دزد پول نفت را رها کنید، مراقب رُمان باشید!
در همان روزهایی که شما مشغول سانسور فلان رمان و گیر دادن به فلان فیلم بودید ( و احتمالا هنوز هستید) این مرد 100 میلیارد تومان برده است. 100 میلیارد تومان به اندازه حقوق چند نفر از این سانسورچی هاست؟!
به گزارش عصر ایران دو خبری که در زیر نقل می شود به ظاهر هیچ ارتباطی با هم ندارند. اما اگر خوب دقت کنیم شاید ارتباطی کشف شود:
خبر اول: یک کارمند ساده حوزه مدیریت اکتشاف در شرکت ملی نفت ایران از سال 87 تا کنون مجموعا 100 میلیارد تومان اختلاس کرده و بعد از آن که دیگر کارکنان متوجه می شوند و از او توضیح می خواهند ظرف تنها سه ساعت گریخته و از کشور خارج شده است و حالا از طریق پلیس بین الملل دنبال او هستند.
خبر دوم: مصطفی مستور نویسنده ای که رمان های موفقی نوشته درباره رمان جدید خود – «عشق و چیزهای دیگر» – گفته انتشار کتاب من را به اصلاح صفحات 50 تا 54 منوط کرده اند. شاید فکر می کنند اگر این صفحات اصلاح نشود دل و دین مردم بر باد می رود. اینها درک درستی از ذهن و روح انسان ندارند و اگر داشتند دست از این کار می کشیدند و این همه پول و وقت و انرژی صرف آن نمی کردند.
چنان که توضیح داده شد این دو خبر حسب ظاهر هیچ ربطی به هم ندارند. ضد قهرمان یکی کارمند ساده شرکت نفت است که بعید است اهل رمان بوده باشد و در 9 سال آرام آرام 100 میلیارد تومان از پول ملت را برداشته و رفته است و قهرمان دومی نویسنده سرشناس ایرانی است که نمی خواهد تن به سانسوری بدهد که به نام نظارت اعمال شود.
ربط دو قضیه اما در چیست؟ این است که احساس می شود دستگاه های نظارتی آن قدر سرگرم این هستند که در یک رمان فلان کلمه نیاید از جاهای دیگر غافل اند.
شاید گفته شود هر دستگاهی ساز و کار خودش را دارد و وزارت ارشاد چه ربطی به وزارت نفت دارد؟ این سخن در اصل درست است ولی در نگاه کلی این احساس درمی گیرد که آن قدر حواس شان به چهار تا کلمه است که از اعداد غفلت می کنند.
سریال های آن چنانی شبکه های ماهواره یا فارسی زبان میلیون ها بیننده دارند و آقایان نگران چند هزار خواننده رمان مصطفی مستوری هستند که هنوز باید در راهروهای وزارت ارشاد به کارمندی توضیح بدهد که چرا فلان جا نوشته «آغوش» و جای دیگر نوشته فلان!
طرف کمی آن سوتر 9 سال است آش را با جاش دارد می برد بعد در جای دیگر به نویسنده ای محجوب گیر داده اند چرا نوشته ای فلان و این کلمه را بردار تا من شغل و میزم را از دست ندهم. دیگران کار می کنند و مالیات می پردازند تا کارمندانی به کار سانسور بپردازند و انگار نه انگار هزاران متن که از زیر تیغ آنها نگذشته در فضای مجازی رد و بدل می شود.
داستان این جماعت حکایت فردی است که هر روز با گاری از دروازه شهر خارج می شد و نگهبانان تمام بار و بندیل او را می کاویدند و با این که به او مشکوک بودند چیزی نمی یافتند و از این که نتوانسته اند مال مسروقه ای پیدا کنند سرخورده می شدند. سال ها گذشت و هم مرد گاری چی و هم نگهبان باز نشسته شدند و در جایی دور با هم برخورد کردند. نگهبان سابق از گاری چی سابق پرسید: راستش را بگو! چی می دزدیدی که ما هر چه می گشتیم نمی یافتیم! مرد گاری چی پاسخ داد: بنده خدا! خود گاری دزدی بود. من انبار گاری متروکه ای پیدا کرده بودم و هر روز یک گاری را از دروازه بیرون می بردم! خود گاری دزدی و مال مسروقه بود نه اسباب و اثاثیه ای که در آن بود!
حالا یکی پیدا شود بگوید: آهای جماعت! به جای این که ذره بین بردارید و کتاب مصطفی مستور نویسنده را بگردید تا یک کلمه را پیدا کنید پروژکتور روشن کنید دزد ها را بگیرید!
در همان روزهایی که شما مشغول سانسور فلان رمان و گیر دادن به فلان فیلم بودید ( و احتمالا هنوز هستید) این مرد 100 میلیارد تومان برده است. 100 میلیارد تومان به اندازه حقوق چند نفر از این سانسورچی هاست؟!
درد مضاعف این است که افرادی در جامعه اقدام دزد را ستایش کنند و بگویند نوش جانش! اگر هم با صدای بلند نگویند در دل بگویند و حداقل آرزو کنند خودشان چنین «عُرضه» ای می داشتند. این که قبح قضیه ریخته و بعضی بپرسند 100 میلیارد یا 100 هزار میلیارد ناشی از انحطاط جامعه ای است که با نویسنده خود این گونه تا می کند.
نویسنده را تحقیر کنی کارمند دزد خود را بالا می کشد و 100 میلیارد تومان پول نفت را برمی دارد و می رود. وقتی نظارت دنبال چهارتا موی دخترکان باشد تا خدای ناکرده زیبایی شان را کسی نبیند یا واژه ای از زبان شاعر بیرون نیاید و فلان و بهمان، فضا برای فلان کارمند متخلف مهیا می شود که 100 میلیارد تومان پول بی زبان را طی 9 سال بردارد و هیچ ردی هم از خود بر جای نگذارد و وقتی با خبر شوند می بینند جا تر است و بچه نیست!
حالا شاید بهتر بتوان قضاوت کرد که دو خبر یاد شده با هم ارتباط داشتند یا نه.