روسیه پس از تزارِ قرن ۲۱

    کد خبر :134544

اگر چه صد سال پیش حکومت تزارها به پایان رسید، اما هنوز بسیاری بر این باورند که به دلیل نوع حکومت ولادیمیر پوتین، روسیه همچنان تحت حاکمیت یک تزار است. پس از استالین، غرب او را قدرتمندترین رهبر این کشور می‌داند، اما او هم همچون سایر تزارها ضعف‌های خود را دارد. اقتدارگرایی بیش از حد او و فقدان یک دموکراسی واقعی، از جمله مشکلاتی است که می‌تواند منجر به فروپاشی و تجزیه روسیه شود.

الهام میرمحمدی: با فرا رسیدن صدمین سالگرد انقلاب اکتبر در روسیه، که منجر به پایان حکومت تزارها در این کشور شد، بسیاری بر این باورند که به دلیل نوع حکومت ولادیمیر پوتین، این کشور همچنان تحت حاکمیت یک تزار است.

به گزارش بازتاب، ۱۷ سال از انتخاب ولادیمیر پوتین به عنوان رئیس‌جمهور می‌گذرد و سلطه و قدرت او بر کشور بیش از هر زمان دیگری است. غرب که هنوز روسیه را اتحاد جماهیر شوروی سابق می‎داند، پس از استالین، از پوتین به عنوان قدرتمندترین رهبر این کشور یاد می‌کند. روس‌ها بر قدرت و تاریخ گذشته خود تاکید بسیاری دارند. از اصلاح‌طلبان لیبرال گرفته تا محافظه‌کاران سنتی در روسیه، پوتین را تزار قرن ۲۱ می‌دانند.

پوتین این عنوان را مدیون نجات روسیه از بحران‌های دهه ۱۹۹۰ است؛ زمانی که موفق شد نام روسیه را بار دیگر در جهان مطرح کند و قدرت این کشور را به نمایش بگذارد.

با این وجود، با فرا رسیدن صدمین سالگرد انقلاب اکتبر، نگرانی‌هایی مبنی بر اینکه پوتین هم ضعف‌های سایر تزارها را دارد، به وجود آمده است.

اگر چه تهدیدهایی از نوع انقلاب‌های رنگی که برای اتحاد جماهیر شوروی رخ داد، پوتین را دچار نگرانی می‌کند، اما تهدید بزرگ‌تر و مهم‌تر برای او قیام توده‌ها نیست، بلکه تقویت و احیای بلشویک‌هاست.

طی ۱۵ سال گذشته، اقتدارگرایی و استبداد در سراسر جهان گسترش یافته و بسیاری از حکومت‌ها همچون حکومت پوتین بر پایه یک دموکراسی شکننده و دست‌کاری‌شده بنا نهاده شده است.

لازم به ذکر است، انقلاب رنگی، به انقلابی بدون خشونت و خونریزی و به یک رشته از تحرکات مرتبط با هم اطلاق می‌شود که در جوامع پساکمونیستی در اروپای شرقی، مرکزی و آسیای مرکزی توسعه یافت. در این انقلاب‌ها، هیات حاکمه این کشورها جای خود را به حکومت‌های طرفدار غرب دادند.

اما از بهار ۲۰۱۸، زمانی که پس از برگزاری انتخاباتی که پوتین بی‌شک در آن پیروز می‌شود و آخرین دوره شش‌ساله ریاست‌جمهوری خود را آغاز می‌کند، گمانه‌زنی‌ها در مورد آینده روسیه و آنچه بعد از پوتین رخ خواهد داد نیز شروع خواهد شد. همچنین به دنبال آن این ترس افزایش می‌یابد که تزار ولادیمیر هم همچون دیگر رهبران روسیه، آشفتگی‌ها و اغتشاش‌های دوران خود را رها می‌کند و در آن صورت چه بر سر روسیه خواهد آمد.

به سختی می‌توان گفت که پوتین تنها حاکم مستبد جهان است. طی ۱۵ سال گذشته، اقتدارگرایی و استبداد در سراسر جهان گسترش یافته و بسیاری از حکومت‌ها همچون حکومت پوتین بر پایه یک دموکراسی شکننده و دست‌کاری‌شده بنا نهاده شده است. در حقیقت این نتیجه تاوان پیروزی لیبرال‌هاست که به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بروز کرد.

رهبرانی همچون رجب‌ طیب‌اردوغان در ترکیه، هوگو چاوز در ونزوئلا و حتی نارندرا مودی نخست‌وزیر هندوستان به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویی از قدرت به خصوصی برگرفته از خواست و اراده مردم برخوردارند. هفته گذشته، در چین نیز، شی‌جین‌پینگ قدرت مطلق خود را در حزب کمونیست رسمیت بخشید.

نوع قدرت پوتین اما به گونه‌ای بوده که تاریخچه امپراتوری روسیه را به یاد می‌آورد و تصویری واضح از چگونگی کار کردن قدرت و درست و نادرست بودن آن ارائه می‌دهد.

همچون یک تزار، پوتین بر همه چیز پیروز شد و از هرم قدرت بالا رفت. از زمانی که در سال ۲۰۰۱ در برابر اولیگارش‌ها ایستاد و به دنبال آن کنترل رسانه‌ها و بعد غول‌های نفتی و گازی را در دست گرفت، دسترسی به پول و قدرت از طریق کانال او ایجاد شد.

این روزها هم از اعیان و ثروتمندان گرفته تا طبقات پایین‌دست جامعه روسیه به دلخواه پوتین عمل می‌کنند. او قدرت خود را به شکلی قانونی جلوه می‌دهد اما در حقیقت دادستان‌ها و دادگاه‌ها هستند که باید به او پاسخگو باشند.

با وجود اینکه در طول تحریم‌ها و کاهش ارزش روبل، اقتصاد به خوبی مدیریت شده، اما اقتصاد روسیه همچنان به شدت به منابع طبیعی وابسته است.

پوتین قدرتی ۸۰ درصدی را در جامعه داراست؛ چرا که مردم روسیه را قانع کرده که اگر پوتین وجود نداشته باشد، روسیه‌ای هم در کار نخواهد بود.

از سوی دیگر، همچون یک تزار او با پرسشی مواجه است که سایر تزارها از زمان پیتر بزرگ همچون الکساندور سوم و نیکلاس دوم را دچار دردسر کرده بود: آیا روسیه برای مدرن شدن باید با پیروزی از مسیر غرب در راستای حقوق مدنی و نماینده واقعی مردم شدن گام بر دارد یا باید با مقاومت در برابر آنها به حفظ ثبات خود کمک کند؟

پاسخ پوتین به این پرسش این بوده که اقتصاد را به تکنوکرات‌ها با طرز فکر لیبرال و سیاست را به مقامات سابق کاگ‌ب واگذار کند. و دقیقا به همین دلیل است که سیاست بر اقتصاد این کشور غالب شده و این بهایی است که روسیه می‌پردازد.

با وجود اینکه در طول تحریم‌ها و کاهش ارزش روبل، اقتصاد به خوبی مدیریت شده، اما اقتصاد روسیه همچنان به شدت به منابع طبیعی وابسته است.

رشد تولید ناخالص داخلی این کشور تنها در حدود ۲ درصد است و این رقم از رشد تولید ناخالص داخلی در بازه زمانی ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ بسیار پایین‌تر است. این موضوع در بلندمدت می‌تواند مانعی برای دستیابی روسیه به اهدافش باشد.

همچون یک تزار، پوتین جای پای خود را با روش سرکوب و ایجاد اختلافات نظامی محکم کرده است. در داخل کشور و به نام ثبات، سنت و مذهب راستین، اپوزیسیون‌های سیاسی را سرکوب می‌کند. در خارج کشور هم الحاق کریمه و درگیری‌ها در روسیه و اوکراین اخباری بود که رسانه‌های پیروزی‌طلب پوشش دادند. مخالفت غرب با اقدامات او اما این نکته را به روس‌ها یادآور کرد که چگونه پوتین بار دیگر از قدرت کشورش پس از تحقیرهای دهه ۱۹۹۰ دفاع کرد.

