خاطرات آیت‌الله موسوی خوئینی‌ها از لحظات رحلت امام

    کد خبر :29676

تنها در خاطرم مانده است که جناب آقای خامنه‌ای داخل حیاط نشسته بودند و به تنۀ درختی تکیه داده بودند و با همۀ وجود گریه می‌کردند. آقای هاشمی ایستاد و، با اصرار و خواهش و گاهی با تندی، همه را به سکوت دعوت کرد و می‌گفت آقایان، اجازه ندهید این خبر به بیرون از این جمع برسد تا ابتدا از جهت امنیتی کشور را آماده کنیم.

به گزارش بازتاب به نقل از جماران، آیت‌الله موسوی خوئینی‌ها برای اولین بار، خاطراتی را از لحظات فوت امام در بیمارستان قلب جماران و گفتگوهای مسئولان وقت نظام در آن لحظات بیان کرد.

آیت‌الله سید‌محمد موسوی خوئینی‌ها در کانال تلگرام خود نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

نوبتِ بعد از ظهر جلسۀ بازنگری قانون اساسی بود؛ هنوز ننشسته بودم و جلسه تشکیل نشده بود که خبر رسید حال حضرت امام خوب نیست. خودم را به جماران رساندم. عصر بود و سران نظام رسیده بودند. کف حیاط کوچک بیمارستان فرشی پهن شده بود. آقایان خامنه‌ای، هاشمی، موسوی اردبیلی، مهندس موسوی، مشکینی، کروبی، احمدآقا (و شاید دو سه نفر دیگر که الآن به خاطرم نمی‌رسند) نشسته بودند. دکتر فاضل وضعیت بیماری امام را گزارش می‌داد. سرانجام دکتر فاضل گفت حضرت امام حداکثر تا هشت ساعت دیگر میهمان شما هستند. چنین به خاطرم می‌رسد که آقای خامنه‌ای فرمودند وقتی امام وارد فرودگاه شدند، یک نفر به من گفت که ایشان ده سال رهبری می‌کنند -والله یضاعف لمن یشاء- (من چون نزدیک ایشان نبودم شاید بعضی از کلمات را به دقت نقل نکرده باشم).

اولین موضوع گفت‌وگو این بود که محل دفن کجا باشد؛ احمدآقا گفتند من محلی را نزدیک قم در نظر گرفته‌ام، و دربارۀ آن توضیح دادند. حاضرانْ آن محل را مناسب ندانستند. یک نفر زمین قلعه‌مرغی را پیشنهاد کرد (شاید مهندس موسوی). آنجا هم پذیرفته نشد. سرانجام دولت مکلف شد چند نقطه در تهران و حاشیۀ تهران را شناسایی و گزارش کند.

جایی که نشسته بودیم محل رفت‌وآمد افراد خانوادۀ امام و نیز اعضای دفتر به داخل بیمارستان بود و افراد مختلف آمدوشد می‌کردند. آقایان به داخل یکی از اتاق‌های جنب بیمارستان راهنمایی شدند و دور هم نشستند. پزشکان هم نومیدانه در داخل بیمارستان همچنان بر بالین امام تلاش می‌کردند. در این نشست، آقایان خلخالی، محمدی گیلانی، مؤمن و شاید طاهری خرم آبادی هم بودند، ولی احمدآقا همراه پزشکان بر بالین امام بود. صحبت شد که بعد از امام برای رهبری چه باید کرد. پس از مقداری سکوت، آقای محمدی گیلانی به جناب آقای خامنه‌ای گفتند چرا خود شما نباشید و دو سه جمله هم در تأیید پیشنهاد خود گفتند که متأسفانه در خاطرم نمانده است. آقای خامنه‌ای برآشفتند و به آقای محمدی گفتند خواهش می‌کنم دیگر این مطلب را تکرار نفرمایید. آقای مؤمن گفتند که حضرت امام دربارۀ آقای منتظری فرموده‌اند که رهبر نمی‌توانند بشوند، ولی نفرموده‌اند که عضو شورای رهبری هم نمی‌توانند باشند؛ بنابراین، چه اشکالی دارد که شورای رهبری متشکل از ایشان و دو نفر دیگر که از جهت مدیریت و سیاسی صلاحیت دارند تشکیل شود؟ این پیشنهاد، اگر هم طرفداری داشت، اما اکثر حاضران با آن مخالف بودند. یک نفر هم آقای گلپایگانی را پیشنهاد کرد که به خاطرم نمی‌رسد چه کسی بود و چون اطمینان ندارم، بهتر است بگویم خودم این پیشنهاد را دادم! این پیشنهاد هم هیچ طرفداری نداشت. گفته شد (در خاطرم نیست چه کسی اولین بار مطرح کرد) که شورای رهبری متشکل از آقایان خامنه‌ای و هاشمی، که از جهت سیاسی و مدیریت مورد قبول همه هستند، به‌علاوۀ یک نفر از میان آقایان موسوی اردبیلی و مشکینی تشکیل شود؛ پس از گفت‌وگوی کوتاهی، همه این پیشنهاد را پذیرفتند.

در همین لحظات بود که یک نفر وارد شد (که احتمالاً آقای میریان از خدمتکاران دفتر بود) و با بغض و گریه فریاد زد که کار تمام شد.

من متوجه نشدم که آقایان حاضر، که همه از رجال و شخصیت‌های کشور بودند، چگونه از اتاق به بیرون ریختند و به سمت اتاق محل بستری رفتند. تنها در خاطرم مانده است که جناب آقای خامنه‌ای داخل حیاط نشسته بودند و به تنۀ درختی تکیه داده بودند و با همۀ وجود گریه می‌کردند. آقای کروبی چنان آشفته شده بود و به‌هم ریخته بود که حالتی غیرعادی داشت و درحالی‌که عمامه از سرش افتاده بود، خود را می‌زد و گریه می‌کرد.

در این موقع، که صدای گریۀ حاضران کم‌کم داشت به حدی بلند می‌شد که ممکن بود از دیوارهای حیاط بیمارستان به بیرون برسد، آقای هاشمی ایستاد و، با اصرار و خواهش و گاهی با تندی، همه را به سکوت دعوت کرد و می‌گفت آقایان، اجازه ندهید این خبر به بیرون از این جمع برسد تا ابتدا از جهت امنیتی کشور را آماده کنیم، اگر این خبر در همین لحظه منتشر شود، ممکن است در جبهه‌ها اتفاق بدی بیفتد. بدون هیچ مبالغه‌ای باید بگویم که آقای هاشمی را می‌دیدم که، با درماندگی، تلاش مذبوحانه‌ای می‌کرد و اولین مخالف پیشنهاد آقای هاشمی احمدآقا بود که می‌گفت ما نمی‌توانیم چنین کاری کنیم. امام هیچ‌وقت از مردم چیزی را پنهان نمی‌کرد و ما هم نمی‌توانیم خبر مربوط به امام را از مردم پنهان کنیم؛ ما همین حالا باید این خبر را به اطلاع مردم برسانیم.

ساعتی بعد که به اتفاقِ آقای موسوی اردبیلی بیمارستان را ترک می‌کردیم، تا رسیدن به سرِ کوچۀ حسینیه صحبت می‌کردیم و ایشان دربارۀ‌ عضویت در شورای رهبری گفت من چنین چیزی، یا کاری یا مسئولیتی (تردید از من است) را نمی‌پذیرم.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید