حدود ۳۰ راکت قرار گرفت. ۴ تن از نیروهای ما و دو عضو پلیس فدرال عراق زخمی شدند و یک پیمانکار آمریکایی کشته شد. در حالی که حملات قبلی با اهداف ایذایی یا هشدار به ما انجام میگرفت، هدف این حمله که به یک منطقه پر جمعیت در پایگاه صورت گرفت، گرفتن تلفات بالا بود. من میدانستم که ما باید پاسخ بدهیم.
در ساعات اولیه صبح روز بعد، اعضای کلیدی دفتر من به خانه ام در تمپا آمدند تا گزینههای مختلفی را که ماهها در حال بررسی شان بودیم مورد پالایش قرار دهیم. این کاملا قابل پیش بینی بود: اختیار صدور دستور حمله تنها در دست رئیس جمهور دونالد ترامپ بود که باید از طریق مارک اسپر، وزیر دفاع به ما ابلاغ میشد، اما ما میدانستیم که از ما خواهند خواست تا انتخابهایی را به آنها ارائه کنیم. ما هدفی در یمن داشتیم که مدتی بود تحت نظرش داشتیم: یک فرمانده نیروی قدس که سابقهای طولانی از هماهنگی عملیاتها علیه آمریکا و نیروهای ائتلاف داشت. دیگر اهداف احتمالی شامل یک کشتی جمع آوری اطلاعات در دریای سرخ تحت عنوان ساویز بود که خدمه آن از اعضای سپاه قدس بودند. همچنین دفاع هوایی و زیرساختهای نفتی در جنوب ایران.
پس از آنکه تمام گزینهها به صورت مفصل مورد بحث قرار گرفت، به اعضای دفترم گفتم که ما صرفا اهدافی را در داخل عراق و سوریه پیشنهاد میدهیم، جایی که قبلا نیز عملیاتهایی را اجرا کرده ایم تا از گسترش دامنه درگیری اجتناب کنیم. ما احساس کردیم که ۴ “هدف لجستیکی” و سه “هدف انسانی” از این حمله متاثر خواهند شد. دو تن از این اشخاص تسهیل کنندگان کتائب حزب الله بودند و سومین نفر سلیمانی بود. ما همچنین گزینههای اقدام در یمن، دریای سرخ و جنوب ایران را نیز روی میز گذاشتیم، ولی توصیه شان نکردیم.
تا اواسط بامداد، من پیشنهاداتم را از طریق مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش به اسپر، وزیر دفاع فرستاده بودم. تا اواخر بعد از ظهر ما موافقت اولیه با صدور دستور اجرای عملیات علیه گزینه پیشنهادی ام را گرفتیم: حمله به مجموعهای از اهداف لجستیک، اما نه سلیمانی یا تسهیل کنندگان.
قرار بود روز بعد یعنی یکشنبه حمله را انجام دهیم و پس از آن اسپر و میلی ترامپ را در مارالاگو در جریان جزئیات قرار دهند. میلی به من گفت که ترامپ ممکن است فکر کند که این حملات کافی نبوده اند. من میدانستم این جلسات چطور پیش میروند، زیرا در تعدادی از آنها شرکت کرده بودم و اعتماد کاملی به حرفهای میلی داشتم. او میتوانست در جلسات رئیس جمهور که اغلب گزینههای متعددی از جانب افراد مختلف مطرح میشد و در بسیاری از آنها ریسکهای حین عملیات یا پس از عملیات مدنظر قرار نمیگرفت، وضعیت را به خوبی مدیریت نماید.
از آنجایی که میدانستم رئیس جمهور خیلی علاقمند به (هدف گرفتن) سلیمانی است، روز شنبه عصر ویرایش نهایی گزارشی را که توضیح میداد اگر او را هدف بگیریم بعدا چه اتفاقی خواهد افتاد انجام دادم. تردیدی نبود که او یک هدف معتبر و باارزش است و فقدانش تصمیم گیری برای ایران را بسیار دشوارتر میسازد. این اقدام همچنین نشانهای قوی از اراده آمریکا بود که در طی سالهای متمادی در تعاملات ما با ایران جای خالی آن احساس میشد. اما من به شدت نگران نحوه واکنش ایران بودم. این حمله میتوانست یک تاثیر بازدارنده داشته باشد یا موجب یک اقدام تلافی جویانه عظیم گردد. پس از بررسی دقیق جوانب، من معتقد بودم که آنها پاسخ خواهند گفت، اما احتمالا نه با یک اقدام جنگی؛ که سالها نگرانش بوده ایم. اما آنها جایگزینهای زیادی در اختیار داشتند که توسل به آنها میتوانست برای ما دردناک باشد. من گزارش را برای وزیر دفاع فرستادم. در این گزارش هدف گرفتن سلیمانی را توصیه نکرده بودم، اما ریسکهای چنین اقدامی را بر شمرده بودم.
ما روز یکشنبه بعد از ظهر با موافقت به مواضع کتائب حزب الله حمله کردیم. پنج نقطه را در سوریه و عراق در عرض ۴ تا ۵ دقیقه هدف قرار دادیم. حداقل در یک نقطه به جلسه اعضای کتائب حزب الله حمله کردیم و چند رهبر کلیدی این گروه را کشتیم. پس از حمله، اسپر و میلی به مارالاگو پرواز کردند و گزارشی از ارزیابی خسارات و دیگر جزئیات را که ما تهیه کرده بودیم به رئیس جمهور ارائه کردند.
آنگونه که میلی نیز قبلا هشدار داده بود، رئیس جمهور راضی نبود. او به ما دستور داد تا اگر سلیمانی به عراق آمد او را هدف قرار دهیم. وقتی میلی این پیغام را به من رساند در دفتر کارم بودم. پرسنل دفتر در اطرافم بودند. اما چون تلفن روی بلندگو نبود نمیتوانستند دستور را بشنوند. من برای یکی دو ثانیه خشکم زد و سپس از او خواستم که حرفش را تکرار کند. درست شنیده بودم.
میلی همچنین به من گفت که رئیس جمهور با حمله به فرمانده نیروی قدس در یمن و کشتی ساویز در دریای سرخ موافقت کرده است. به گفته وی، این احساس در جلسه حاکم بود که این حملات ایران را به پای میز مذاکره و چانه زنی خواهد کشاند. میتوانستم متوجه شوم که رئیس ستاد مشترک با این نظر موافق نیست. من هم موافق نبودم. ما احساس میکردیم که این حملات ممکن است بازدارندگی ما را احیا کند، اما احتمال انجام مذاکرات گسترده وجود ندارد.
این نوع هدف قرار دادن یک فرمانده عالی رتبه در بر دارنده سه گام بود: یافتن، تثبیت هدف و تمام کردن کار. یافتن یک علم است، اما تثبیت هدف، یعنی تبدیل تمام آنچه ما درباره تحرکات و عادات هدف به یک پنجره زمانی، جغرافیایی و فرصتی محدود، یک هنر است. تمام کردن کار نیز هنر است: یعنی هدف قرار دادن هدف و در عین حال به حداقل ممکن رساندن آسیبهای جانبی.
هدف گرفتن سلیمانی در لحظات اولیه بعد از پایین آمدن وی از هواپیما و قبل از رسیدن وی به خیابانهای شلوغ بغداد احتمالا آسیبهای جانبی را به حداقل میرساند. ما از پهپادهای ام کیو ۹ استفاده کردیم که مجهز به موشکهای هلفایر بود تا خودروی حامل وی و خودروی اسکورت او را از بین ببریم. البته مثل همیشه محدودیتهایی وجود داشت. پهپادهای ام کیو ۹ نمیتوانستند برای مدتی طولانی بر فراز فرودگاه پرواز کنند بنابراین ما باید میدانستیم که او تقریبا چه زمانی خواهد رسید. ترجیح ما هدف قرار دادن در شب هنگام بود؛ زمانی که هیچ پوشش ابری نباشد، اما زمان عملیات ما تا حدود زیادی بستگی به برنامه حرکت سلیمانی داشت.
اطلاعاتی داشتیم که نشان میداد او در روز سه شنبه ۳۱ دسامبر از تهران به بغداد پرواز خواهد کرد. بعد از بحث زیاد، ما تصمیم گرفتیم ابتدا سلیمانی را بزنیم و بعد در عرض چند دقیقه و قبل از رسیدن هشدارهای لازم فرمانده سپاه در یمن را هدف قرار دهیم. تصمیم گرفتیم حمله به ساویز را به زمانی دیگر موکول کنیم. من علاقمند به غرق کردن آن نبودم. (و خوشبختانه نیازی هم به این کار نبود.)
در همین حال، اعتراضاتی در مقابل سفارت ما در بغداد در واکنش به حمله به مواضع کتائب حزب الله شکل گرفته بود. تصاویر منتشر شده ناراحت کننده بود و ظاهرا عزم واشنگتن برای از میان برداشتن سلیمانی را جزم کرده بود. نگرانی من از اتفاقات بعد از هدف گرفتن سلیمانی بیشتر میشد. آیا این اقدام موجب میشد تا جمعیت معترض سفارت را تسخیر کنند؟ چه بر سر روابط ما با دولت عراق میآمد؟
احساس کردم که شورای امنیت ملی شامل وزرای امور خارجه و دفاع و مشاور امنیت ملی معتقدند که ایران اقدام ما را تلافی نخواهد کرد. من مخالف بودم.
صبح روز ۳۱ دسامبر من به مقر سنتکام رفتم، یعنی روزی که امیدوار بودیم حمله انجام شود. دو مونیتور غول پیکر روی دیوار نصب شده بود. یکی تصاویر سیاه و سفید مخابره شده از پهپادها را نشان میداد و دیگری حرکت صدها هواپیما از جمله هواپیماهای غیرنظامی عبوری از آسمان ایران و عراق را رصد میکرد.
بالاخره سلیمانی از منزل خارج و سوار هواپیما شد. هواپیما در ساعت ۹.۴۵ دقیقه صبح از زمین بلند شد. اما وقتی نزدیک بغداد رسید، فرود نیامد و از ارتفاع ۳۰ هزار پایی شهر بغداد عبور کرد. من به همراه میلی و اسپر در اتاق عملیات داشتیم وضعیت را تماشا میکردیم.
یک نفر در پنتاگون از من پرسید: «می توانی در آسمان این هواپیما را ساقط کنی؟» بدون تصمیم گیری در مورد اجرای دستور با فرمانده پایگاه هوایی مان در قطر تماس گرفتم و پرسیدم آیا اگر دستور صادر شود میتوانید این کار را انجام دهید؟ او به سرعت پاسخ داد و ما دو جنگنده را در پشت سر این هواپیما به هوا بلند کردیم. تلاش میکردیم بدانیم که آیا این پرواز چارتری است یا تجاری. در نهایت مشخص شد که پرواز تجاری است و با حداقل ۵۰ سرنشین با تاخیر زیاد به مقصد دمشق پرواز کرده است. بلافاصله به میلی توصیه کردم که نباید آن را هدف بگیریم. او هم موافقت کرد و جنگندهها مجددا به آشیانه برگشتند. عملیات در یمن نیز به تعویق افتاد. اما تصمیم رئیس جمهور همچنان پابرجا بود.
نشانههایی وجود داشت که سلیمانی در ۳۶ ساعت آینده از دمشق به بعداد برخواهد گشت. ما همچنان یک فرصت دیگر داشتیم.
روز دوم ژانویه سلیمانی دوباره در دمشق سوار هواپیما شد و ما در مقر سنتکام در تمپا تحرکات او را زیر نظر داشتیم. پرواز یک پرواز تجاری بود. هواپیما در ساعت ۴.۳۵ دقیقه بعد از ظهر به وقت آمریکا در فرودگاه بغداد به زمین نشست که به وقت محلی اندکی قبل از نیمه شب بود.
هوا ابری بود. پهپادهای ام کیو ۹ برای بهبود سطح دید در ارتفاع پایین پرواز میکردند و برای اینکه دیده نشوند یا صدایشان شنیده نشود باید فاصله خود با هدف را حفظ میکردند. در ساعت ۴.۴۰ دقیقه تایید کردیم که سلیمانی در حال پایین آمدن از په هاست. قبلا دستور حمله به تیم عملیات داده شده بود.