اما حضور این تزار پست‌مدرن برای جهان چه معنایی دارد؟ اولین نکته مربوط به تهدید روسیه می‌شود. از زمان دخالت این کشور در اوکراین، غرب در مورد انتقام روسیه از سایر نقاط جهان به ویژه کشورهای منطقه بالتیک نگران است.

اگر چه باید در نظر داشت که پوتین نمی‌تواند تلفات زیادی را بدون از دست دادن مشروعیت خود بر جا بگذارد. درست همان اتفاقی که برای نیکلاس دوم در جنگ با ژاپن در سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۵ و جنگ جهانی اول افتاد. او امروز به خوبی از تاریخ آگاه است. به احتمال زیاد در خارج از کشور عملکردی فرصت‌طلبانه دارد و بیش از آنکه خطر یک درگیری واقعی را به جان بخرد تنها به تهدید آنها می‌پردازد.

اما وضعیت در داخل کشور متفاوت است. او در حال حاضر و در اوج قدرت چندان تمایلی برای سرکوب شدید مخالفان از خود نشان نداده است. اما سابقه روسیه در مورد تحمل سختی‌ها نشان می‌دهد که تردیدها، مشروعیت یک حاکم را زیر سوال می‌برد. سرکوب توده‌ها دست‌کم برای مدتی کوتاه مشروعیت وی را تقویت می‌کند. بنابراین مردم روسیه هنوز دلایلی برای نگرانی و ترس دارند.

بدون مکانیسم یک دموکراسی واقعی برای مشروعیت بخشیدن به یک فرد جدید، حاکم بعدی احتمالا از یک جنگ قدرت با پوتین سر در خواهد آورد که می‌تواند منجر به فروپاشی و تجزیه روسیه شود.

نکته دوم در مورد وراثت و جانشینی است. انقلاب اکتبر در روسیه آخرین موردی بود که در آن انتقال قدرت از حاکمی به حاکم دیگر با گذر از دورانی دشوار صورت گرفت.

پوتین قادر نیست جانشین خود را از بستگانش یا از اعضای حزب کمونیست انتخاب کند. ممکن است در نهایت یک نفر را انتخاب کند اما او می‌بایست فردی باشد که از یک‌سو به اندازه کافی ضعیف باشد که بتوان آن را تحت کنترل گرفت و از سوی دیگر آن‌قدر قدرت داشته باشد که در مقابل رقبای سرسخت خود بایستد. پیدا کردن هر دو ویژگی در یک فرد کمی بعید به نظر می‌رسد.

شاید هم پوتین تلاش کند تا همچون دنگ شیائوپینگ در چین بر مسند قدرت باقی بماند. اما حتی اگر پوتین چنین انتخابی کند، تنها لحظه مصیبت نهایی را به تاخیر انداخته است.

بدون مکانیسم یک دموکراسی واقعی برای مشروعیت بخشیدن به یک فرد جدید، حاکم بعدی احتمالا از یک جنگ قدرت سر در خواهد آورد که می‌تواند منجر به فروپاشی و تجزیه روسیه شود. در کشوری با سلاح‌های هسته‌ای، این هشداری جدی برای تمام جهان است.

در نهایت باید در نظر داشت که هر چه قدرت پوتین بیشتر باشد، امکان کنترل حاکم بعدی هم برایش دشوارتر خواهد بود.

تا زمانی که جهان با چنین پارادوکسی پیش می‎رود، باید به یاد داشت که تغییر ناگزیر است. یک قرن پیش انقلاب بلشویک تاییدی بر جبرگرایی مارکس بود.
این رویداد اثبات کرد که هیچ چیز در جهان قطعی نیست و جهان رویدادهای پنهان و تراژیک خود را دارد.

منبع: اکونومیست

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید