حکایت یک جنایت
یکی از همسایگان ماموناصر به اومیگوید: «به خانهات نرو؛ تعدادی پاسدار مقابل درب منزلت منتظرت هستند.» مامو ناصر که از شنیدن این حرف شوکه شده است، بر سرعتش میافزاید و به طرف خانهاش میرود که ببیند چه خبر شده است!
به گزارش ایسنا، عبدالله جعفری از اعضای سازمان پیمشرگان مسلمان کُرد است. او در خاطرهای در مورد همرزم شهیدش «ناصر احمدی» از دیگر پیشمرگان مسلمان کُرد روایت میکند: ناصر احمدی معروف به «مامو ناصر» از لحاظ سن و سال چند سالی از من بزرگتر بود و به خاطر اخلاق خوبی که داشت، همواره مورد احترام من و سایر اعضای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد بود.
بارها من و سایر دوستان به ناصر احمدی گفته بودیم: «شما در سازمان پیشمرگان مسلمان کرد خدمت میکنید و این محل (عباسآباد) برای شما و خانوادهات امن نیست. خانهات را بفروش و در محلهای در مرکز شهر خانه انتخاب کن. ولی شهید احمدی قبول نمیکرد و میگفت: «به محله عباس آباد عادت کردهام و با مردمش خو گرفتهام.»
مامو ناصر خوش اخلاق بود و با همسایهها رفت و آمد خوبی داشت. آن زمان کمتر خانهای در محله عباس آباد کنتور برق داشت و از نعمت برق برخوردار بود. همین امر باعث شده بود که او از برق خانه خودش، چراغ چند خانه دیگر را روشن کند.
آن روزها یک دستگاه خودرو ژیان که متعلق به بهداری بود، در اختیارم بود. یک روز غروب من و مامو ناصر به طرف محله عباسآباد میرفتیم. چند کوچهای مانده بود که به خانه مامو ناصر برسیم به من گفت: «همین گوشه مرا پیاده کن، کمی خرید دارم.» من هم ماشین را پارک کردم و او گفت: «شما دیگر میتوانید بروید.» هرچه اصرار کردم منتظر میمانم خریدتان که تمام شد، تا مقابل درب منزل همراهتان میآیم. ولی ایشان قبول نکرد و من نیز به طرف مقر سازمان پیشمرگان مسلمان کرد به راه افتادم.
او بعد از خریدبه طرف خانه به راه میافتد، در مسیر، یکی از همسایگان مامو ناصر به او میگوید: «به خانهات نرو؛ تعدادی پاسدار مقابل درب منزلت منتظرت هستند.» ماموناصر که از شنیدن این حرف شوکه شده است، بر سرعتش میافزاید و به طرف خانهاش میرود که ببیند چه خبر شده است! وقتی مامو ناصر به مقابل درب منزل میرسد، متوجه یک ماشین جیب و چند نفر پاسدار مقابل درب منزلش میشود. جلو میرود و سلام میکند، ولی آنها ماموناصر را نمیشناسند.
در این بین همسر مامو ناصر فریاد میزند: «ناصر! فرار کن. اینها از نیروهای کومله هستند که برای دستگیریات آمدهاند.» یکی از نیروهای کومله که لباس مبدل پوشیدهاند، به قصد دستگیری مامو ناصر جلو میآید. مامو ناصر با چاقو آن شخص را هدف قرار میدهد، ولی سایر نیروهای حزب کومله، هر دو نفر یعنی هم شهید احمدی و هم نیروی خودشان که را کومله بود هدف گلوله قرار میدهند و بعد هم جنازه را برمیدارند و متواری میشوند.
زمانی که به سازمان خبر رسید که مامو ناصر به شهادت رسیده است، سریع خودمان را به خانه شهید احمدی رساندیم. پیکر ماموناصر گوشه حیاط روی زمین افتاده بود و قسمتی از خانه در آتش میسوخت و زن و فرزندان شهید نیز دست بسته گوشه حیاط نشسته بودند. نیروهای کومله روز پانزدهم تیرماه سال ۱۳۶۲ در روستای عباسآباد از توابع شهرستان سنندج در مقابل دیدگان زن و فرزندش این جنایت را انجام دادند.