فرمانده نوزده ساله جنگ

    کد خبر :47118

«دلیل»؛ خرده‌روایت‌هایی است از شهید علی چیت‌سازیان. این اثر اخیراً از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.

به گزارش خبرنگاران پویا، انتشارات سوره مهر به تازگی کتاب «دلیل» را از حمید حسام،‌ نویسنده و فعال در حوزه ادبیات دفاع مقدس، منتشر کرد. کتابی که در آن خاطراتی از شهید علی چیت‌سازیان، فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) گردآوری شده است. «دلیل» دومین کتابی است که در ماه‌های اخیر درباره شهید علی چیت‌سازیان منتشر شده است.

کتاب نخست با عنوان «گلستان یازدهم» کاری است از بهناز ضرابی‌زاده که در آن خاطرات زهرا پناهی‌روا، همسر شهید، گردآوری و ارائه شده است. این اثر که با زبانی ساده اما شیرین نوشته شده، خاطراتی است از زندگی شخصی شهید به روایت همسر. ضرابی‌زاده در این اثر تلاش دارد تا جنگ را از نگاه افرادی که پشت جبهه‌ها هستند، اما ناخواسته درگیر آن شده‌اند، روایت کند. «گلستان یازدهم» روایتی است از زندگی زنی که همسرش در جنگ حضور دارد؛ روایتی است از هزاران آرزو و آرمان‌های زنان کشورمان در دهه 60. اما «دلیل» نگاهی فراتر از این به زندگی شهید علی چیت‌سازیان دارد. حسام در کار جدید خود تلاش دارد تا با استفاده از خرده‌روایت‌هایی از نزدیکان، دوستان و همراهان شهید، شخصیت و سبک زندگی او را بیشتر معرفی کند. چیت‌سازیان در «دلیل» مردی است که هم از زندگی فردی او خاطراتی نقل می‌شود و هم به بُعد اجتماعی و شخصیت او به عنوان یک فرمانده کم سن و سال توصیف می‌شود.

تعدد خاطرات در این کتاب شاید در نگاه نخست، ساختار برخی از کتاب‌هایی که در چند سال اخیر مشابه این کار منتشر شده‌اند، به یاد آورد، اما حسام تلاش دارد تا به ارکان اصلی خاطره‌نگاری پایبند باشد و با اعلام اسامی راویان، گوشه‌ای از خاطرات آنها را در کنار هم قرار دهد تا در نهایت این طرح چند شکل و رنگ، به یک طرح کلی تبدیل شود. تعدد خاطرات و روایت‌ها در این کتاب، دسته‌بندی شده و در 12 دلیل که همان 12 فصل اثر را تشکیل می‌شود، به تدریج روایت می‌شود.

نویسنده برای تشکیل شاکله کتاب، خاطرات همسر، مادر، برادر، دوستان، همرزمان و همراهان شهید را گردآوری و دسته‌بندی کرده است. در این کتاب هم خاطراتی از افراد خانواده و نزدیکان شهید روایت می‌شود، هم خاطراتی از هم‌کلاسی‌ها و هم خاطراتی از زبان شهید همدانی، علیرضا رضایی مفرد، مهدی بادامی، علی شادمانی، رضا محمدزاده و دیگر همرزمان. خاطراتی که در ادامه می‌آید، انتخابی است که مجموع روایت‌هایی که در این کتاب آورده شده است:

منصوره الطافی/ مادر

نذر کرده بودم

توی مجلس روضه‏‌خونی آقا امام علی(ع) نذر کردم که اگه این توراهی‌م پسر باشه، اسمش رو بذارم علی. هفت ماه بعد از اینکه به دنیا اومد، تقویم سیزده رجب، روز تولد آقا، رو نشون می‏داد.

چشمام پُرِ اشک شد. دستام رو گرفتم رو به آسمون و گفتم: «خدایا، به حکمتت شکر!»

***

ناصر چیت‌سازیان/ پدر

علیِ تنها

مادرش و قوم و خویشای خودم همه نظر داشتند که اسمش محمدعلی باشه. می‏‌گفتند حالا که اسم مبارک محمد رو اولِ اسم دو تا پسر بزرگ‏تر کرده‌، اسم این یکی رو هم با محمد زینت بده که بشه: محمدصادق، محمدامیر، محمدعلی.

داشتم می‌‏رفتم اداره ثبت احوال، اما با خودم کلنجار می‌‏رفتم؛ انگار داشتم با آقا رسول‌‏الله حرف می‏زدم و اذن می‏گرفتم: «آقا، اجازه بده ‏اسم این نوکرت، که روز تولد آقا علی(ع) به دنیا اومده، علیِ تنها باشه؛ فقط علی!»

وقتی هم مأمور سجل احوال پرسید: «اسمش رو توی شناسنامه چی بنویسم؟» او‌ن‌قدر با خودم این حرفا رو تکرار کرده بودم که گفتم: «علیِ تنها».

***

حسین بختیاری/ همکلاسی

ضیغم‌ سیبیل

یه معلم دینی داشتیم؛ یه آدم مؤدب و نجیب و یه معلم تاریخ که نقطة مقابل اون بود؛ از اون ساواکیای بی‏‌پدر و مادر که با شکمِ قلمبه و کراوات قرمزش هرچی درس تاریخ رو از چشم ما انداخته بود.

یه هم‏کلاسی نخراشیده و گنده هم داشتیم که آدمِ اون ساواکیِ بدمست بود و هم‌پیاله اون. بچه‏‌ها بهش می‏‌گفتند: «ضیغم‌ سیبیل». البته پشت سرش؛ پیشِ روش که کسی جرأت نطق کشیدن نداشت. خلافِ ادب مبصر هم بود.

بوی گندِ عرق و بدمستیِ اون حال همه رو به هم می‏‌زد. یه کارد دسته‌چوبی رو با یه دستمال ابریشمی ‏بسته بود به دستش. سرِ کلاسِ معلم دینی بدمستی‌اش گل کرد؛ البته با آنتریک همون معلم تاریخ.

اومد جلوی میز و با کارد کوبید روی میز چوبی جلویی و با چشمای دریده به معلم دینی گفت: «بگو خدا و پیغمبر…»

علی ته کلاس بود. وقتی دید ضیغم داره فحاشی می‏‌کنه و کفر می‏‌گه، رگ غیرتش جوشید. خیلیا از بی‏‌ادبی ضیغم و نجابت و سکوت معلم دینی جری شدند، اما علی با اون قد و قامت کوچیک ـ که تا کمر ضیغم‌سیبیل می‏‌رسید ـ از ته کلاس پا گذاشت روی میز و صندلیا و به میز اول نرسیده بود که خودش رو مثل یه گلوله پرتاپ کرد. ضیغم نشسته بود و علی با شیرجه با سر کوبید توی صورتش دماغ ضیغم و سرِ علی با خون یکی شد!

***

سعید چیت‌سازیان/ پسر عمو

به قصد اعلی‌حضرت

پنهونی گفت: «باید مجسمه کلب کبیر رو بکشیم پایین.»

درِ گوشی گفتم: «مثل اینکه مغزت بوی پیاز داغ می‏ده!»

گفت: «نه! جدّیِ جدّی‏ام. با هم می‏ریم، شبونه می‏‌کِشیمش پایین.»

یه جوری می‏‌گفت می‏‌کِشیمش پایین انگار به جای مجسمه می‏‌خواد یه قلوه‌سنگ رو از روی یه ارتفاع بلند سه‌متری هُل بده پایین.

شب بود. حدس زدم که چند تا چشم ما رو دیده‌اند و الانه خبر می‏دن به آژانا. دل‌دل می‏‌کردم که «بابا این بدمصب پیچ شده به بتون! بذار بریم!»

اما اون بی‌‏خیالِ همه‌‏چیز افتاده بود به جون جسم برنزی. هی هُل می‏داد. دستِ‌‌‌‌ آخر یه لگد به مجسمه حواله کرد.

ول‌کنِ معامله نبود. وقتی که یه جماعتی از دور ما دو تا نوجوون رو ـ که زیر مجسمه سه‌متری رضاشاه نشسته بودیم  ـ دیدند، پریدم روی آسفالت خیابون و داد زدم: «دِ لامصب بجنب! پلیسا دارن می‌آن!»

یک‌باره چند صدای تیر اومد و از قضا یکی‌شون، که با هدفِ کلة علی شلیک شده بود، خورد به ماتحت مجسمه. اون وقت بود که علی تیز و فرز پرید پایین و دِ بدو.

اون روزا علی شونزده‌ ساله بود.

***

شهید حسین همدانی/ همرزم

فرمانده نوزده‌ساله

قصه شیرین‏کاری و جسارت علی در آتش زدن نخلستونای حاشیة شهرِ مندلی رسیده بود به حاج‌همت. ازم پرسید: «اون که می‏گن رفته توی شهر مندلی و عکس امام رو زده روی در و دیوار شهر کیه؟»

گفتم: «یه فرمانده گروهان از گردان کمیل به اسم علی چیت‌‏سازیان.»

گفت: «براش توی تیپ 27 یه کار دارم.»

گفتم: «حتماً می‏دونی که همدان قراره یه تیپ مستقل داشته باشه؛ علی رو برای مسئولیت اطلاعات عملیات اون تیپ انتخاب کرده‌م.» همین هم شد. علی، جوون نوزده‌ساله، شد فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصارالحسین.

***

سعید سبزواری/ همرزم

شیر خدا کشته شد

بخش فارسی رادیو عراق، یه هفته بعد از شهادتش، گفت: «عقرب زرد کشته شد.»

و شهر در تشییع اون فریاد زد: «شیر خدا کشته شد».

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید