«درمانده ها باب الرضا را می شناسند»
سرودههایی به مناسبت سالروز ولادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) منتشر شد.
به گزارش خبرنگاران پویا، عرض ارادت شاعران فارسیزبان به ساحت مقدس علی ابن موسیالرضا (ع) پیر و جوان نمیشناسد. هر کس که محبت حضرت شمس الشموس نصیبش شد، زبان به مدح سرورش گشوده است.
میلاد حسنی
مثل عشاقی که هر ساعت دم از “او” میزنند
در حرم آیینه ها بانگ هوالهو میزنند
روی یوسف ها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو میزنند
بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو میزنند
در صف میزان، کبوترهای مشهد میرسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو میزنند
فرشبافان در پی کسب ضمانت نامه ات
نقشهی قالیچه ها را طرح آهو میزنند
وه چه تصویریست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو میزنند
هر سحر کوه گناهان را که میریزد زمین
خادمانت مثل کاه از صحن جارو میزنند
خسته از درهای بسته دستهای نا امید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو میزنند
علی اکبر لطیفیان
از کریمان سنگ میخواهیم ما، زر میرسد
در حرم از آنچه میخواهیم بهتر میرسد
لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است
وقت احسان پشت آن احسان دیگر میرسد
اى که دستت میرسد کارى کنى، کارى بکن
عمر دارد میرود، دارد اجل سرمیرسد
در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن
وقتی از این ناحیه دارد مکرر میرسد
شب به شب در میزنم، چون در زدن مال من است
دست سائل ها فقط تا حلقۀ در میرسد
گر به ما کم میرسد از خصلت کم بینى است
ورنه دارد ده برابر ده برابر میرسد
من فقط یک نوکرم، کار خودم را میکنم
او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد
خادمان آنقدر بى اصل و نسب هم نیستند
نسبت ما یا به فضه یا به قنبر میرسد
فقر آمد میرود ایمان، ولى پیش شما
میشود ایمان من فقرى که از در میرسد
رزق در بین الطلوعین است،بین طوس و قم
رزق از دو سفرۀ موسى بن جعفر میرسد
هم به زیر دین قم، هم زیر دین مشهدم
گاه به داد من برادر، گاه خواهر میرسد
فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم
فیض قبر مادرى از قبر دختر میرسد
نیستند ایندو براى من، فقط پیش منند
سر به سرور میرسد، دل هم به دلبر میرسد
پیش تو محتاج ها در حال رفت و آمدند
تا که آهو میرود پشتش کبوتر میرسد
آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید
میوۀ ما هم فقط با گریه بهتر میرسد
مهدی مقیمی
حمدُ لله که مائیم گرفتار رضا
عاشق صحن گهر شادِ گهربارِ رضا
آرزو داشتم از کودکی ام تا حالا
که پناهنده شوم بلکه به دربار رضا
زائرش زائر عرش است به نقل از معصوم
نظری کرده خداوند به زوار رضا
خود من با پسرم با پدرم با پدرش
نسل در نسل ، تمامیم بدهکار رضا
هر چه گفتیم بلافاصله مضمون جوشید
برکتی داده خداوند به اشعار رضا
عطر مخصوص حرم عطر بهشت است بهشت
دوست دارم بخرم عطر ز بازار رضا
تو کشاندی دل ما را وسط صحن غدیر
یا امیر ابن امیر ابن امیر ابن امیر
تو بگو دست به دامان که جز او بزنم
رو به در گاه که جز ضامن آهو بزنم
باز کردی گرهء کور مرا صد دفعه
شرم دارم به کسی غیر شما رو بزنم
آرزو داشتم از کودکی ام مثل پدر
جلوی پنجره فولاد تو زانو بزنم
من دو تا آرزو از مادر خود بردم ارث
ادب این است ، دَم از ارثیۀ او بزنم
اول از زائر تو کفش بگیرم تحویل
دوم اینکه حرمت با مژه جارو بزنم
بطلب تا شب جمعه دمِ ایوان شما
یاد ایوان نجف باشم و یاهو بزنم
بهترین نوع سفر سمت امامِ هشت است
عشق زوار بلیطیست که بی برگشت است
هوس رفتن حجِ فقرایی کردم
هوس پنجره فولاد و گدایی کردم
هوس اذن دخول از سوی بست طوسی
و خروج از طرف شیخ بهایی کردم
هوس خوردن آبِ یخِ سقاخانه
داخل کاسۀ برّاقِ طلایی کردم
عکسهای حرم از هر جهتی زیبا بود
هوس دیدنِ تصویر هوایی کردم
پیرمردی به حرم خواند دو خطی روضه
بعد روضه هوس خوردن چایی کردم
هر که پرسید ز من آدرس صحن عتیق
طرف قلب خودم راهنمایی کردم
آخر از بس که دلم را به تو آقا دادم
صحن های حرمت را به دلم جا دادم
تو که بر نوکر خود رحمت وافر داری
شک ندارم که مرا خوب به خاطر داری
نمی افتد ز قلم نام کسی با اینکه
بی حساب عاشق و دیوانه و زائر داری
حرمت امن ترین مأمنِ موجودات است
بی سبب نیست اگر این همه طائر داری
جلوی پنجره فولاد تو فهمیدم من
که فراوانیِ خواننده و ذاکر داری
بس که دارای مضامین وسیعی هستی
بی حد و حصر ، نویسنده و شاعر داری
به وفور از ادبیاتِ زمان دعبل
شعر تا حوزهء اشعار معاصر داری
عاشقان سجده به درگاه تو جایز گفتند
شعر دربارهء تو سعدی و حافظ گفتند
زائرانِ تو زیادند که هر جا صف بود
موقع بازرسی پشت سر ما صف بود
وقت بوسیدن درهای حرم صحن به صحن
دست بر سینه سوی گنبد آقا صف بود
انبیا هم همه بودند حرم ، پشتِ سرِ
خضر و نوحِ نبی و یوسف و عیسی صف بود
تا کمی آب بنوشند ز سقاخانه
تشنه هم بلکه نبودند ، وََ اما صف بود
دستمان مثل همیشه به ضریحش نرسید
بس که در دور و برِ مضجع مولا صف بود
بسته های متبرک به حرم را خادم
پخش می کرد و عجب بین گداها صف بود
نمک و پارچۀ سبز و نخود بود و نبات
هدیه بر گنبد و ایوان طلایش صلوات
نامش و جلوه اش و چهره اش انگار علیست
بهترین نام در این گنبد دوار علیست
نوهء علم و کمال و پدر جود و جواد
پسر فاطمه و حیدر کرار علیست
علمش از جعفر و خُلقش حَسن و خَلق حسین
صورتش فاطمه و سیرت و کردار علیست
چارده نور به سیمای رضا منعکس است
چارده نور که یک قسمت از آن چار علیست
جان عالم به فدای پدر شمس شموس
که قیامت که شود شاخص و معیار علیست
باید از شاه نجف شاه خراسان آید
هست سِرّی به خدا مخزن اسرار علیست
هشتمین نور امامت دهمین معصوم است
مهربان بودن او از نسبش معلوم است
به جهانی ندهم این دل طوفانی را
دل دیوانه که می دانم و می دانی را
شوم افسرده اَقلّاً دو سه ماهی یکبار
گر نبینم حرم شمس خراسانی را
نور باران شده طوری که نبینید شما
هیچ جای دگر این سبک چراغانی را
جاذبه دارد و این جاذبه اش سبک علیست
کرده دیوانۀ خود این همه ایرانی را
با نگاه کرمش در گذر از نیشابور
به طلا کرد بدل قیچیِ سلمانی را
دوست دارم شده یکبار حرم تا به حرم
من پیاده روم این جادهء طولانی را
نوکری در حرمت علتِ بالیدنِ من
قول دادی که بیایی تو سه جا دیدن من
علیرضا خاکساری
کلامش نور ، فعلش خیر ، نامش دلنشین باشد
دلیل عالم ایجاد باید اینچنین باشد
یکی از معجزات حضرت موسی بن جعفر اوست
علی سوم و دست خدا در آستین باشد
هوالاول هوالاخر هوالظاهر هوالباطن
رضا آئینه ی فضل امیرالمومنین باشد
“رضی الله عنهم و رضوا عنه است” شأن او
به قرآن بهترین مصداق آیات مبین باشد
حدیث سلسله پای دلم را قرص و محکم کرد
ولای حضرتش تنها مرا حصن حصین باشد