دو خودرو بعد از سوار کردن سلیمانی با سرعت از هواپیما دور شدند. همه نگاهها به مانیتورهای بزرگ دوخته شده بود. کسی حرف نمیزد؛ و بعد ناگهان یک نور بزرگ سفید کل صفحه را پر کرد. تکههای خودروی سلیمانی به هوا پرتاب شدند. بعد از یک یا دو ثانیه، خودروی اسکورت هم هدف قرار گرفت. هیچ کس خوشحالی نمیکرد. فقط و فقط سکوت بود که فضا را پر کرده بود و ما داشتیم خودروهای در حال سوختن را تماشا میکردیم. یک دقیقه بعد، ما مجددا حمله کردیم و ۸ شلیک دیگر انجام دادیم. عملیات به نظر موفقیت آمیز بود، اما هنوز نمیتوانستیم آن تایید کنیم.
به زودی مشخص شد که سلیمانی را زده ایم. ساعت حدود ۹ شب به خانه رسیده بودم، که اولین گزارشهای خبری در این باره منتشر شد. تنها آن موقع بود که فرصت فکر کردن درباره آنچه رخ داده بود را پیدا کردم.
تصمیم به هدف قرار دادن سلیمانی توسط ترامپ اتخاذ شد. مشاورانش به او گفته بودند، ایران تلافی نخواهد کرد. نظری که هیچ کس در سنتکام یا جامعه اطلاعاتی با آن موافق نبود. نه اینکه معتقد باشیم این حمله اقدامی ناموجه است، بلکه از آن جهت که چندان نسبت به اتفاقات بعد از آن خوشبین نبودیم. در نهایت، معتقدم که رئیس جمهور تصمیم درست را گرفت. اگر سلیمانی متوقف نشده بود، در نتیجه رهبری وی جانهای بیشتری از نیروهای آمریکایی، نیروهای ائتلاف و نیروهای عراقی گرفته میشد. معتقدم احتمالا حملات بیشتری در آینده نزدیک رخ میداد. سلیمانی قرار نبود خودش آن حملات را انجام دهد، اما به شکل اجتناب ناپذیری پس از سفر وی به عراق این حملات اتفاق میافتاد. ریسک بی عملی بیشتر از ریسک اقدام موثر بود. ایران در توانایی ما برای چنین نمایش قدرتی تردید داشت و ما به دلایلی هرگز در دوران ۲ دولت قبلی چنین اقدامی را صورت نداده بودیم. اکنون برای اولین بار در طی چندین سال گذشته، ایران قدرت ما را به شکلی برهنه مشاهده کرده بود و باید در معادلات خود بازنگری میکرد. حملات کوچک و به ویژه غیر قابل انتصاب به ایران ادامه پیدا کرد، اما راهبری و هدایت عملیاتی نیروهای ایرانی و نیروهای نیابتی تغییر نمود: از حملات عمده به نیروهای آمریکایی اجتناب شد. این حمله لحظهای تعیین کننده در روابط ایران و آمریکا بود. هدف قرار دادن سلیمانی عزم و ارادهای را به نمایش گذاشت که جای خالی اش در سیاست خاورمیانهای آمریکا احساس میشد. این چرخه ماه گذشته نیز مجددا تکرار شد، یعنی زمانی که ایران به اسرائیل حمله کرد: مداخله آمریکا مانع از اثربخشی تهاجم ایران شد. اگر قصد داریم در خاورمیانه بمانیم، باید آماده باشیم تا همان عزم و اراده را به نمایش بگذاریم. ریسک افزایش تنش اجتناب ناپذیر، اما قابل مدیریت است. این خودداری از پذیرش ریسک است که برای مدتهای طولانی از میزان اثرگذاری سیاستهای ما کاسته است. درسهای هدف قرار دادن سلیمانی کاملا روشن و واضح اند و نباید آنها را فراموش کنیم. ایرانیها به قدرت ما احترام خواهند گذاشت. آنها از ضعف ما سوء استفاده خواهند کرد.