سینمای ایران در مسیر حفظ انحصار است!/ چرا مردم را از دیدنِ فیلم خوب خارجی است محروم میکنید؟
سینمای ایران در شرایطی که رقیب جدی نداشته، تبدیل شده به یک سینمای انحصاری، محفلی و کم تاثیر. سینمایی که مدام خودش را تکرار میکند
به گزارش بازتاب، پس از مطرح شدن موضوع اکران فیلم خارجی، بسیاری از رسانههای خاص، تلاش میکنند این خواست مردمی را با قضاوتهای عجولانهای، دشمنی با سینمای ایران تفسیر کنند یا به خواست رسانههای اصولگرا، نسبت دهند. در صورتیکه هنر طبق فرموده سید شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی: «هنر دنبالچه سیاست نیست».
به نوشته تسنیم آنچه که در چند روز اخیر در رسانهها در حمایت از طرح اکران فیلم خارجی منتشر شده به معنای ضدیت با سینمای ایران نیست. بلکه هدف اصلی حمایت از سینمای ایران است تا از شکل تک ساحتی کنونی خارج شود. با توجه به اینکه در رسانههای مختلف دائما این موضوع انعکاس داده میشود که طرفداران طرح اکران فیلم خارجی در سینماها ضد سینمای ایران و وابسته به یک جناح سیاسی خاص هستند با امیر قادری منتقد سینما که فاقد وابستگی سیاسی است به گفتگو نشستیم. با اینکه نکات دقیق و ظریفی در این گفتگو مطرح شد اما ایشان در طول این گفتگو بارها تاکید کرد که نباید از گفتههایش دشمنی با سینمای ایران برداشت شود. او نقد خود را نسبت به سینمای ایران مطرح کرده است و نقد به معنای دشمنی نیست.
* اولین نکتهای که میخواهم مطرح کنم این است که بحثهایی راجع به اکران فیلم خارجی به تدریج داغتر و وسیعتر میشود، خودتان فکر میکنید دلیلش چیست؟ آیا نقصان اساسی عدم توجه به مخاطبان سینمانیست؟ تحلیل شما راجع به این نقصان و عدم توجه مردم به سینما با توجه به آماری که الان وجود دارد، چیست. مردم در فضای مجازی فیلم مومیایی را در هفته نخست آپلود شدن در سایتها 7 میلیون بار دانلود میکنند و از سوی دیگر در خوش بینانهترین حالت نهنگ عنبر دو میلیون و ششصد مخاطب دارد.
من علاقهمند سینما هستم، من هم یکی از مردم ایرانم و طبعاً دوست دارم محصول خوب مصرف کنم، ما میگوییم نمایش فیلم خارجی در ایران باید باشد و بسیار هم مصر هستیم. اولین بار فکر کنم این مسئله را در قالب یک یادداشت کوتاه در نخستین یا دومین سال آغاز به کارم در مجله فیلم نوشتم؛ که ما چرا نباید فیلم خارجی خوب ببینیم؟ و از آن زمان تا الان دارم به این فکر میکنم و داریم تلاش میکنیم که این اتفاق رخ دهد.
***سینمای ایران مدام خودش را تکرار میکند
اما این مسئله را باید در دو حوزه بررسی کنیم. اجازه بدهید اول شرایط سینمای ایران را بررسی کنیم. سینمای ایران در شرایطی که رقیب جدی نداشته، تبدیل به یک سینمای انحصاری، محفلی و کم تاثیر شده. این سینما اول رقیب داخلی جدی، یعنی استعداد عموم مردم ایران را، از طریق سلاحِ مجوز حذف کرد، از طریق یکسری هیاتهای5الی 6 نفره به عنوان شورای ساخت، نمایش، بررسی و غیره. رقیب خارجی را هم به بهانۀ اینکه در صورت نمایش فیلم خارجی، سینمای ایران، از بین میرود. تازه این به جز انگهایی بود که به لحاظ اخلاقی و شعارهای ظاهرا ضداستعماری به سینما میزدند. شما رقیب خارجی را حذف کردید، رقیب داخلی را هم پشت سلاح مجوز و این هیئتهای چند نفره حذف کردید، در نهایت چه میماند؟ سینمایی که مدام خودش را تکرار میکند، استعداد جوانی هم که میآید، اجازه ورود ندارد. مشکل من اینجاست که آن استعدادهای جوان فعلی سینمای ایران هم باز مجبورند از همان مسیرهای قدیمی حرکت کنند یا به همان مسیر وابسته باشند. وگرنه با مانع مجوز رو به رو میشوند.
*شما میگویید آن شورا (شورای پروانه ساخت و نمایش) نمیگذارد ولی تجربه به من میگوید خود مجموعه سینمای ایران است که خودش را تکرار میکند و نمیگذارد استعداد جدیدی و رقیب تازهای وارد سینما شود.
شما آن شوراها را جدا از سینما میدانید؟ فکر میکنم اینجا اختلاف نظر داریم!
* حداقل من کارکرد شوراها را از نزدیک تجربه کردم، دیدم انحصارطلبان جلوی استعداد تازهای را گرفتهاند. جوانی که میخواهد وارد سینما شود باید یک تهیهکننده معتبر کارش را تایید کند و سرمایهگذار با خودش بیاورد که بتواند فیلم تولید کند. یک مثال کاملا روشنفکریاش این است که 9 ماه فیلمنامه «ابد و یک روز» در کِشوی آقای … میماند و سعید روستایی به عنوان یک استعداد سرخورده میشود و این استعداد سینمایی در جشنواره سیچهارم جایزهاش را از همان آقا دریافت کرد، استعداهایی نظیر او باید به کجا مراجعه کنند؟
از مصداقی که آوردید بنده اطلاعی ندارم، اما میخواهم بگویم به نظر من آن شوراها تا به امروز در راستای منافع همان صنف سینما، کم و بیش عمل کردهاند.
*یک نسبتی بین آنها (خانه سینما و شورای پروانه ساخت و نمایش) برای ایجاد انحصار وجود ندارد؟
صددرصد وجود دارد.
* ولی قبل از آن شوراها اساساً خانه سینما وجود دارد که عملیات صنفی را به صورت انحصارطلبانهای اداره میکند.
من اصلاً کلیت را دارم میگویم، شما میخواهید بروید سراغ نهادهای متعلق به یک جناح. مگر چه فرقی میکند؟! بگذارید یک پله بروم عقبتر که برمیگردد به بحث شیرین نفت. در شرایط عادی شما مجبورید به رقیبتان میدان بدهید. به خاطر اینکه شما اولا ابزاری برای جلوگیری از آن ندارید و دوما به این دلیل که باید یک فضای پررونقی ایجاد شود که مخاطب بیاید و پول بدهد یکی از شما و یکی هم از رقیب شما بخرد، این چیزها چه زمانی به وجود میآید؟ این شرایط درست، چه وقت شکل میگیرد؟ وقتی پشتگرمی به منبع مالی بزرگتری مثل اقتصاد مرکزی نداشته باشید.
وقتی که یک سیستم وابسته به اقتصاد مرکزی باشد، این قدرت را پیدا میکند، چه به لحاظ قانونی و چه از مسیرهای دیگری. انحصار خودش را حفظ کند. سینمای ایران در 40 سال گذشته این راه را پیدا کرده است؛ درنتیجه شما میگویید خانه سینما، شورای پروانه ساخت، من اینها را از هم جدا نمیکنم. من میگویم اینها کلیتِ آن سیستمِ انحصارطلبیند که رقیب داخلی را که عموم استعدادهای مردم شامل آن میشوند حذف کرده و رقیب خارجی را که فیلم خوب خارجی است، جلویش ایستادهاند. من میگویم یکسری قوانینی تصویب شده و یکسری آدمهایی در یک نقاط کانونی نشستهاند که نتیجهاش شده این. من آنها را به جناحی منتسب نمیکنم و من درباره کلیت سینمای ایران صحبت میکنم. و در مقام خودم، به عنوان کسی که منافعاش همان منافع مردم ایران است. پس باید به فکر شکوفا شدن استعدادها باشد، و میخواهد محصول خوب مصرف کند.
* من واقعاً اعتقاد دارم شورای پروانه ساخت و نمایش متصل به بدنۀ خود سینماست و چه کسی بسازد، با کدام تهیهکننده بسازد را خودشان تعیین میکنند.
یعنی شما بدنۀ سینما را از خانه سینما جدا میدانید؟
***کلیت سینمای ایران در این 40 سال، وابسته به انحصار بوده است
***چه کسی گفته سینمای ایران پاسدار ارزشها بوده و سینمای آمریکا ضدارزشها بوده است؟
* خیر، اما انحصارطلبی بخشی از شخصیت سینماگر ایرانی را در بر میگیرد؟
خب، حالا بیایید با حسننیتِ بیشتری نگاه کنیم. من فکر میکنم هر کسی که صاحب چنین رانتی از چهل سال پیش بشود، میخواهد منافع خودش را حفظ کند. شرکت خصوصی هم باشد اگر چنین رانتِ دولتی داشته باشد سعی میکند منافع خودش را حفظ کند. من میگویم کلیت سینمای ایران در این 40 سال، وابسته به انحصار بوده، آنهم به خاطر امکاناتی که داشته با توسل به یک سری شعارهایی که هیچ وقت ثابت نشده.