شبیه تک تک اجداد خود باب نجاتم شد
نخی از ریشه ی سجاده اش حبل المتین باشد
به جز او چه کسی با حسن رفتار و صمیمیت
سر هر سفره با جمع غلامان همنشین باشد ؟؟
کجا رد میکند از محضر خود سائلانش را
کسی که دامنش باب الحوائج آفرین باشد
ادب شرط قدم برداشتن در نزد آقایی ست
که دربان حریمش حضرت روح الامین باشد
شکوه بارگاهش را که دیدم با خودم گفتم
بهشتی هم اگر روی زمین باشد همین باشد
از اینجا دل به سوی آسمانها راه پیدا کرد
حریمش مهبط الوحی و به نوعی مهد دین باشد
تلاقی میکند اینجا نگاه سائل و سلطان
چرا که آستان اش نقطه ی عطف زمین باشد
گره وا میشود از کارها با یک “امین الله”
به قدر یک سر سوزن اگر در دل یقین باشد
اگر مولا سراغم را نگیرد روز وانفسا
بدون شک حسابم با کرام الکاتبین باشد
منِ بد را ضمانت میکند جای تعجب نیست
تعجب میکنم روزی اگر که غیر از این باشد
همیشه وقت پابوسی تمام ترسم از این است
مبادا این زیارت…این سلام آخرین باشد
کسی از عهده ی مدح و ثنایش بر نمی آید
همیشه سهم بیت آخر من نقطه چین باشد
آرش براری
بیمارها دارالشفا را می شناسند
اینجا تمام دردها را می شناسند
اینجا غریب و آشنا فرقی ندارد
اینجا غریب و آشنا را می شناسند
از هر دری در ماند هرکس آمد اینجا
درمانده ها باب الرضا را می شناسند
در این حرم حتی خدا نشناس ها هم …
گاهی می آیند و خدا را می شناسند
ما چند سالی هست که مشهد می آییم
دیگر تمام شهر ما را می شناسند
بس که همیشه بودم اینجا دست و پاگیر
دیگر من بی دست و پا را می شناسند
ساده بگویم گنبدت را دوست دارم
بی چیزها تنها طلا را می شناسند
چه احتیاج است احتیاجم را بگویم ؟
اهل کرم فقر گدا را می شناسند
هرکس که رفته کربلا از این حرم رفت
با نام مشهد کربلا را می شناسند
حسن لطفی
تشنه بودیم که بارانِ نجف را دیدیم
اشک بودیم که دامانِ نجف را دیدیم
در نجف منقبتِ شاهِ خراسان گفتیم
مشهدت آمده سلطانِ نجف را دیدیم
بی سبب نیست در ایوانِ طلا می چرخیم
ما در ایوانِ تو ایوانِ نجف را دیدیم
چقدر ذکرِ علی در حرمت می چسبد
ما در این خاک ، خراسانِ نجف را دیدیم
هرچه دادند به ما لطفِ علی بود علی
بر سرِ سفرۀ تو خوان نجف را دیدیم
ما رسیدیم که بر مرمرتان رو بکشیم
یک علی گو که پس از نامِ شما هو بکشیم
با خودش جامِ تو مستانه شدن هم دارد
بردنِ نام تو دیوانه شدن هم دارد
دلِ ما کاش شود کاسه ی سقاخانه
سنگ ظرفیتِ پیمانه شدن هم دارد
هر کبوتر که نشسته است دگر باز نَگشت
صحنِ تو خاصیتِ خانه شدن هم دارد
جایِ آئینه و کاشی به خودت غرقم کن
لطفِ تو از همه بیگانه شدن هم دارد
زائرانِ تو همه عینِ زیارت نامه اند
کششِ نورِ تو پروانه شدن هم دارد
وقتِ نقاره شده از تو خبر می گویند
ها علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر می گویند
یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود
عمرِ ما کاش فقط پیشِ رضا سر بشود
بگذارید همین دفعه طوافش بکنم
طاقتم نیست که هنگامه ی محشر بشود
دامنش پُر شد و با دستِ پُر از اینجا رفت
پیش از آن لحظه که چشمانِ گدا تر بشود
به لبم نام جواد است و کَرَم می بارد
وای اگر وقتِ دعا نوبتِ مادر بشود
آمدن های مرا ضربدر سه بکنید
چه شود دیدنِ تو چند برابر بشود
مرگ می چسبد اگر در نظرم می آیی
جای هر بار سه دفعه به سرم می آیی
بارم اُفتاد زمین تا که شوم بارِ شما
بیشتر ساخت مرا عشق گرفتارِ شما
