نامههای عاشقانهای که زندگی ام را سوزاند
سال هاست که دیگر از آن عشق و علاقه ای که در نامه های عاشقانه اش موج می زد، خبری نیست من آن عشق مرده را در قلبم دفن کرده ام به طوری که دیگر بر اثر گذشت زمان نه تنها به فراموشی سپرده شده است بلکه هر روز تنفرم از این «عشق مرده» بیشتر می شود. دیگر سال هاست که خیانت های همسرم بر زندگی خالی از مهر و عاطفه ام سایه انداخته است و من در این خانه سرد و بی روح، چون مترسکی متحرک روزگار می گذرانم اما وقاحت و بی شرمی های همسرم تا جایی رسید که مزاحمت های خیانت بارش برای یکی از نزدیکانم آغاز شد و …
روزنامه خراسان در صفحه حوادث خود در مطلبی نوشت: زن 30 ساله که از شنیدن جملات دردناک دختر عمویش زجر می کشید در حالی که بیان می کرد هر کلمه ای که درباره خیانت های همسرم بر زبان دختر عمویم جاری می شود گویی تیری آغشته به زهر است که بر قلبم می نشیند، به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: درست 10 سال قبل بود که اولین نامه عاشقانه «شهروز» را با هیجان خاصی باز کردم او هر روز از کنار پنجره منزلمان که رو به خیابان باز می شد، می گذشت. شهروز به بهانه های مختلفی کنار خودروهای پارک شده یا پشت درختان حاشیه خیابان می ایستاد و پنهانی چشم به پنجره می دوخت. من هم که عاشق قیافه جذاب او شده بودم گاهی از کنار پنجره عبور می کردم و نیم نگاهی به او می انداختم تا این که روزی در خانه تنها بودم و او نامه ای سراسر از عشق و عاطفه را کنار پنجره قرار داد و رفت.
با خواندن آن نامه پر از احساسات قشنگ دل به او بستم و برای ازدواج با شهروز پدر و مادرم را در تنگنا قرار دادم. آن روز نمی دانستم که این نامه های عاشقانه فراتر از یک اشتباه دوران جوانی است و زندگی ام را نابود می کند. چرا که نمی فهمیدم شعله های عشقی که با نامه زبانه می کشد روزی با وزش یک باد به سوی زنان و دختران دیگر نیز رهسپار خواهد شد و زندگی های زیادی را به خاکستر تبدیل می کند. با آن که اکنون 10 سال از آن روزها می گذرد اما من از همان اوایل زندگی مشترک به پیام ها و تلفن های همسرم مشکوک شدم و به خیانت هایش پی بردم با وجود این نمی توانستم ماجرای خیانت هایش را آشکار کنم چرا که از نگاه ها و سرزنش های خانواده ام شرم می کردم.
در دلم غوغایی برپا بود و رنج و عذاب سراسر وجودم را می سوزاند چرا که یک زن تنها چیزی را که در زندگی نمی تواند تحمل کند «خیانت» است. بالاخره بعد از گذشت هفت سال دیگر طاقت نیاوردم و به او گفتم که از همه چیز خبر دارم ولی شهروز با وقاحت مقابلم ایستاد و گفت دوست دارم با زنان دیگر ارتباط داشته باشم با این جمله رشته باریک علاقه ام به او نیز بریده شد و در واقع از او طلاق عاطفی گرفتم او حتی از پسر هشت ساله ام نیز شرم نمی کند و در حالی به کارهای زشتش ادامه می دهد که این بار برای دختر عمویم مدام ایجاد مزاحمت می کند. عالیه هم که نمی خواهد همسر و بستگانش چیزی از این ماجرا بفهمند برای پیشگیری از یک درگیری خونین موضوع را برای من بازگو کرد. من هم از او خواستم تا از شوهرم شکایت کند شاید به خاطر موقعیت اجتماعی اش دست از این اعمال کثیف بردارد. اما ای کاش …