شما فیلمهای سینمای آمریکا را میبینید. آیا ارزشها در سینمای آمریکا مثلاً ایمان به نیکی و پیروزی خوبی، در سینمای آنها بیشتر است یا در سینمای ایران؟ آیا شخصی که ارادهای دارد و میتواند از نقطۀA برود به نقطۀB و تحولی در زندگی خودش و تغییری در جامعۀ خودش ایجاد کند، در سینمای ایران بیشتر وجود دارد یا در سینمای آمریکا؟ تمرین برای بهتر شدن و توانایی ایجاد ارتباط با دیگران را پیدا کردن، در فیلمهای 20 -30 سال اخیر آمریکا بیشتر وجود دارد یا سینمای ایران؟
این وسط برمیخوریم به مقداری شعار، که سینمای ایران، سینمای پاکی است، روستایی است!، صداقت دارد، لبریز از سفیدی است. کافیست این سئوالات را در مقابل خودتان بگذارید و در مورد سینمای ایران، و محصولات دیگر کشورها را هم ببینید. چه کسی گفته سینمای ایران پاسدار ارزشها بوده و سینمای آمریکا ضدارزشها بوده است؟
* در سینمای ایران هویت ملی در 30 سال اخیر بوده یا نبوده؟
هویت ملی ایرانی یک بحث گستردهای دارد که ما را از مسیر منحرف میکند. بیایید فعلاً این موضوع را کنار بگذاریم. هویت ملی یعنی فرهنگ واقعی مردم یک کشور، نه آن چیزی که ما میخواهیم به آن تحمیل کنیم.
*در سینما بوده یا نبوده؟ این سئوال را به این دلیل پرسیدم ، چون مبنای بحث منطقی و مبتنی بر استدلال ماهرانه کارشناسی است.
افرادی در یک دورههایی نشستند برای ایران یک هویت تعریف کردند خارج از زندگیِ واقعی مردم در کوچه و بازار، که طیف وسیعی را شامل میشود. طبقات گستردهای را شامل میشود، از خیلی مذهبی تا کمی مذهبی، تا هنجارشکن، طبقه متوسط، طبقه محروم، طبقه مرفه.
ایران شامل تمام گروههایی بود که با همدیگر یک هویتی را میساختند، سینمای ایران طبعاً به نظر من یک سینمای محفلی و انحصاری است که ارتباطش از طریق انتخاب آزادِ گیشه نیست و در نتیجه نمیتواند رنگی از هویت ملی داشته باشد. منِ (امیر قادری) که نمیتوانم بگویم هویت ملی ایران، این است. هویت ملی ایران چیزی است که در مردم کشور رخ میدهد، من چه کاره هستم که هویت ملی را تعریف کنم.
***در پناه همین تصاویر جعلی است که موجب شده عدهای بتوانند شعار سر بدهند که سینمای ایران آسمانی است، سینمای هالیوود زمینی است.
***سینماگر ایرانی نمیتواند با تعاریف خودش، هویت ملی را بازتاب بدهد!
* پس جریان انحصار طلب نتوانسته آن هویت ملی را بازنمایی کند؟
اگر منظور شما از جریان انحصار طلب، کلیت فرهنگی است که در این سالها به نحوی به اقتصاد مرکزی وصل بودند، از چپ و راست، و بخش اعظم هنر و سینمای این سالهای ما را ساختهاند؛ صددرصد. چیزهایی هم که ما شنیدیم به نام هویت ملی، بخش از شعارهایی است که روی هواست. تا زمانی که سینمای ایران انحصاری باشد که شمای سینماگر نمیتوانید با تعاریف خودتان هویت ملی را بازتاب بدهید! شما در صورتی میتوانید هویت ملی را بازتاب بدهید که با انتخابِ اقتصادیِ واقعی مردم خودتان مواجه شوید. یک دورههایی یک مدیری آمده یک مجله و پروندهای ایجاد کرده، یک نفر یک کاری کرده که مثلاً هویت ملی ایران فلان چیزی است که من نوعی تعریف میکنم. سینمای ایران فلان است و بعد مثلاً آن بخش جهان را دشمنش فرض کرده و این بخش جهان را دوست فرض کرده. بحث من این است که در دنیای امروز یک چنین درک و تحلیلی از هویت ملی که فلان مدیر بنشیند در خانهاش و یک شعر حافظ بخواند و خوشاش بیاید، و بعد مثلا در یک سخنرانی هویت ملی کشور را از این باب تفسیر کند، بعد یکی دیگر بنشیند و شعر دیگری بخواند و هویت ملی کشور را طور دیگری تفسیر کند؛ خب؛ چنین مسیری، یک شکل جعلی به جای تصویر زندگی واقعی مردم مینشاند. حافظ بخشی از هویت ملی ایران است، ولی اینطوری که هویت ملی ساخته نمیشود! هویت ملی را که فرد نمیتواند تعریف کند، من هم نمیتوانم تعریف کنم رسانۀ مطلوب من هم نمیتواند تعریف کند. هویت ملی را گروههایی از مردم با شکلهای مختلف، در چارچوب امنیت ملی و منافع ملی آن کشور (نه منافع گروههای مرتبط و خاص) در چارچوب ارزشهای عمومی خودشان میسازند.