می برد تا ابد از یاد پریدن ها را
هر کبوتر که نشیند لبِ دیوارِ شما
بوسه با پنجره فولاد به شش گوشه زدم
بوسه ای در عوضِ آنهمه زوارِ شما
کربلا هم چقدر حسرت خادم هایی
که بیایند هر از گاه به دیدارِ شما
چاره ی اینهمه بیچاره فقط چار علیست
چارده تَن همه دیدیم در این چارِ شما
شام میلاد تو هر چند زِ مشهد دورم
چشم بر راهم و سلمانیِ نیشابورم
باز در نیمه ی شب چشمِ کسی بینا شد
کودکِ گم شده در خوابِ خوشش پیدا شد
مادری آرزویش بچه یِ زیبایی بود
گفت جبریل به گوشش گره هایت وا شد
دستِ لرزانِ زنی پیر کمی بالا رفت
از شهیدش خبر آمد چقدر غوغا شد
باز در پیشِ ضریح تو مریضی اُفتاد
زیرِ لب گفت رضا گفت رضا تا پا شد
خادمی آینه کاریِ حرم را تا دید
گفت با بغض حسن گریه کُنَش زهرا شد
لطفِ آقاست اگر مستِ امام حسنیم
“ما حسینی شده ی دستِ امام حسنیم”
من اویسم نَفَست از قَرَن آورد مرا
تا تراشیده شوم تا یَمن آورد مرا
مادرم بارِ نخستی که مرا با خود داشت
تا ضریحت برسم سینه زن آورد مرا
حاجت کرببلا داشت،به ما بخشیدی
به هوایِ حرمِ بی کفن آورد مرا
چقدر اُنس گرفتیم به درهایِ حرم
همه گفتیم که آقای من آورد مرا
در گوهرشاد دلم رفت به بین الحرمین
باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا
وای از پیرهنش ، پیرهنش را بُردند
حیف انگشتر و سنگِ یمنش را بُردند
سیدمحمدجواد شرافت
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم
اما به شوق دیدن تو با سر آمدم
گفتند زائر حرمت زائر خداست
مُحرمتر از همیشه بر این باور آمدم
اینک مدینةالنبیام، مشهدالرضاست
با نام تو به محضر پیغمبر آمدم
از حس و حال روشن معراج پُر شدم
وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم
حسی کبوترانه گرفتهست جان من
«پایین پای» تو شده هفت آسمان من
در این حریم قدسی سرتاسر آینه
روشن شده به نور تو چشمم هر آینه
گرد و غبار صحن تو را میخرد به جان
همواره بوده است بر این باور آینه
پر میکشد از این همه قلب شکسته: آه
سر میزند از این همه چشم تر: آینه
عکس ضریح توست که در قاب چشمهاست
یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه
گم کرده دارم، آمدهام با نگاه تو
پیدا کنم تمام خودم را در آینه
لبریز روشنیست تمام رواقها
آیینگیست جان کلام رواقها
شبهای گریه تا به سحر حرف میزنم
با واژه واژه خون جگر حرف میزنم
شمعم که گریه میکنم و گریه میکنم
با قطره قطره آتش تر حرف میزنم
روح لطیف تو شده سنگ صبور من
گویی که با نسیم سحر حرف میزنم
گاهی کنار پنجرههای ضریح تو
گاهی در آستانهٔ در حرف میزنم
شبهای بارگاه تو را درک کردهام
از «لیلة الرغائب» اگر حرف میزنم
بر لب رسیده از قفس سینه، آه من
حرف دل است روی زبان نگاه من
روی تو را ستارهٔ اشراق خواندهاند
خوی تو را «مکارم الاخلاق» خواندهاند
دست تو را که خالق لطف و کرامت است
روزیرسان انفس و آفاق خواندهاند
باران مهربانی بیوقفهٔ تو را
شأن نزول سورهٔ انفاق خواندهاند
در مذهب نگاه تو غم حرف اول است
چشم تو را پیمبر عشاق خواندهاند
هفت آسمان و رحمت شمس الشموسیات
ذرات خاک و لطف انیس النفوسیات
مجید تال
برای نجمه برای موسی
چه شاه بیتی خدا سروده
چگونه وصف کسی کنم که
خدا به مدحش زبان گشوده
همان که در لطف و مهربانی
کسی به آقاییش نبوده
هوای بالاسر ضریحش
دوباره خواب از سرم ربوده
علی دوباره اباالحسن شد
به نام شمس الشموس آمد
بگو به شاه نجف، مبارک!
جناب سلطان طوس آمد
منی که لبریز التماسم
دگر سرازپا نمیشناسم
شدم همان آهوی رمیده
نفس نفس کو به کو دویده
رضا خودش دست این گدارا
گرفته و تا حرم کشیده
گمان کنم خواهرش دوباره
برای سلطان مراخریده
شبیه آن پیرزن که خودرا
کشیده با قامت خمیده
به زور تا این حرم رسیده
صدای نقاره حرم را
دوباره با گوش جان شنیده
و التماسی نجیب دارد
نگاه هایی غریب دارد
ولی امیدی عجیب دارد
گره زده دست های خود را
به پنجره چون که نا امیدی
مریض اورا جواب کرده
و او شفاخانه ی رضا را
بدون شک انتخاب کرده
که پیرزن روی لطف آقا
برای کارش حساب کرده
دراین هیاهو به چشم خیسم
نشسته آواز بی کلامی
رسیده ام تا رسانده باشم
به شاه ، از خواهرش سلامی
رسیده بر خاکِ پای شاهی
دوبار پیشانی غلامی
دم گهرشاد سجده کردم
ببین عجب مسجدالحرامی
کسی که مِهر رضا ندارد
یقین که اصلن خدا ندارد
کسی که باب الجواد ، دیده
نظر به سعی و صفا ندارد
نخست در این حرم بخوانم
دعای تعجیل در فرج را
چراکه آل سعود ملعون
به دوش بردند بار کج را
اگر چه بر روی اهل ایران
همیشه بستند راه حج را
نمی فروشیم ما به عالم
زیارت ثامن الحجج را
که قبله ی مردمان ایران
فقط بُوَد جانب خراسان
رضاست شرط و شروط ایمان
رضاست تفسیر اصل قرآن
طواف عشاق شیعه باشد
قدم زدن روبروی ایوان
شبیه آن خاک مرده ای که
به خانه ی کیمیا رسیده
دوباره دستم به دست های
ضریح مشکل گشا رسیده
غریب ، نه آشنا رسیده
گدا به نان و نوا رسیده
به دست دعبل عبا رسیده
ولی دراین لحظه ی زیارت
به من ازین سفره کرامت
برات کرب و بلا رسیده
سلام آقای مهربانم
سلام ای راحت روانم
سلام ای جان! سلام جانان!
ببین که بر لب رسیده جانم
اجازه دارم کمی برایت
به یاد کرب و بلا بخوانم
تویی که یا بن الشبیب گفتی
از آن امیر غریب گفتی……..
مریضی لا علاج دارم
به کربلا احتیاج دارم
محمد جواد پرچمی
تا خداوندان شمایید و گدایانیم ما
در مسیر طوس آهوی بیابانیم ما
پشت سقاخانه ات دنبال درمانیم ما
سربلندیم و سرافرازیم و بارانیم ما
زیر دین گنبد شاه خراسانیم ما
دست ما خالی که باشد زود بالا می رود
پای مجنون بشکند هم سوی لیلا می رود
غالبا `لن” که بیاید صحبت از `لا” می رود
لا اله ما اگر دنبال الا میرود
علتش این است که باتو مسلمانیم ما
نیست مارا پیش دریا منت جو هیچ وقت
با طبیبان نیست مارا میل دارو هیچ وقت
غیر مشهد دست ما جایی نزد رو هیچ وقت
گر میسر نیست مارا قرب آهو هیچ وقت
تا دم محشر همان کلب نگهبانیم ما
دلخوشی ماست لانه کنج ایوان داشتن
نوکری در گوشه میخانه تا جان داشتن
وقت حاجت داشتن شاه خراسان داشتن
از کریمان خواستن یعنی دوچندان داشتن
شکرلله رعیت دربار سلطانیم ما
ما کبوترها دم گنبد مقرب می شویم
بال ما دور تو که پر زد مقرب میشویم
هرکجا نام تو می آید مقرب میشویم
در زیارت های قم مشهد مقرب میشویم
با همین آواره بودن عبد جانانیم ما
خاک پایت معجزات کبریایی درس داد
به دو صد زرگر فنون کیمیایی درس داد
سوزن خیاط زر شد پارسایی درس داد
پیر پالان دوز به شیخ بهایی درس داد
کیمیا این بارگاه است و نمی دانیم ما
می نوازد گاه گاهی هم سلیمان مور را
وا مکن از خانه ات این وصله ناجور را
شاد کن سلمانی بی تاب نیشابور را
قول دادی پر کنی تنهاییم در گور را
زیر خاک آقا بدون تو پریشانیم ما
سجده هایم یا رضا و ربنایم یارضا
می زنم هرشب صدایت کن صدایم یارضا
می شود آمین دعایت با دعایم یارضا
دیر شد آقا چه شد پس کربلایم یارضا
ناخوش خوش احوالیم آقا دیده گریانیم ما
سر در این خانه ها با ما و پرچم باخودت
دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت
روزی اشک تمام نوکران هم باخودت
واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت
از عزاداران آن آقای عطشانیم ما
رفته رفته ناله مظلوم دارد میرسد
مادری با کودکی معصوم دارد میرسد
آه آه خواهری مهموم دارد میرسد
خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد
از غم انگشترش پاره گریبانیم ما
چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب
روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب
جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب
آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب
انتهای روضه را زنده نمی مانیم ما
محمد حسین رحیمیان
بده اشک محرم
بی قرار و خراب سلطانم
مست مست شراب سلطانم
من یکی از هزار مدیونه
کرم بی حساب سلطانم
داده ام یک سلام و باز امشب
من خمار جواب سلطانم
نوکر خانه اباصلت و
بندگان جناب سلطانم
دوره گرد قدیمی صحنه
کوثر و انقلاب سلطانم
زنده ام زیر سایه کرمش
خوش به حال مجاور حرمش
ریزد از اسم اعظمش برکت
عادت او عطای بی منت
مومن و کافر از رضا دیدند
مهربانی ، محبت و رافت
احدی را نمی برد از یاد
چه قدر با وفاست این حضرت
می روند از حرم همه خوشحال
بس که او زود می دهد حاجت
به تمام قبیله و نسله
دشمن ثامن الحجج لعنت
همه جا ذکر خیر این آقاست
پرچم معجزات او بالاست
السلام علیک یا سلطان
آمده سوی تو گدا سلطان
جان مولا دل مریض مرا
بده امشب خودت شفا سلطان
نوش جان و حلال معرفتت
این همه صحن با صفا سلطان
هیچ کاخی ندیده تا این حد
ازدحام و بر و بیا سلطان
رو نداده شبیه تو شاهی
به گرفتار و بی نوا سلطان
تو همانی که محشری الحق
یادگاری حیدری الحق
منم آقا فدایی سر تو
خاکبوس و غلام و نوکر تو
خستگی می رود ز پیکر من
می دهم تا سلام محضر تو
کاش هر روز زائرت بودم
کاش می شد شوم کبوتر تو
ما همه خانوادگی هستیم
سائل مرقد مطهر تو
باز امشب هوایی حرمم
مستحق گدایی حرمم
تو مرا بنده خدا کردی
گره ها را همیشه وا کردی
من شکستم دل تو را اما
تو برایم فقط دعا کردی
دل من را نگاه کن ای که
سنگ را بهتر از طلا کردی
آمدی و تمام ایران را
نوکر شاه کربلا کردی
چه قدر کربلا به ما دادی
چه قدر درد را دوا کردی
دست لطفی بکش به روی سرم
بده اشک محرم و صفرم