تاثیر زبان فارسی بر زبان قرقیزی
بررسی بالغ بر ۵۰۰ وامواژه زبان فارسی در قرقیزی نشان میدهد ۲۱۷ واژه در هر دو زبان از تلفظ یکسان برخوردارند، ۲۱ واژه مشترک در فارسی امروز دچار تغییر معنا شده و ۲۱ واژه هم مشترکند.
با گسترش تعاملات ایران و ترکستان غربی و شرقی در قرون متمادی گذشته، دامنه این دادوستدها به حوزه ادبیات و زبان نیز کشیده شده است. زبان فارسی به عنوان زبان واسط منطقه آسیای مرکزی، شبه قاره و آسیای صغیر نقش بیبدیلی در دادوستد زبانی آنها ایفا کرده است. این زبان نه تنها در واژگان بلکه در دستور زبان، صنعت شعر، موسیقی و فرهنگ و هنر مناطق مذکور نیز اثرگذار بوده است.
با نگاهی گذارا به زبانهای منطقه آسیای میانه، قفقاز، ترکیه، افغانستان، پاکستان و… میبینیم که زبان فارسی تا چه میزان در زبانهای این مناطق تاثیرگذار بوده است که در زیر به چند مورد از این قرابتها، مشابهت و همخوانیها میان زبانهای فارسی و ترکی اشاره میشود:
۱. در زبانهای فارسی و ترکی، برخلاف زبانهای اروپایی و عربی کلمات به مونث، مذکر و در بعضی از زبانها خنثی طبقه بندی نشدهاند.
۲. صفات نیز در زبانهای فارسی و ترکی مونث، مذکر و خنثی ندارند. این همخوانی به قرابت و گسترش هرچه بیشتر زبانهای فوق در منطقه بزرگ آسیای میانه، قفقاز، آسیای میانه، آناتولی، ایران و افغانستان کمک شایانی کرده است. همچنین، این سادگی و بی پیرایه بودن آموزش زبانهای مذکور آسانتر کرده است. این درحالی است یادگیری زبانهایی که پیچیدگی بیشتری دارند برای علاقه مندانشان سخت است.
۳. به نگاهی به ضمایر در زبانهای فارسی و ترکی معلوم میشود که ضمایر در آنها با شناسه افعال سازگاری دارند. این درحالی است در برخی از زبانهای اروپایی مانند انگلیسی افعال صرف نمیشوند و بدون ضمیر نمیتوان شناسه افعال را تشخیص داد.
۲. در زبانهای فارسی و ترکی واژگان با حرف تعریف ادا نمیشوند. این درحالی است که در بسیاری از زبان اروپایی و نیز زبان عربی کلمات به معرفه و نکره تقسیم شدهاند. ناگفته نماند در زبان فارسی و زبانهای ترکی عمدتا با واژه «یک» یا به ترکی «بیر» میتوان معرفه و نکره بودن واژهای را معین کرد.
۳. افعال در زبانهای فارسی و ترکی در شش صیغه صرف میشوند. درحالی که در زبانهای دیگر دنیا این همخوانی کمتر وجود دارد. به عنوان مثال در زبان عربی افعال ۱۴ صیغه وجود دارد. در مقابل، در زبان انگلیسی عملاً بجز سوم شخص مفرد صیغهای برای صرف افعال تعریف نشده است.
۴. میان زبانهای فارسی و ترکی در زمینههای عروض، بدیع و قافیه در صنعت شعر قرابت فراوانی وجود دارد. همین امر، نشانگر میزان تاثیر زبان فارسی در ادبیات کشورهای ترک زبان است. اشکال شعری رباعی، مثنوی، غزل، قصیده و… در ادبیات زبانهای مذکور نیز وجود دارد.
۵. میان زبانهای فارسی و ترکی در فنون موسیقی، ترانه، خوش نویسی، هنر و معماری نیز مشابهتهای فراوانی وجود دارد. کمتر کسی است که با کشورهای منطقه آشنایی داشته باشد و مشابهت فرهنگی و هنری آنان را را مشاهده نکند.
۶. برخی از پسوندها و پیشوندهای فارسی و ترکی در ادبیات مردمان مناطق مذکور به طور مشترک استعمال میشوند. مانند خانه (مانند درس خانه، خسته خانه، بیتاب خانه و کتابخانه)، چی (مانند چایچی، گاریچی)، بی (مثل بیتاب به معنای بیمار در قرقرقیزی)، کار (مثل ستمکار)، گر (مانند داروگر) و… و.
۷. زبان قرقیزی نیز همانند دیگر زبانها و گویشهای ترکی آسیای مرکزی، قفقاز و ترکیه واژگان فراوانی از زبان فارسی به وام گرفته است. برخی از واژگان همانند فارسی تلفظ میشوند مانند نان، ارزان، پرده و… این درحالی است برخی از واژگان فارسی و عربی در اثر فقدان برخی از حروف مثل ف، واو، ه و ی در زبان قرقیزی به صورتهای دیگری درآمده و محاوره مردم وارد شده است. مانند پیل (فیل)، طرف (طرپ)، وقت (اوباقیت)، وصیت (اوصیات)، حق (آک)، حرام (آرام)، یاد (جات) و جواب (جووپ) و…
برخی کلمات فارسی نیز که در ایران امروز به فراموشی سپرده شده است در زبان قرقیزی، همچنان کاربرد دارد مانند جارنامه به معنای آگهی که درگذشته آگاه کردن با جارزدن همراه بوده است. همچنین، واژه جاران (یاران) به معنای شهروند کاربرد دارد که واژهای جالب و زیباست.
لازم به یادآوری است برخلاف سایر زبانهای ترکی، تعداد واژگان فارسی در زبان قرقیزی بیشتر از عربی است. به طوری که حدود ۱۴۶۷ واژه فارسی و ۹۲۳ واژه عربی در فرهنگ لغات قرقیزی وجود دارد. این درحالی است واژگان عربی نیز از طریق زبان فارسی وارد فرهنگ لغات قرقیزی شده است. کلمات عربی عمدتا واژگان دینی را تشکیل میدهند. در این میان برخی از واژگان دینی نیز فارسی هستند مانند نماز، اوروزه (روزه)، پشین (نماز ظهر)، دیگر (نماز عصر)، شام (نماز مغرب)، خپتن (نماز خفتن- عشا) و…
۸. این دادوستدها میان ایران و مناطق مذکور منحصر به ادبیات و دستور زبان نبوده است بلکه درحوزههای دیگر از جمله فلسفه، عرفان، هنر، دین، منطق، تفسیر، فرهنگ و آداب رسوم نیز نمود پیدا کرده است. به طوری که پیوندهای مناطق مذکور در حوزههای یاد شده بر قرابت و همبستگی آنها افزوده است.
لازم است کشورهای مذکور قدر این تلاشها و زحمات گذشتگان را در پیوند و همانندی هرچه بیشترشان ارج نهند و روابط یکدیگر را بیش از بیش گسترش دهند. همچنین، اجازه ندهند این همه فرصتها و ظرفیتهای فراوان به تهدید تبدیل شود.
تحقیق حاضر پارهای از واژگان فارسی را شامل میشود که با تلاش علمی خانم «النورا نوسوب علی اوا» کارشناسی ارشد رشته زبان شناسی از دانشگاه شهید بهشتی، گردآوری و دسته بندی شده و کوشش قابل اعتنایی در معرفی تاثیر زبان فارسی در زبان قرقیزی به شمار میرود.
این پژوهش نیازمند ویرایش، تصحیح و تکمیل بود که با توجه به تجربهای که «علی حکیم پور» رایزن فرهنگی جمهوری ایران در قرقیزستان درگردآوری امثال و حکم ترکی و فارسی و آشنایی با مشترکات دو زبان فارسی و قرقیزی داشته است، وی تلاش کرده این کار (ویرایش، تصحیح و تکمیل) را به سرانجام برساند.
در ادامه مقاله تحقیقی یادشده را که توسط «النورا نوسوب علی اوا» مترجم و فارغ التحصیل رشته زبانشناسی از دانشگاه شهید بهشتی نوشته، و از سوی علی حکیم پور رایزن فرهنگی جمهوری ایران در قرقیزستان، ترجمه و تالیف شده و برای انتشار در اختیار قرار گرفته است، میخوانید:
۱. مقدمه
در میان سایر مخلوقات هستی، انسان تنها موجودی است که با زبانی ملفوظ قادر است افکار و عواطف خود را به دیگران انتقال دهد. بر این اساس، زبان مهمترین ابزار ارتباطی و برترین عامل تشکیل اجتماع، فرهنگ، تمدن، علم و هنر به شمار میآید، که تمایز بشر با دیگر حیوانات را سبب شده است. هم اینک حدود سه هزار زبان زنده در جهان ذکر شده است، که نیمی از آنان کمتر از ۱۰ هزار، و یک چهارم آنان از کمتر از یک هزار سخنور برخوردارند.
وامواژه یا واژه عاریتی هم واژگانی هستند که از زبانی به زبان دیگر وارد میشوند و در برخی موارد به شکلی گسترده استفاده و با کلمات معادلسازی شده قابل جایگزینیاند. پدیده قرضگیری واژگانی گاه یه صورتی بسیار گسترده در میان زبانها به کار بسته میشود، به طوری که بسیاری از وامواژهها به مکالمات روزمره و عادی مردم کاربرد مییابند. هدف از این تحقیق گردآوری وامواژههای فارسی موجود در زبان قرقیزی است و بر این اساس، به دنبال مروری بر پیشینه زبانهای فارسی و قرقیزی، به استخراج، ارائه و طبقهبندی این واژهها در پیکره مورد بررسی پرداخته شده است.
۳. زبان فارسی
فارسی زبان رسمی کشورهای ایران و تاجیکستان و یکی از زبانهای رسمی کشور افغانستان است. هچنین عده زیادی از مردم ازبکستان به این زبان تکلم میکنند و گویشورانی هم در هندوستان، پاکستان و ترکیه دارد. زبان فارسی از شاخه زبانهای ایرانی و از خانواده زبانهای «هندوایرانی» است، که خود به فراخانواده زبانهای «هندواروپایی» متعلق است. زبانهای هندواروپایی از خانوادههای مهم زبانهای بشری است که زیرشاخههای آن در سراسر اروپا و قسمت پهناوری از آسیا، آمریکا، اقیانوسیه و آفریقای جنوبی پراکنده است.
زبان فارسی میانه که زبان رسمی، اداری، علمی و ادبی ایران دوره اسلامی است و بیش از هزار و دویست سال قدمت دارد، از قدیمیترین صورت بازمانده آن تا فارسی دری، سه دوره تحول باستان، میانه و جدید را پشت سرگذاشته است و زبان فارسی امروز دنباله طبیعی و صورت تحول یافته یکی از گونههای زبان فارسی میانه است. فارسی سدههای هشتم و نهم میلادی تا به امروز را زبان فارسی نو یا زبان فارسی دری دانستهاند که زبان گفتاری رایج در دربار ساسانی و زبان پایتخت محسوب میشده است.
۳. زبان قرقیزی
زبان قرقیزی، زبان رسمی کشور قرقیزستان است که در شمالشرقی آسیای مرکزی واقع شده است. این کشور در شرق و جنوب شرقی با چین، در شمال با قزاقستان و در جنوب با تاجیکستان و از غرب با جمهوری ازبکستان همسایه و هممرز است. زبان قرقیزی متعلق به گروه زبانهای ترکی مرکزی است و میتوان آن را جزو گروه زبانهای قرقیز- قپچاق نیز طبقهبندی کرد. الفبای خط این جمهوری تا سال ۱۹۲۸ براساس خط عربی و از ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۱ الفبای لاتین جایگزین آن و سپس از ۱۹۴۸ این الفبا به الفبای روسی (سیریلیک) که به آن سه حروف مانند ө، ң، ү اضافه شده، تغییر یافت.
مورخان قرقیزی معتقدند که قرقیزها در قرن وسطی، الفبای مخصوصی داشتند که زبانشناسان آن را خط قرقیزی قدیم (یا اورخانی و ینیسئی) نامیدهاند. از قرن ۶ تا ۱۲ میلادی، این خط در گسترهای از آسیای مرکزی تا ینیسئی و تیانشان و تالاس کاربرد داشته است. زبان قرقیزی در چند دوره قابل بررسی است که عبارتند از: دوره آلتای (قدیمیترین دوره)، دوره سومر (قرن ۶-۱)، دوره خون (قرن ۱-۵)، دوره باستان قدیم (قرن ۱۰-۱۵) و دوره قرقیز امروز (از قرن ۲۰).
این زبان، قرقیزی، با زبان آلتایی در پارهای مشخصات قرابت دارد، و از ۳ گویش عمده شمالی، جنوب شرقی و جنوب غربی برخوردار است که هر یک به سبب کثرت مهاجرت قومی، سیر تحولی جداگانه را پیمودهاند. در این میان، گروه گویش جنوب غربی سخت تحتتاثیر زبانهای ایرانی قرار دارد. زبان ادبی جدید، در عین دارا بودن ویژگیهای تمام گویشها، بیشتر به سوی گروه گویشهای شمالی متمایل است، و به ویژه عنصر عمده مغولی در واژگان این زبان آشکار است.
بخشی از واژگان آن در باب کسب و کار، تجارت و کشاورزی وامدار زبان ایرانی است که از جوامع ایرانی ساکن این ناحیه که قرقیزها با آنها دادوستد داشتهاند، اقتباس شده است. همچنین دیگر پسوندها و پیشوندهایی همانند «بی»، «گر»، «چه»، «چی»، «کش» همراه با اسامی روزهای هفته از فارسی به زبان قرقیزی وارد شده است. از زبان عربی نیز واژگانی قرضی در خصوص مذهب در آن به کار گرفته شده است.
۴. وام واژگان فارسی در قرقیزی
پژوهش حاضر با هدف بررسی واژگان زبان «فارسی» (از خانواده زبانهای هندواروپایی) در زبان «قرقیزی» (از گروه زبانهای آلتایی که در زبانهای قرقیزی قپچاق نیز قابل طبقهبندی است) به انجام رسیده است. در گردآوری دادههای تحقیق از ۴ منبع عمده- لغتنامه فارسی معین، فرهنگ فارسی به روسی، فرهنگ روسی به فارسی و فرهنگ قرقیزی به روسی- همراه با شم زبانی یکی از نگارندگان به عنوان گویشور قرقیز زبان بهره برده شده است. بر این اساس به دنبال استخراج واژگان زبان فارسی در زبان قرقیزی، دادههای گردآوری شده در جداولی همراه با ذکر وامواژگان فارسی، معادل آنان در قرقیزی و نیز آوانگاری و معنای آنان در قرقیزی ارائه شده است. این مهم با ارائه طبقهبندی هفتگانه در پژوهش و با ارائه بالغ بر ۵۰۰ مورد زبانی به انجام رسیده است.
وامواژگان استخراج شده با برخورداری از ساختارهایی متفاوت بر اساس نتایج تحقیق در ۶ گروه تقسیم شده است که در ذیل به تفصیل مورد بررسی واقع شدهاند.
در زبان قرقیزی، که در پارهای مشخصات قرابت بسیاری را با زبان ترکی نمایان میسازد، سه گویش عمده شمالی، جنوبشرقی و جنوبغربی مشهود است، و هر گویش در طی زمان سیر تحولی مجزا را، با توجه به کثرت مهاجرت این قوم، پیموده است. در این میان گویش جنوبغربی، که مورد نظر تحقیق حاضر است، به شدت تحت تاثیر زبانهای ایرانی واقع شده است؛ به طوری که، بخشی از واژگان آن، به ویژه در باب تجارت و کشاورزی، وامدار زبان فارسی و اقتباس شده از جوامع ایرانی ساکن این ناحیه هستند.
بر این اساس مقاله حاضر، به دنبال مروری بر پیشینه زبانهای فارسی و قرقیزی، و با بررسی لغتنامههای دهخدا، فارسی معین، فرهنگ فارسی به روسی و روسی به فارسی، و نیز فرهنگ لغت قرقیزی به روسی (با اطلاعات ریشهشناسی) واژگان زبان فارسی در زبان قرقیزی استخراج، و در جداولی با ذکر واژهها در فارسی، همراه با معادل آنان در قرقیزی و نیز آوانگاری و معنای آنان در قرقیزی ارائه داده است. این مهم با ارائه طبقهبندی ششگانه در پژوهش و با ارائه بالغ بر ۵۰۰ مورد زبانی به انجام رسیده، که عبارت است از:
۱. واژگانی که از تلفظی یکسان در قرقیزی و فارسی برخوردارند؛
۲. واژگانی که در فارسی امروزی تغییر معنایی یافتهاند؛
۳. واژگان مربوط به خانه، ساختمان و وسایل و اثاثیه خانگی؛
۴. واژگان مربوط به زمان (اسامی روزهای هفته)؛
۵. پسوندها و پیشوندهایی از فارسی همانند «بی»، «گر»، «چه»، «چی» و «گش» در قرقیزی؛
۶. وامواژگان عربی مشترک در فارسی و قرقیزی (مرتبط با زمینههای مذهبی). نتایج تحقیق حاکی از عمده تفاوتی تلفظی در تمامی دستهبندیهای مذکور است که از تغییر شکل واژگان ماخوذ از فارسی و عربی به مرور زمان و همسانشدگی آن با نظام زبانی قرقیزی ناشی شده است.
۱.۴. وامواژگان بدون تغییر از فارسی در قرقیزی
برخی کلمات فارسی بدون تغییر وارد زبان قرقیزی شدهاند که همراه با معادل قرقیزی، آوانگاشت و معنای آنها در زبان قرقیزی در جدول ۱ آورده شده است.
جدول ۱: واژگانی که از تلفظی یکسان در زبانهای قرقیزی و فارسی برخوردارند.
الف | ||||
معنای واژهها در زبان قرقیزی | آوانگاری | معادل قرقیزی | کلمات فارسی | |
صوت، بانگ | [аbaz] | Абаз | آواز | ۱. |
آغاز مقابل پایان، نخست، نخستین و یکم مقابل آخر. جمع : اوایل، اولین | [abal] | Абал | اول | ۲. |
جمع حال. ۱ – حال ها، وضع ها. سرگذشت. معنیها که به قلب سالک بدون اختیار، تعمد، جلب و اکتساب وارد میشود از قبیل طرب، حزن، بسط یا قبض و شوق و انزعاج و امثال آنها. یا احوالت چطور است؟ | [abal
[aqybal] |
Абал
Акыбал |
احوال | ۳. |
جمع ابد جاوید بودنها عامر مزروع آبادان مثال: جلال آباد – یکی از شهرهای قرقیزستان، فتح آباد یزدان آباد دهی است از دهستان حومه بخش زرند شهرستان کرمان | [abad] | Абад | آباد | ۴. |
دورة آخر. قسمت واپسین از دوران روزگار که به قیامت متصل گردد. | [akyrzamn] | Акырзаман | آخر زمان | ۵. |
مرگ، فوت، جمع اجل | [adjal] | Ажал | اجل | ۶. |
عرق روی، آب رخ، آب روی، اعتبار، قدر، جاه، شرف، عرض، ناموس، آبروی کسی را ریختن. ویرا مفتضح کردن او را رسوا نمودن. | [abroi] | Аброй | آبرو | ۷. |
جسمی دارای روشنایی و گرما که از سوختن چوب و زغال و مانند آن پدید آید. | [atesh] | Аташ | آتش | ۸. |
کرایه منفعت مالی که مستاجر به موجر بپردازد. | [idjara] | Ижара | اجاره | ۹. |
دیگدان دیگ پایه آتشدان، گاز نوعی اجاق که سوخت آن گاز متان است. برقی نوعی اجاق که با نیروی برق گرما تولید میکند و مثل اجاق گاز برای پختن غذا و جز آن به کار میآید. | [ochoq] | Очок | اجاق | ۱۰. |
امکان امری با عدم یقین به وقوع آن. | [yktymal] | Ыктымал | احتمال | ۱۱. |
نیازمند شدن، حاجت مند شدن، نیاز، حاجت . | [yktyadj] | Ыктыяж | احتیاج | ۱۲. |
ملاحظه کاری، محتاط. | [etyat] | Этият | احتیاط | ۱۳. |
آزادی عمل، قدرت برانجام کاری با اراده. | [yqtyar] | Ыктыяр | اختیار | ۱۴. |
جایگاهی که برای علف و کاه و جو خوردن چهار پایان سازند معلف طویله اصطبل. | [akyr] | Акыр | آخور | ۱۵. |
دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت داشتن . | [yqlas ] | Ыклыс | اخلاص | ۱۶. |
اخلاق | [ahlaq] | Ахлак | اخلاق | ۱۷. |
گاری | [araba] | Араба | ارابه | ۱۸. |
چیزیکه به قیمتش بیرزد، آنچهکه قیمتش از نرخ روزآن کمتر باشد، کمبها، ضدگران | [arzan] | Арзан | ارزان | ۱۹. |
خواهش، کام، مراد. چشمداشت، امید، توقع، انتظار. شوق، اشتیاق | [arzuu] | Арзуу | آرزو | ۲۰. |
حسرت، اندوه . | [arman] | Арман | آرمان | ۲۱. |
یک قسمپارچهنخیبرنگ خاکستری. | [өrmөk] | өрмөк | ارمک | ۲۲. |
آنکه بند کسی نباشد، حر، مقابل بنده. | [azat] | Азад | آزاد | ۲۳. |
مار بزرگ، اژدر | [ajydaar] | Ажыдаар | اژدر | ۲۴. |
امری که سخت و دشوار نباشد، سهل. | [asan] | Асан | آسان | ۲۵. |
جمع سبب، وسائل، لوازم، آلات، علل، سببها، مایهها، سازو برگها، آنچهکه درخانهیاجایدیگر بکارآید و بوسیله
آنکاریصورتگیرد. |
[aspap] | Аспап | اسباب | ۲۶. |
معلم، کسی که تعلیم و تربیت میدهد. | [ustad] | Устат | استاد | ۲۷. |
مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمتهای نرم بدن است | [ustakan] | Устакан | استخوان | ۲۸. |
نام، کلمهای که بوسیله آن چیزی یا کسی را میخوانند | [ysm] | Ысым | اسم | ۲۹. |
قسمتی از فضا که مانند سرپوش بالای سر ما قرار دارد . | [asman] | Асман | آسمان | ۳۰. |
سطح صیقلی از شیشه صاف یا فلز که تصویر اشیا را منعکس سازد، مر آت. | [aina] | Айна | آئینه | ۳۱. |
غذای برنجی | [ash] | Аш | آش | ۳۲. |
با حرکت دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن. | [ishara] | Ишара | اشاره | ۳۳. |
آنجا که طعام پزند، مطبخ آشخانه یا لوازم آشپزخانه. آنچه که در مطبخ بکار رود از ظروف و غیره . | [ashpozkana | Ашрозкана | آشپزخانه | ۳۴. |
شرط را میرساند. | [eger] | Эгер | اگر | ۳۵. |
آدمی، مردم، بشر. | [insan] | Инсан | انسان | ۳۶. |
ابزاری است برای درودگری از آهن که بشکل تیغ. بلند و باریک و آهن و جز آن بکار دندانه دار و تیز است و در بریدن چوب بکار میرود . | [araa] | Араа | اره | ۳۷. |
قصه، حکایت، داستان، سرگذشت، افسانه. | [apsana] | Апсана | افسانه | ۳۸. |
آفتاب | [aptap] | Аптап | آفتاب | ۳۹. |
ولی، ولیکن. | [amma] | Амма | اما | ۴۰. |
ب | ۴۱. | |||
۱. باران، قطرههای آبی که از ابر بر زمین فرو ریزد، مطر .دهی از لار. ۲. باد شدید. | [baran] | Бороон | باران | ۴۲. |
محل خرید و فروش کالا و خوراک. کوچ. محل سر پوشیده که از دو سوی دارای دکانها باشد بازارگاه. | [bazar] | Базар | بازار | ۴۳. |
محوطهای معمولا محصور که در آن انواع درختها و گلها کاشته باشند، حدیقه. | [baq] | Бак | باغ | ۴۴. |
دراز، مقابل کوتاه. | [baland] | Балант | بلند | ۴۵. |
هم وزن، هم سنگ | [barabar] | Барабар | برابر | ۴۶. |
۱.داد، دهش. ۲ –انعام، هدیه. | [barkech] | Баркеч | بخشش | ۴۷. |
کاغذی بشکل مربع باندازههای مختلف که بروی آن کمانی از نی چسبانند و بکمک دنبالهای بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان برای بازی و سرگرمی بهوا پرواز دهند. . | [badpirtk] | Бадпирек | بادبادک | ۴۸. |
کودک، طفل، فر زند. | [bacha] | Бача | بچه | ۴۹. |
ساختمان کامل یک فرد زنده، مجموعه اعضا | [beden] | Беден | بدن | ۵۰. |
جایی خوش آب وهوا و سرسبز و خرم و سرشار از خوبیها و لذتها که پاداش پس از مرگ است. | [beyish] | Бейиш | بهشت | ۵۱. |
اهل بهشت، آنکه ساکن بهشت شود. | [beyishi] | Бейиши | بهشتی | ۵۲. |
مریض، علیل، ناخوش، در دمند | [beimar] | Беймар | بیمار | ۵۳. |
مخلوق خداوند | [pende] | Бенде | بنده | ۵۴. |
نموکردن و افزودن شدن و افزایش، سعادت، برکت | [bereket] | Берекет | برکت | ۵۵. |
افزونتر زیادتر | [beter] | Бетер | بیشتر | ۵۶. |
پ | ۵۷. | |||
ظهور، بروز | [paida] | Пайда | پیدا | ۵۸. |
هر جانوری که می پرد، مرغ، طیر، طایر | [paranda] | Паранда | پرنده | ۵۹. |
پارچه ای که بر پنجره بیاویزند. | [parda] | Парда | پرده | ۶۰. |
گیاهی که از غوزه آن ریسمان و پارچه کنند. قطن | [pahta] | Пахта | پنبه | ۶۱. |
دانهای با پوست سخت که مغز آن سبزرنگ، لذید، مقوی و روغن دار است . | [miste] | Мисте | پسته | ۶۲. |
مؤنث جن، که به صورت زنی زیبا تصور میشود. | [peri] | Пери | پری | ۶۳. |
آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیلة مبادله مورد استفاده قرار میگیرد. | [pul] | Пул | پول | ۶۴. |
برنجپخته و صافیکرده مخلوط با گوشتیاسبزی. | [palo] | Пало | پلو | ۶۵. |
ت | ۶۶. | |||
کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند. | [taadjy] | Таажы | تاج | ۶۷. |
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار میرود. | [taba | Таба | تابه | ۶۸. |
تخت سلطنت، جای زخم، آثار زخم، لک. | [taq] | Так | تخت | ۶۹. |
چوب پهن و مسطح. | [takta] | Такта | تخته | ۷۰. |
دانه و بذر هر چیز، تخم درخت و غله، تخم مرغ. | [tuqum] | Тукум | تخم | ۷۱. |
کم عرضی، کم پهنایی، مقابل گشادی فراخی . | [dangi] | Данги | تنگی | ۷۲. |
گوی لاستیکی انباشته از باد که بجهها با آن بازی میکنند. | [top] | Топ | توپ | ۷۳. |
میوهای است معروف، سفید آن قائم مقام انجیر است و سیاه آن راتوت شامی گویند. | [tyt] | Тыт | توت | ۷۴. |
ج | ۷۵. | |||
جای، محل، مقام، هرگوشهیانقطهکهکسیدر آنباشد. | [djai] | Жай | جا | ۷۶. |
روح انسانی | [djan] | Жан | جان | ۷۷. |
جاندار، ذیروح، موجود زندهکه قادر به حرکت ارادی باشد. بیشتر درباره حیوان اطلاق میشود. | [djanybar] | Жаныбар | جانور | ۷۸. |
شور، غوغا، داد و فریاد. | [djandjal] | Жаңжал | جنجال | ۷۹. |
زمین وسیعی که از درختهای انبوه و بسیار پوشیده باشد. | [djangel] | Жангел | جنگل | ۸۰. |
پاسخ، مقابل سوال، پرسش | [djoop] | Жооп | جواب | ۸۱. |
گرسنگی | [djut] | Жут | جوع | ۸۲. |
عالم، دنیا | [djaan] | Жаан | جهان | ۸۳. |
گیرندة جهان | [djaangir] | Жаангир | جهانگیر | ۸۴. |
زخم، جراحت | [jarakat] | Жаракат | جراحت | ۸۵. |
گروه، گروهی از مردم. | [jama:] | Жамаат | جماعت | ۸۶. |
خوب صورت، خوشگل. | [jamal] | Жамал | جمال | ۸۷. |
نوزاد پرندگان. نوزاد مرغ خانگی | [jojo] | Жөжө | جوجه | ۸۸. |
چ | ۸۹. | |||
چای | [chai] | Чай | چای | ۹۰. |
پوست گاو یا شتر گوسفند و غیره … دباغی شده | [charym] | Чарым | چرم | ۹۱. |
از درختان بی میوه، دارای برگهای پهن و پنجهای. یکی از درختان زیبا و پر دوام با تنهای بسیار قطور. | [chynar] | Чынар | چنار | ۹۲. |
شام. شام چراغ | [chyrak] | Чырак | چراغ | ۹۳. |
علاج، درمان، تدبیر، مکر. | [chara] | Чара | چاره | ۹۴. |
سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند حقه، سیگار. | [chylym] | Чылым | چلم | ۹۵. |
قسمتهایسفت و سخت درخت | [chybyk] | Чыбык | چوب | ۹۶. |
پارچه نخینازکگلدار در رنگهای مختلف | [chyt] | Чыт | چیت | ۹۷. |
ح | ۹۸. | |||
آبرو و ارجمندی، ذمه، مهابت، آبرو، ارجمندی. | [urmat] | Урмат | حرمت | ۹۹. |
شمردن، شمارهکردن، شماره، اندوه | [esep] | Эсеп | حساب | ۱۰۰. |
راستیها، درستیها | [uquq] | Укук | حقوق | ۱۰۱. |
نقل کردن مطلب یا داستانی | [ikaya] | Икая | حکایت | ۱۰۲. |
خوراکی که بوسیله آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند. | [halba] | Халба | حلوا | ۱۰۳. |
فرمانروایی، دولت | [okmot] | Өкмөт | حکومت | ۱۰۴. |
حروس | [korooz] | Корооз | خروس | ۱۰۵. |
خ | ۱۰۶. | |||
مایعی سرخرنگ که در همه رگهای بدن جانوران جریان دارد و تغذیه بدن از آن تامین میشود و باستثنای بشره مو و ناخن همه سلولهای بدن را فرا میگیرد و آن قسمت اصلی محیط داخلی بدنست . | [qan] | Кан | خون | ۱۰۷. |
دشمن، پیکار جوی، منازع | [qas] | Кас | خصم | ۱۰۸. |
آفرینندة جهان | [kudai] | Кудай | خدا | ۱۰۹. |
درختی است از تیرة گرمسیری دارای میوهای گوشت دار با هستة سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم . | [kurma] | Курма | خرما | ۱۱۰. |
گروهی، عدهای، عده بسیار، زیاد و فراوان. | [qyila] | Кыйла | خیلی | ۱۱۱. |
راه گشاد و هموار در شهر که مردم و وسائل نقلیه بروند. | [qyiaban] | Кыябан | خیابان | ۱۱۲. |
د | ۱۱۳. | |||
یک عدد از هر چیز (واحد شمارش). | [dana] | Дана | دانه | ۱۱۴. |
دانا، عالم، دارایعلم و دانش، دانشمند. | [daanyshman] | Даанышман | دانشمند | ۱۱۵. |
گرم | [daq] | Дак | داغ | ۱۱۶. |
حبه. گندم | [dan] | Дан | دانه | ۱۱۷. |
هسته. هستۀ زردالو. انگور بی دانه | [danek] | Данек | دانه | ۱۱۸. |
همیشه | [dayma] | Дайыма | دایما | ۱۱۹. |
چندین بار تکرار یک چیزی | [dembedem] | Дембедем | دم بدم | ۱۲۰. |
فقیر، تهیدست. ۲ – صوفی، قلندر. | [derbish] | Дербиш | درویش | ۱۲۱. |
عایدی، دخل مقابل خرج، هزینه : مبلغ زیادی در آمد دارد | [daremet] | Даремет | در آمد | ۱۲۲. |
جنبیدن، تکانخوردن، لرزکردن، جنبش، لرزکننده | [darjan] | Даржан | لرزیدن | ۱۲۳. |
درد، ناخوشی، بیماری. | [dart] | Дарт | درد | ۱۲۴. |
دارو. آنچه جهت معالجه بیمار برای خوردن نوشیدن یا مالیدن تجویز کند. | [dary] | Дары | دارو | ۱۲۵. |
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته و به اقیانوس راه دارد، بحر | [darya] | Дарыя | دریا | ۱۲۶. |
تکهپارچهکه با آندست و دهان و بینی را پاک کنند. | [dasmal] | Дасмал | دستمال | ۱۲۷. |
نفس، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده میشود. | [dem] | Дем | دم | ۱۲۸. |
قلب، نیت، آدم خوش قلب. | [dil] | Дил | دل | ۱۲۹. |
یار، همدم، رفیقمهربان، ضددشمن، دوستدارنده. | [dos] | Дос | دوست | ۱۳۰. |
صحیح، سالم، بیعیب، تمام، کامل، امین و استوار | [durus] | Дурус | درست | ۱۳۱. |
آنکه بد خواه دیگریست عدو خصم مخالف مقابل دوست حب | [dushman] | Душман | دشمن | ۱۳۲. |
صاحبده، رئیسده، کشاورز. | [dyikan] | Дыйкан | دهقان | ۱۳۳. |
جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا میکنند. | [dubal] | Дубал | دیوار | ۱۳۴. |
ر | ۱۳۵. | |||
شادمانی یافتن، آرامش | [rakat] [yrakat] | Рахат
Ырахат |
راحت | ۱۳۶. |
خوشدل و شادمان. خرسند، راضی. | [yraazy] | Ыраазы | راضی | ۱۳۷. |
درست، سخن درست و برحق. | [yras] | Ырас | راست | ۱۳۸. |
ز | ۱۳۹. | |||
۱. دارویکشنده | [zaar] | Заар | زهر | ۱۴۰. |
س | ۱۴۱. | |||
سالار، فرماندهسپاه، رئیسبزرگ، دسته، گروه | [sardar] | Сардар | سردار | ۱۴۲. |
محیط تاریکی که در اثر قرار گرفتن جسم تیره در برابر نور ایجاد میشود. | [saia] | Сая | سایه | ۱۴۳. |
خاموش، بیصدا، آرام، کسیکه حرف نزند | [sekin] | Секин | ساکت | ۱۴۴. |
آب فراوان که در اثر بارانهای زیاد و شدید یا خراب شدن سد روی زمین جاری شده باشد. | [sel] | Сел | سیل | ۱۴۵. |
معروف است و آن چیزی است که در چشم کشند. | [surma] | Сурма | سرمه | ۱۴۶. |
مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابههای الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست میآید | [serke] | Сирке | سرکه | ۱۴۷. |
بسیار ترشروی، اخمو. | [suz] | Суз | عبوس | ۱۴۸. |
گردش کردن، گشتن. جهان گردی. | [sayakat] | Саякат | سیاحت | ۱۴۹. |
ش | ۱۵۰. | |||
خشنود، خوشحال، خوشوقت، بیغم، خوشوخرم. | [shat] | Шат | شاد | ۱۵۱. |
به معنی چوپان. | [chaban] | Чабан | شبان | ۱۵۲. |
پارچه نازک سفید که در تابستان هنگام خواب اندازند | [sheishep] | Шейшеп | شمد | ۱۵۳. |
حیونی از راستة گربه سانان که بسیار نیرومند و چابک است | [sher] | Шер | شیر | ۱۵۴. |
خجل، شرمنده، شرمندهشدن، خجلت، شرمساری. | [shermende] | Шерменде | شرمنده | ۱۵۵. |
آبی که از میوه گیرند، افشره، عصاره | [shire] | Шире | شیره | ۱۵۶. |
هر چیز که طعم قند و شکر و نبات داشته باشد. | [shirin] | Ширин | شیرین | ۱۵۷. |
جسمی است شفاف و شکننده و بی شکل که از ذوب کردن سیلیکات به دست میآید. | [shishe] | Шише | شیشه | ۱۵۸. |
آبادیی که جمعیت زیاد، خانهها، مغازهها و خیابانهای بزرگ و وسیع داشته باشد. | [shaar] | Шаар | شهر | ۱۵۹. |
نمکین، پرنمک، هر چیزی که طعم نمک داشته باشد. | [shor] | Шор | شور | ۱۶۰. |
شاد، خوشحال، زندهدل، بذلهگو. | [shok] | Шок | شوخ | ۱۶۱. |
سلاحی آهنین و فولادین که دارای تیغهای بلند و منحنی و برنده است . | [shamshir] | Шамшир | شمشیر | ۱۶۲. |
نوعی لباس که معمولاً مردان پوشند و از کمر تا مچ پا را میپوشاند، تنبان. | [shtan] | Штан | شلوار | ۱۶۳. |
کسی که دست یا پایش ناقص باشد. فلج، شل. | [shap] | Шал | شل | ۱۶۴. |
عصارة شیرینی که از چغندر قند یا نیشکر گیرند. | [sheker] | Шекер | شکر | ۱۶۵. |
نوشابه یا چای که قند و شکر زیاد دارد. | [shekerduu] | Шекердуу | شکری | ۱۶۶. |
سپاسگزاری کردن. خدا را شکرکردن | [shugur] | Шүгүр | شکر | ۱۶۷. |
دیو، اهریمن | [shoq] [shaitan] | Шок,
Шайтан |
شیطان | ۱۶۸. |
چراغ برای روشنکردن و روشنایی دادن از قبیلپیهسوز | [shamchyrak] | Шамчырак | شب چراغ | ۱۶۹. |
با قند شکر یا عسل پخته و قوام آورده باشند و آن انواع بسیار دارد | [sherbet] | Шербет | شربت | ۱۷۰. |
میوهای از نوع هلو اما کوچکتر، پر آب و شیرین. | [shabdaly] | Шабдалы | شفتالو | ۱۷۱. |
گمانبردن، گمان، خلافیقین. | [shek] | Шек | شک | ۱۷۲. |
ص | ۱۷۳. | |||
نقش، عکس | [surot] | Сүрөт | صورت | ۱۷۴. |
ع | ۱۷۵. | |||
آنکه به عدالت رفتار کند، دادگر، داد دهنده. | [adil] | Адил | عادل | ۱۷۶. |
عیب، ننگ، رسوایی. | [ar] | Ар | عار | ۱۷۷. |
شریف، گرامی، گرانمایه، ارجمند، بزرگوار. | [aziz] | Азиз | عزیز | ۱۷۸. |
دوست داشتن بحدافراط، شیفتگی، دلدادگی، دلبستگی و دوستیمفرط | [ashyq] | Ашык | عشق | ۱۷۹. |
بزرگی، بزرگمنشی، بزرگواری، کبرونخوت | [azamat] | Азамат | عظمت | ۱۸۰. |
بزرگ، کلان | [azim] | Азим | عظیم | ۱۸۱. |
غ | ۱۸۲. | |||
مرغی است شبیه مرغابی امابزرگ تر از آن با گردنی دراز و وزنی حدود ۱۲ کیلوگرم که مانند مرغابی و اردک غذایش را در آب جستجو میکند. | [qaz] | Каз | غاز | ۱۸۳. |
پنهان | [kaiyp] | Кайып | غایب | ۱۸۴. |
ف | ۱۸۵. | |||
بچة نوزاد، پسر یا دختر. | [perzent] | Перзент | فرزند | ۱۸۶. |
پستانداری است عظیم الجثه و علف خوار با بینی درازی موسوم به خرطوم و دو دندان نیش به نام عاج که بسیار گران بهاست | [pil] | Пил | فیل | ۱۸۷. |
ق | ۱۸۸. | |||
توانا، احترام | [qadyr] | Кадыр | قادر | ۱۸۹. |
ابزاری ساخته شده از چوب، استیل، نقره و… با نوکی تقریباً بیضی شکل و گود و دسته ای نسبتاً بلند برای خوردن غذا. | [kashyk] | Кашык | قاشق | ۱۹۰. |
میوه خشک که هسته آن رادر آورده بخشکانند. | [qaq] | Как | قاق | ۱۹۱. |
کشتی کوچک که با پارو رانند یا با موتور حرکت کند کرجی، بلم، لتکه. | [qayiq] | Кайык | قایق | ۱۹۲. |
پذیرفتن | [qabyl] | Кабыл | قبول | ۱۹۳. |
رنگ سرخ | [qyrmyz] | Кырмыз | قرمز | ۱۹۴. |
سرخ رنگ | [qyzyl] | Кызыл | قزل | ۱۹۵. |
آلتیکه با آن کاغذ و پارچه یا چیز دیگر بریده شود. | [qayichi] | Кайчы | قیچی | ۱۹۶. |
ک | ۱۹۷. | |||
گروهی مسافر را میگفتندکه سوار بر اسب و استر با هم مسافرت میکردند | [karavan] | Караван | کاروان | ۱۹۸. |
ظرفی چوبین، سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند. | [kese] | Кесе | کاسه | ۱۹۹. |
ورقه نازک که بر آن چیز می نویسند یا چاپ میکنند | [qagaz] | Кагаз | کاغذ | ۲۰۰. |
پرنده ایست با پرواز عالی و با استقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است. | [kepter] | Кептер | کبوتر | ۲۰۱. |
گالش | [kepich] | Кепич | کفس | ۲۰۲. |
ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند. | [kelid] | Келид | کلید | ۲۰۳. |
اندک. کمتر | [kem] | Кем | کم | ۲۰۴. |
خیابان | [kocho] | Көчө | کوچه | ۲۰۵. |
گیاهی است یکساله با ساقههای بلند خزنده و برگهای پهن و گل – های زرد، پختة آن خورده میشود. | [kedu] | Кеду | کدو | ۲۰۶. |
گ | ۲۰۷. | |||
گدا، سایل، بسیار فقیر | [kedei] | Кедей | گدا | ۲۰۸. |
گیاهان زیبا | [gul] | Гүл | گل | ۲۰۹. |
اندیشهای که از روی یقین نباشد، شک. | [gumon] | Гүмөн | گمان | ۲۱۰. |
خزینه سیم وزر، پولهای طلا و نقره یا جواهر که در جائیپنهانکرده باشند | [kench] | Кенч | گنج | ۲۱۱. |
سخن، حرف، گفتگوی دوستانه. | [kep] | Кеп | گپ | ۲۱۲. |
نوعی فرش که از پشم می بافند. | [kilem] | Килем | گلیم | ۲۱۳. |
م | ۲۱۴. | |||
جانوریاست از راسته خزندگان، بدنشنرم و استوانهای، دارای ستونفقرات دراز. | [maar] | Маар | مار | ۲۱۵. |
کسی که به خانة کسی دیگر برود و پذیرایی شود. آن که از سوی دیگری دعوت میشود و مورد پذیرایی قرار میگیرد. | [meiman] | Мейман | مهمان | ۲۱۶. |
آلتی از جنس فلز یا لاستیک که روی آن اسم شخص یا بنگاهی را نقش میکنند و از آن به جای امضاء در پای نامهها و قراردادها استفاده میکنند. | [moor] | Мөөр | مهر | ۲۱۷. |
میله کوتاه فلزی و نوک تیز که در چیزی بکوبند و با آن دو تکه تخته یا چیز دیگر را بهم بچسبانند | [myq] | Мык | میخ | ۲۱۸. |
بوزینه | [maiymyl] | Маймыл | میمون | ۲۱۹. |
انگورخشکیده، انگورسیاهخشک شده. | [meyiz] | Мейиз | مویز | ۲۲۰. |
مرغ خانگیکه برای استفاده از تخم و جوجه یا گوشت و پر. | [mekiyan] | Мекиян | ماکیان | ۲۲۱. |
محصولی که پس از عمل لقاح در گلها براثر رشد مادگی بوجود میاید. میوه – سیب، انگور، شفتالو و غیره. | [momo]
|
Мөмө | میوه | ۲۲۲. |
پنجة دست که آن را جمع و گره کرده باشند. | [mushtum] | Муштум | مشت | ۲۲۳. |
اول شخص مفرد. | [men] | Мен | من | ۲۲۴. |
امکان یابنده، میسر، شاید. احتمال. | [mumkun] | Мүмкүн | ممکن | ۲۲۵. |
ن | ۲۲۶. | |||
کسیکه نان میپزد و میفروشد. | [nanvai] | Нанвай | نانوا | ۲۲۷. |
صدای ناشی از درد یا ناراحتی. | [naaly] | Наалы | ناله | ۲۲۸. |
خوی یا طبع نازک. | [nazik] | Назик | نازک | ۲۲۹. |
اسم، لفظی که برای نامیدن کسی یا چیزی به کار میرود. | [nam] | Нам | نام | ۲۳۰. |
عشوه. غمزه. کرشمه. | [naz] | Наз | ناز | ۲۳۱. |
قطعهای از آرد خمیرکرده و بر آتش پخته که آنراخورند. | [nan] | Нан | نان | ۲۳۲. |
علامت، نشانه. | [nyshaan] | Нышаан | نشان | ۲۳۳. |
پرداخت بهای کالا در همان هنگام خرید. پول رایج . | [naq] | Нак | نقد | ۲۳۴. |
حاجت، احتیاج | [nyiaz] | Ныяз | نیاز | ۲۳۵. |
ه | ۲۳۶. | |||
تقوی، پرهیزگاری. ۵ – هر یک از هنرهای زیبا. | [onor] | Өнөр | هنر | ۲۳۷. |
گازی است بی رنگ و بو و بی طعم و نامریی که تمام کرة زمین را فرا گرفته است | [aba] | Аба | هوا | ۲۳۸. |
مجموع هفت روز | [apta] | Апта | هفته | ۲۳۹. |
۲.۴. واژگان مربوط به خانه، ساختمان و وسایل و اثاثیه خانگی
نکته: واژه “خانه” فارسی در زبان قرقیزی به تنهایی کاربرد ندارد وتنها به عنوان پسوند به کار میرود.
جدول ۲: [kana]- кана
معنی واژهها در قرقیزی | نگارش به فارسی | تلفظ لاتین | نگارش واژهها در قرقیزی | |
محلی که در آن کتابها را فراهم آورند و با نظم و ترتیب خاصی در قفسهها بچینند. | کتابخانه | [kitepkana] | Китепкана | ۱ |
جایی که در آن دارو فروشند مغازه فروش دارو دواخانه | داروخانه | [darykana] | Дарыкана | ۲ |
جایی که در آن چای میخورند | چای خانه | [chaykana] | Чайкана | ۳ |
ساختمانی که مسافران و غریبان در آن منزل استراحت کنند مهمانسرای | مهمانخانه | [meimankana] | Мейманкана | ۴ |
ماهرانه، استادانه | اوستا خانه | [ustakana] | Устакана | ۵ |
نانوایی | نانوای خانه | [naabaikana] | Наабайкана | ۶ |
موسسۀ رهنی | کوره خانه | [kyrookana] | Курөөкана | ۷ |
اصطبل، طویلۀ حیونات اهلی مانند اسب، گوسفند، گاو و غیره | مالخانه | [malkana] | Малкана | ۸ |
اصطبل، طویلۀ اسب | آت خانه | [atkana] | Аткана | ۹ |
آنجا که غذا می پزند. | آش خانه | [ashkana] | Ашкана | ۱۰ |
مطبخ؛ آنجا که غذا می پزند. | آشپزخانه | [ashpozkana] | Ашпозкана | ۱۱ |
انبار غله، انبارگندم، هیزم و جو. | دان خانه | [dankana] | Данкана | ۱۲ |
انبار، انبار هیزم و جو و غیره. | آشتیم خانه | [ashtymkana] | Аштымкана | ۱۳ |
۳.۴. واژگانی با پسوندها و پیشوندهای مانند «بی»، «گر»، «چه»، «چی»، «کش»
جدول ۳: واژگان مشترک قرقیزی و فارسی با پیشوند «بی»
معنی واژهها در قرقیزی | نگارش به فارسی | تلفظ لاتین | نگارش واژهها در قرقیزی | |
کسی که بعد از تصادف خطرناکی زنده مانده | بی اجل | [beiadjal] | Бейажал | ۱ |
کسی که آدرس ندارد. | بی دارک | [beidarek] | Бейдарек | ۲ |
بدون درد | بی درد | [beidart] | Бейдарт | ۳ |
کسی یا چیزی که جایی ندارد. | بی جای | [beidjai] | Бейжай | ۴ |
کسی که ادب و ترتیب ندارد. بی ترتیب | بی ادب | [beiadep] | Бейадеп | ۵ |
روزهای رکود | بی بازار | [beibazar] | Бейбазар | ۶ |
نا بکار، خبیث، رذل | بد بخت | [betbak] | Бетбак | ۷ |
نا بکار، خبیث، رذل | بی باش | [baibash] | Бейбаш | ۸ |
بدون جواب | بی جواب | [beidjoop] | Бейжооп | ۹ |
بدون ایمان، بی احترام | بی ایمان | [beiyiman] | Бейыйман | ۱۰ |
بی اطلاعات | بی خبر | [beiqapar] | Бейкапар | ۱۱ |
بیچاره، بی نوا، بدبخت، فقیر | بی خوش | [baiqush] | Байкуш | ۱۲ |
کسی که گناه ندارد یعنی گناه ناکرده | بی گناه | [beikunoo] | Бейкүнөө | ۱۳ |
آرام | بی قوت | [beiqut] | Бейкут | ۱۴ |
کسی که نهار نخورده، ناشتا | بی نهار | [beinaar] | Бейнаар | ۱۵ |
کسی که نماز نخوانده | بی نماز | [beinamaz] | Бейнамаз | ۱۶ |
کسی که فرزند ندارد | بی فرزند | [beiperzent] | Бейперзент | ۱۷ |
کسی که پول ندارد | بی پول | [beipul] | Бейпул | ۱۸ |
بد بخت، بیچاره | بی طالع | [beitaalai] | Бейтаалай | ۱۹ |
آدمی نا آشنا | بی تانیش | [beitaanysh] | Бейтааныш | ۲۰ |
بیمار | بیتاب | [beitab] | Бейтаб | ۲۱ |
کسی که تعصب ندارد | بی طرف | [beitarap] | Бейтарап | ۲۲ |
بی ادب، بی نظم | بی ترتیب | [beitartip] | Бейтартип | ۲۳ |
جدول ۴: واژگان زبان قرقیزی که با پسوند فارسی «چه» همراه است.
پسوند «چه» در زبان قرقیزی به آخر اسم می آید و معنی «کوچک کردن یا تصغیر» به آن میدهد:
معنی واژهها در قرقیزی | نگارش به فارسی | تلفظ لاتین | نگارش واژهها در قرقیزی | |
کتاب کوچک | کتابچه | [kitepche] | Китепче | ۱ |
دفتر کوچک، دفتر یاد داشت | دفترچه | [depterche] | Дептерче | ۲ |
بچۀ میمون | میمونچه | [maimylcha] | Маймылча | ۳ |
داستان کوتاه | داستانچه | [dastancha] | Дастанча | ۴ |
صندوقچه، جعبۀ کوچک | قوطیچه | [qutucha] | Кутуча | ۵ |
بچۀ شتر | نارچه | [narcha] | Нарча | ۶ |
دریای کوچک | دریاچه | [daryacha] | Дарыяча | ۷ |
دیگچه، قابلمۀ کوچک | کازانچه | [kazancha] | Казанча | ۸ |
جای کوچک، صندلی کوچک | اورونچه | [ooruncha] | Оорунча | ۹ |
هر بخش از باغ بزرگ قطع. کوچک از زمین که در آن گلکاری کنند کرته کاله . | باغچه | [baqcha] | Бакча | ۱۰ |
فرش کوچک، قلیچه | گلیمچه | [kilemche] | Килемче | ۱۱ |
شهر کوچک | شهرچه | [shaarcha] | Шаарча | ۱۲ |
صندوق کوچک | صندوقچه | [sandyqcha] | Сандыкча | ۱۳ |
کیف کوچک از پرچم | باشتیکچه | [bashtykcha] | Баштыкча | ۱۴ |
مغازه کوچک، کیوسک | دکانچه | [dekoncho] | Дүкөнчө | ۱۵ |
بازار کوچک | بازارچه | [bazarcha] | Базарча | ۱۶ |
تخته کوچک | تخته چه | [taqtaicha] | Тактайча | ۱۷ |
جدول ۵: واژگان زبان قرقیزی که با پسوند فارسی «چی» همراه است.
پسوند ترکی در فارسی «چی» – به آخر کلمات قرقیزی پیوسته معنی «دارنده» و «سازنده» میدهد.
معنی واژهها در زبان قرقیزی | نگارش به فارسی | تلفظ لاتین | نگارش در قرقیزی | |
مسئول کتاب خانه، کسی که در کتابخانه کار میکند. | کتابخانه چی | [kitepkanachy] | Китепканачы | ۱ |
تاریخ دان، مورخ | تاریخچی | [taryhchy] | Тарыхчы | ۲ |
درزی، حیاط | تیکی چی | [tiguuchu] | Тигуучу | ۳ |
آواز خوان، خواننده | یرچی | [yrchy] | Ырчы | ۴ |
نقاش | صورتچی | [surotchu] | Сүрөтчү | ۵ |
بازپرس، مستنطق | سوراکچی | [surakchy] | Суракчы | ۶ |
تربیت کننده، مربی | تربیه چی | [tarbiyachy] | Тарбиячы | ۷ |
کسی که حماسه ماناس میخواند. ماناس خواننده. ماناس حماسه مردم قرقیزی، مثل شاهنامه فردوسی | مناس چی | [manaschy] | Манасчы | ۸ |
معلم، استاد، دانشیار | اوقوتوچی | [oqutuuchu] | Окутуучу | ۹ |
خواننده داستان | داستانچی | [dastsnchy] | Дастанчы | ۱۰ |
آسیابان | تگیرمنچی | [tegirmenchi] | Тегирменчи | ۱۱ |
نانوا، خباز، شاطر | نانواچی | [naabaichy] | Наабайчы | ۱۲ |
رشوه خوار. رشوه گیری | پاراچی | [parachy] | Парачы | ۱۳ |
کفاش، کفش دوز، چکمه دوز | اتوکچو | [otukchu] | Өтүкчү | ۱۴ |
مامور شمار، آمارگر | ساناتچی | [sanstchy] | Санатчы | ۱۵ |
کسی که آب پاشی میکند | سوگاتچی | [cugatchy] | Сугатчы | ۱۶ |
گدا، سائل، دریوزه | سورانچی | [curanchy] | Суранчы | ۱۷ |
سیاستمدار | سیاست چی | [sayasatchy] | Саясатчы | ۱۸ |
قپاردار، ترازودار | ترازوچی | [tarazachy] | Таразачы | ۱۹ |
شیردوش، دوشنده | ساعانچی | [saanchy] | Саанчы | ۲۰ |
چهارچرخه بارکشی، راننده ارابه | ارابه چی | [arabachy] | Арабачы | ۲۱ |
گدا، سائل، دریوزه | تیلمچی | [tilemchi] | Тилемчи | ۲۲ |
کسی که زیاد می خنند، خنده رو | کولکوچو | [kulkuchu] | Күлкүчү | ۲۳ |
کسی که زیاد می خوابد | اویکوچو | [uikuchu] | Уйкучу | ۲۴ |
کارگر | جوموشچو | [djumushchu] | Жумушчу | ۲۵ |
دانش آموز، شاگرد | اوکووچو | [okuuchu] | Окуучу | ۲۶ |
راننده قایق | قایقچی | [qaeqchi] | Кайыкчы | ۲۷ |
جدول ۵: واژگان قرقیزی که با پسوند فارسی «کش» همراه است.
معنی واژهها در قرقیزی | نگارش به فارسی | تلفظ لاتین | نگارش در قرقیزی | ||
چهار چرخه بار کشی، راننده ارابه | ارابه کش | [arabakech] | Арабакеч | ۱ | |
آدم حیلهگر، محیل، مکار | عمل کش | [amalkech] | Амалкеч | ۲ | |
کسی که زیاد الکل میخورد | عرق کش | [arakech] | Аракеч | ۳ | |
حسی که زیاد خیال میکند | خیال کش | [kyalkech] | Кыялкеч | ۴ | |
جدول ۶: واژگان زبان قرقیزی که با پسوند فارسی «گر» همراه است.
پسوند «گر» – در زبان قرقیزی مانند زبان فارسی به آخر اسم ذات می پیوندد و کار، فعالیت و شغل میسازد.
معنی واژهها در قرقیزی | نگارش به فارسی | تلفظ لاتین | نگارش در قرقیزی | |
مسئولیت | جوابگر | [djoopker] | Жоопкер | ۱ |
کارگر، کارمند، کاردوست، زحمتکش | جوموشگر | [djumushker] | Жумушкер | ۲ |
کارگر، کارمند، کاردوست، زحمتکش، مسئول | ایشگر | [ishker] | Ишкер | ۳ |
پزشک، دکتر | داروگر | [dariger] | Дарыгер | ۴ |
آدم حیله گر، محیل، مکار | ایلاگر | [ailager] | Айлагер | ۵ |
گناه کار، مسبب | گناه گر | [kunooker] | Куноокер | ۶ |
گناه کار، مسبب | سببگر | [sebebker] | Себепкер | ۷ |
۴.۴. واژگان مشترک فارسی، عربی و قرقیزی که در آنها تغییر معنایی دیده میشود.
جدول ۷: واژگان فارسی، عربی و قرقیزی مشترک با بار معنایی متفاوت
معنی واژهها در زبان قرقیزی | تلفظ لاتین | کتابت واژهها در زبان قرقیزی | کلمات فارسی | |
در زبان قرقیزی معنی خیلی و بسیار دارد. | [abdan] | Абдан | ابدان | ۱ |
بدبخت | [balamat] | Баламат | بلامت | ۲ |
کثیف | [balit] | Балит | بلیت (پلید) | ۳ |
دختر قشنگ، بسیار زیبا | [parizada] | Паризада | پری زاده | ۴ |
پاک. پاکیزه. تمیز | [taza] | Таза | تازه | ۵ |
کشاورز | [charba] | Чарба | چاروا | ۶ |
کوشش کردن. سئی کردن | [dalalat] | Далалат | دلالت | ۷ |
متشکر، ممنون، تشکر | [rahmat] | Рахмат | رحمت | ۸ |
زندان | [abaq] | Абак | آباک | ۹ |
طناب، ریسمان، بند | [arqan] | Аркан | ارکان | ۱۰ |
احتیاط، محتاط | [etiyat] | Этият | اعتیاد | ۱۱ |
سفید | [aq] | Ак | آک (سفید) | ۱۲ |
شانه | [tarak] | Тарак | تاراک (داراق ترکی) | ۱۳ |
مه، مه غلیظ | [tuman] | Туман | تومان (دومان ترکی) | ۱۴ |
راه | [djol] | Жол | جُل (یول ترکی) | ۱۵ |
باد | [djel] | Жел | جِل (یل) | ۱۶ |
نخ | [djib] | Жип | جیب | ۱۷ |
پیرمرد | [chal] | Чал | چال | ۱۸ |
آب | [su:] | Суу | سو (آب ترکی) | ۱۹ |
فلج، استرخاء | [shal] | Шал | شل | ۲۰ |
نور، پرتو | [sho:la] | Шоола | شعله | ۲۱ |
۵.۴. واژگان مربوط به زمان (اسامی روزهای هفته)
جدول ۸: نام روزهای هفته
تلفظ لاتین واژگان قرقیزی | قرقیزی | فارسی | |
[apta] | Апта | هفته | ۱ |
[ishenbi] | Ишенби | شنبه | ۲ |
[djekshenbi] | Жекшенби | یک شنبه | ۳ |
[duishonbu] | Дүйшөнбү | دو شنبه | ۴ |
[sheishenbi] | Шейшенби | سه شنبه | ۵ |
[sharshenbi] | Шаршенби | چهار شنبه | ۶ |
[beishenbi] | Бейшенби | پنج شنبه | ۷ |
[djuma] | Жума | جمعه | ۸ |
۶.۵. وامواژگان عربی مشترک در فارسی و قرقیزی
جدول ۹: واژگان عربی که هم در زبان فارسی و هم در زبان قرقیزی بدون تغییر استفاده میشود:
عربی | تلفظ لاتین واژگان قرقیزی |
قرقیزی | فارسی | |
جال | [adjal] | Ажал | اجل | ۱ |
[akiret] | Акирет | آخرت | ۲ | |
کیاست | [adap] | Адап | ادب | ۳ |
إمکان | [yktymal] | Ыктымал | احتمال | ۴ |
حاجت | [yktyiadj] | Ыктыяж | احتیاج | ۵ |
الحذر | [etiyat] | Этият | احتیاط | ۶ |
غبی | [aqmaq] | Акмак | احمق | ۷ |
آخر | [aqyr] | Акыр | آخر | ۸ |
أخلاق | [aqlaq] | Аклак | اخلاق | ۹ |
صدق | [yklas] | Ыклас | اخلاص | ۱۰ |
أدب | [adabiyat] | Адабият | ادبیات | ۱۱ |
آدم | [adam] | Адам | آدم | ۱۲ |
حر | [azat] | Азат | آزاد | ۱۳ |
أستاذ | [uatad] | Устад | استاد | ۱۴ |
بالطبع | [albette] | Албетте | البته | ۱۵ |
رحمت | [aman] | Аман | امان | ۱۶ |
الثقه | [amanat] | Аманат | امانت | ۱۷ |
إیمان | [yiman] | Ыйман | ایمان-اخلاق | ۱۸ |
أفضل | [abzel] | Абзел | افضل | ۱۹ |
بلا | [balee] | Балее | بلا | ۲۰ |
برکت | [bereket] | Берекет | برکت | ۲۱ |
ذهول | [baleket] | Балакет | بلاهت | ۲۲ |
فاز | [beyit] | Бейит | بیت | ۲۳ |
عندلیب | [bulbul] | Булбул | بلبل | ۲۴ |
جهد | [talash] | Талаш | تلاش | ۲۵ |
النظام | [tartib] | Тартип | ترتیب | ۲۶ |
تربیت | [tarbiyat] | Тарбыят | تربیت | ۲۷ |
تدریب | [taalim] | Таалим | تعلیم | ۲۸ |
قوس | [tazim] | Таазим | تعظیم | ۲۹ |
مثل أو حکایت رمزیه | [tavsil] | Тамсил | تمثیل | ۳۰ |
سکان | [djaamat] | Жамаат | جماعت | ۳۱ |
دفن | [djanaza] | Жаназа | جنازه | ۳۲ |
غیر شرعی | [aram] | Арам | حرام | ۳۳ |
ولد غیر شرعی | [aramzaa] | Арамзаа | حرامزاده | ۳۴ |
تحرک | [araket] | Арaкет | حرکت | ۳۵ |
احترام | [urmat] | Урмат | حرمت | ۳۶ |
حقوق | [uquq] | Укук | حقوق | ۳۷ |
خط | [kat] | Кат | خط | ۳۸ |
خطأ | [kata] | Ката | خطا | ۳۹ |
جید | [kosh] | Кош | خوش | ۴۰ |
خیانة | [kyianat] | Кыянат | خیانت | ۴۱ |
أخبار | [kabar] | Кабар | خبر | ۴۲ |
درجه | [daradja] | Даража | درجه | ۴۳ |
دین | [din] | Дин | دین | ۴۴ |
دینی | [diniy] | Диний | دینی | ۴۵ |
دینی | [dindar] | Диндар | دیندار | ۴۶ |
تسوق | [dukon] | Дүкөн | دکان | ۴۷ |
دفتر | [depter] | Дептер | دفتر | ۴۸ |
دماغ | [dymaq] | Дымак | دماغ | ۴۹ |
دلالت | [dalalat] | Далалат | دلالت | ۵۰ |
فترت | [door] | Доор | دوره | ۵۱ |
طبیعت | [zat] | Зат | ذات، شئی | ۵۲ |
ذلیل | [zalal] | Залал | ذلیل | ۵۳ |
مریح | [rakat] | Ракат | راحت | ۵۴ |
حق | [yras] | Ырас | راست | ۵۵ |
رسمی | [rasmiy] | Расмый | رسمی | ۵۶ |
روح | [ruh] | Рух | روح | ۵۷ |
روحی | [ruhaniy] | Руханий | روحانی، معنوی | ۵۸ |
روحانیت | [ruhaniyat] | Руханият | روحانیت | ۵۹ |
التواصل | [chyndjyr] | Чынжыр | زنجیره | ۶۰ |
حج | [zyarat] | Зыярат | زیارت | ۶۱ |
ساعت | [saat] | Саат | ساعت | ۶۲ |
سبب | [sebep] | Себеп | سبب | ۶۳ |
استطلاع | [suraq] | Сурак | سراغ | ۶۴ |
معرفت القرائت والکتابه | [sabat] | Сабат | سواد | ۶۵ |
سؤال | [suroo] | Суроо | سوال | ۶۶ |
المیاه الغازیه | [soda] | Соода | سودا، تجارت | ۶۷ |
صبر | [sabyr] | Сабыр | صبر | ۶۸ |
جولت | [sayakat] | Саякат | سیاحت | ۶۹ |
سیاست | [sayasat] | Сыясат | سیاست | ۷۰ |
طالب | [shakirtchi] | Шакирт | شاگرد | ۷۱ |
حالت | [shart] | Шарт | شرط | ۷۲ |
الشریعت | [sharyiat] | Шарыят | شریعت | ۷۳ |
شریک | [sherik] | Шерик | شریک | ۷۴ |
الشفاء | [shypaa] | Шыпаа | شفا | ۷۵ |
شک | [shek] | Шек | شک | ۷۶ |
صابون | [samyn] | Самын | صابون | ۷۷ |
صبر | [sabyr] | Сабыр | صبر | ۷۸ |
مؤسسة خیریه | [sadaqa] | Садага | صدقه | ۷۹ |
إنفاق | [saryp] | Сарып | صرف | ۸۰ |
صندوق | [sanlyq] | Сандык | صندوق | ۸۱ |
طبیعت | [tabyiat] | Табыят | طبیعت | ۸۲ |
جانب | [tarap] | Тарап | طرف | ۸۳ |
الطلب | [talap] | Талап | طلب | ۸۴ |
قسوت | [zolum] | Золум | ظلم | ۸۵ |
عادت | [adat] | Адат | عادت | ۸۶ |
عدالت | [adil] | Адил | عدل | ۸۷ |
ازدراء | [ar] | Ар | عار | ۸۸ |
الحکمت / الحکمت | [akyl] | Акыл | عقل | ۸۹ |
عالم | [aalam] | Аалам | عالم، دنیا | ۹۰ |
عبادت | [ibadat] | Ибадат | عبادت | ۹۱ |
العجائب | [ajayip] | Ажайып | عجایب | ۹۲ |
السائل | [asker] | Аскер | عسکر | ۹۳ |
المصالح | [ylaiyq] | Ылайык | لایق | ۹۴ |
بمناسبت | [alamat] | Аламат | علامت | ۹۵ |
حیات | [omur] | Өмүр | عمر | ۹۶ |
خطأ | [aiyp] | Айып | عیب | ۹۷ |
غریب | [karup] | Карып | غریب | ۹۸ |
فقیر | [jakyr] | Жакыр | فقیر | ۹۹ |
القاضی | [kazy] | Казы | قاضی | ۱۰۰ |
خطوه | [kadam] | Кадам | قدم | ۱۰۱ |
سیدی | [kurman] | Курман | قربان | ۱۰۲ |
دین | [karyz] | Карыз | قرض | ۱۰۳ |
الوثنی | [kapyr] | Капыр | کافر | ۱۰۴ |
کتاب | [kitep] | Китеп | کتاب | ۱۰۵ |
کریم | [kerim] | Керим | کریم | ۱۰۶ |
قسری | [majbur] | Мажбур | مجبور | ۱۰۷ |
حب | [mahabat] | Махабат | محبت | ۱۰۸ |
مدرسه | [medrese] | Медресе | مدرسه | ۱۰۹ |
إرث | [muras] | Мурас | میراث | ۱۱۰ |
مسجد | [mechit] | Мечит | مسجد | ۱۱۱ |
مشکله | [masele] | Маселе | مسئله | ۱۱۲ |
مشکله | [mushkul] | Мүшкүл | مشکل | ۱۱۳ |
استهلاک | [ysrap] | Ысрап | اسراف | ۱۱۴ |
محتویات | [mazmun] | Мазмун | مضمون | ۱۱۵ |
معلم | [mugalim] | Мугалим | معلم | ۱۱۶ |
مسح | [maalym] | Маалым | معلوم | ۱۱۷ |
معلومات | [maalymat] | Маалымат | معلومات، اطلاعات | ۱۱۸ |
معنی | [maani] | Маани | معنی | ۱۱۹ |
ماده | [makala] | Макала | مقاله | ۱۲۰ |
الملا | [moldo] | Молдо | ملا | ۱۲۱ |
موقعیت مکتب | [mansap] | Мансап | منصب | ۱۲۲ |
نتیجه | [natyija] | Натыйжа | نتیجه | ۱۲۳ |
نصیحت | [nasikat] | Насикат | نصیحت | ۱۲۴ |
رؤیت | [nazar] | Назар | نظر | ۱۲۵ |
صلات | [namaz] | Намаз | نماز | ۱۲۶ |
نیت | [niyet] | Ниет | نیت | ۱۲۷ |
مرت | [ubaqyt] | Убакыт | وقت | ۱۲۸ |
الیتیم | [jetim] | Жетим | یتیم | ۱۲۹ |
۵. نتیجهگیری
بررسی وام واژگان «فارسی» در «قرقیزی» در پژوهش حاضر با توصیف بالغ بر ۵۰۰ مورد زبانی در پیکره مورد بررسی و با ارائه طبقهبندی ششگانه به انجام رسیده است، که عبارت است از:
۱. واژگانی که از تلفظی یکسان در قرقیزی و فارسی برخوردارند (۲۱۷ واژه)؛
۲. واژگانی که در فارسی امروزی تغییر معنایی یافتهاند (۲۱ واژه)؛
۳. واژگانی مربوط به خانه، ساختمان و وسایل و اثاثیه خانگی (۱۳ مورد)؛
۴. واژگانی مربوط به زمان (اسامی روزهای هفته) (۸ مورد)؛
۵. پسوندها و پیشوندهایی از فارسی: پیشوند «بی» (۲۳ مورد)، پسوندهای «گر» (۷ مورد)، «چه» (۱۸ مورد)، «چی» (۲۷ مورد) و «گش» (۳ مورد) در قرقیزی؛
۶. وامواژگان عربی مشترک در فارسی و قرقیزی (مرتبط با زمینههای مذهبی) (۱۲۹ واژه).
نتایج تحقیق حاکی از وجود تفاوت عمده در تلفظ تمامی دستهبندیهای مذکور است که این تفاوتها از تغییر شکل واژگان ماخوذ از فارسی و عربی به مرور زمان و همسان شدگی آن با نظام زبانی قرقیزی ناشی شده است.
منابع مورد استفاده برای این تحقیق عبارتند از: ابوالقاسمی، محسن، تاریخ زبان فارسی، سمت: ۱۳۸۰، لغتنامههای دهخدا، فارسی معین، فرهنگهای فارسی به روسی: روبینچیک: فیپا ۲۰۰۲، فرهنگ روسی به فارسی؛ تالیف ای. ک. اوچینیکوا، ح. فروغیان، ش. بدیع: فیپا ۲۰۰۰، فرهنگ لغت قرقیزی به روسی (با اطلاعات ریشهشناسی)، طبیب زاده، امید، جشننامه دکتر علی اشرف صادقی، هرمس: ۱۳۸۲، دستور زبان فارسی تالیف دکتر حسین ادوری، دکتر حسن احمدی گیوی. انتشارات فاطمی ۱۳۷۵ و Кыргызча орусча сөздүк,К. К. Юдахин :Фрунзе۱۹۸ و Кыргыз адабий тилинин грамматикасыС. Кудайбергенов,Фрунзе ۱۹۸۰ و Азыркы кыргыз тили (Лексика) Бишкек ۲۰۰۵.