سینمای ایران امکان ندارد از طریق بازنمایی هویت ملی با مردم رابطهای برقرار کند، چون که از ابتدا “گیشه” و “بازار آزاد”، یعنی ارتباط با انتخاب اقتصادی واقعی مردم کشورش را مترادف با “ابتذال” در نظر گرفته است. یعنی هر جا به سمت فرهنگ عام رفته است گفته ابتذال، تا یک فرهنگ خاص متعلق به یک محفل را به جای آن بنشاند. به جای اینکه واقعیت را درباره فرهنگ حقیقی مردم ایران بپذیرد. در پناه همین تصاویر جعلی است که موجب شده عدهای بتوانند شعار سر بدهند که سینمای ایران آسمانی است، سینمای هالیوود زمینی است، حالا کی قرار است اینها را ثابت کند! هم روشنفکر ما این را گفته است و هم ارزشی ما این را گفته ، حالا شما بروید ببینید سینمای آسمانی چیست؟
***سینمای دهه 60 یک سینمای انحصارطلبِ شبهکمونیستی است
* مدیران سینمایی دهه شصت در ابتدای انقلاب مردم و مسئولان را از سینمای جهان ( نه صرفا هالیوود) میترساندند. از تولیدات سایر کشورهای جهان هیولا ساختند چون زمانی که سینمای ایران ورشکسته شد در سال 56، خیلی از سینماهای ایران فیلمهای نیمهپورن ایتالیایی مانند فیلمهای لاندو بوزانکا پخش میکردند و جریان انقلابی آن را فحشا میدانست و سینماگر ایرانی از این فرصت استفاده کرد وکلیت سینمای جهان را تعمیم داد به لاندو بزانکا. نکته مهم این است که در گفتگوی شما با فریدون جیرانی در مجله تصویری«اکس: استودیو کافه سینما»، او تلاش میکرد همان فوبیا و ترس را دوباره احیا کند. مصداق عبارتش این بود: «تو نمیدانی چه هیولاهایی بودند در آن زمان تندروها و مسئولین… گروههای تندروی…» ما بالاخره نفهمیدیم این تندروها کجا هستند؟
درباره آن گفتگو پیشنهاد میکنم کاملاش را منتشر کنید، یا همین قسمت از بحث را به طور کامل. به هر حال درباره مفاهیمی مثل “ارزشی” و “روشنفکر”، در ادبیات انتقادی امروز ایران، و این قبیل تقسیمبندیها، با شک و تردید نگاه میکنم. ما خیلی وقتها کمبودهایمان را، گروهبازیها و منفعتطلبیهایمان را، در پناه تصویر یک مخالف خشن پنهان میکنیم. من یک نقدی بر یک فیلم ایرانی نوشتم (نامش را نمیآورم چون محل مناقشه میشود) تا تفاوتِ بین “ذهنِ باز” و “ذهن بسته” را روشن کنم. این که دوگانه اصلی این است، و نه آن چه شعارش را میدهیم. با وجود مخالفت با اکران فیلم خارجی از سوی گروههای مختلف سینمای ایران، میتوان گفت ذهن بسته میتواند در چارچوب ارزشی خودش را نشان میدهد، میتواند در چارچوب روشنفکری خودش را نشان بدهد. ذهن بسته میتواند خودش را در مدلی از جهانهراسی نشان بدهد و میتواند در ظاهر مدرن نشان بدهد، هیچ وقت به تابلوها نباید نگاه کرد، هنوز سینمای ایران دارد گفتمان دهه 60 را دنبال میکند و مدافعان مطبوعاتیاش نیز همان تفکرات بنیان گذشته در دهه شصت را دنبال میکنند.
سینمای دهه 60 یک سینمای انحصارطلبِ شبهکمونیستی است؛ حرف من این است چطور میتواند یک سینما در روشها، انحصارطلب و مرکزگرا و وابسته به دولت باشد اما در تفکر بگوید من روشنفکر و آزادم؟ میخواهم بگویم این دو لازم و ملزوم هستند شما وقتی سیستمتان این میشود که مردم از حق طبیعیشان که دیدنِ فیلم خوب خارجی است محروم کنید ولی کلیه شورای پروانه ساخت و مجوز ساخت را در دست میگیرید (من درباره گروه سیاسی خاصی صحبت نمیکنم) چگونه میتوانید نام خودتان را بگذارید روشنفکر یا ارزشی؟
چون که قاعدتاً شما در گرفتن این حق از مردم مسئولید. من میگویم دهه 60 وقتی در روشها این کار را کرد طبعاً در تفکر هم همینطور فکر میکرد. همیشه میگویم مسئولین آن زمان الان دوباره دارند گفتوگو میکنند، میگویند ما ناچاریم، چون ماهواره آمده، مرزها باز شده، فضای مجازی آمده دیگر نمیشود بست! دیگر نمیشود بست یعنی چه؟! شما باید ذاتاً فکر کنید نباید این کار را انجام بدهیم. این سیستمی که ما الان داریم ادامۀ همان تفکر سینمای وابسته به اقتصاد مرکزی، و تزریق فرهنگ از بالا به پایین در دهه 60 است، گاهی وقتها به نظر من لباس ارزشی میپوشد، گاهی وقتها لباس روشنفکری میپوشد، گاهی وقتها دو کیلومتر به چپ میرود، گاهی وقتها دو کیلومتر میرود به راست، ولی اصلِ ماجرا تفاوتی نمیکند.
*یک سؤال صریح و شفاف؛ آیا این سینمایی که بعضاً لباسهای متفاوت میپوشد در راستای مسیری خاص، مطالبات سیاسیِ سیاستمداران ادوار مختلف را هم برآورده کرده است؟
خیر، شما وقتی گیشه و استقبال مخاطب در حوزههای مختلف را فحش تلقی کنید؛ مسیر سینما غلط میشود. فرقی نمیکند: فیلم موفق در گیشه میتواند مبتذل باشد میتواند شاهکار باشد، همانطور فیلمی که از دولت پول میگیرد میتواند همین تعریف را شامل شود. حتی فیلمی که برای تولیدش از یک جشنواره جهانی پول میگیرد میتواند باز شامل این تعریف شود. به خاطر همین وقتی انتخابِ آزادِ مردم ایران را فحش تعریف میکنید، طبعاً دارید به سمت اقتصاد انحصاری دولتی حرکت میکنید، طبعاً امیدوارید به وام فلان، رانت فلان، چطور ممکن است تامین منافع گروهها به جای امنیت و منافع ملی گروههای مختلف مردم یک کشور، اصل نشود؟!
* مثلاً خانه پدری با پول پلیس ساخته میشود، آشغالهای دوستداشتنی با پول فارابی ساخته میشود و تبدیل به ضد خودش میشود.
من آن نقدی که نوشتم درباره تفاوت ذهن باز و بسته، در مورد خانه پدری کیانوش عیاری بود اما اگر ما الان وارد مصادیق شویم، وارد نقد آن فیلم میشویم و باید کامل دربارهاش بحث کنیم؛ به همین خاطر از این بحث خارج خواهیم شد.
* این روزها، یک ترسی مانند دهه 60 ایجاد کردهاند و میگویند کسانی که طرفدار فیلم خارجی هستند (و با انگشت اشاره، امیر قادری و پوستر فیلم لالا لند را نشان میدهند)، میگویند اینها میخواهند رقص و آواز را بیاورند در سینماهای مملکت اسلامی و فرهنگ مردم را لیبرالیزه کنند.
حرف بیربطی است. من میگویم مثلاً «لالا لند» در ایران اکران شود اولاً اگر بخشی از فرهنگ نباشد که به فنا میرود، اصلاً کسی نمیرود ببیند. امیر قادری که چاه نفت ندارد که آن پول را به حساب لالا لند تزریق کند. ثانیاً لالا لند فیلم باکلاستری است؟ از لحاظ هنری فیلم پیشرفتهتری است؟ فیلم انسانیتری است؟ لالالند فیلم سالمتری است؟ یا کمدیهای زنپوش سینمای ایران و رقص و آوازهای فیلمهای ایرانی، یا جشنوارهایهایی که اغلب حتی به لحاظ تکنیک هم مشکل دارند؟ یعنی کدام یک از این دو با چارچوبهای حتی اخلاق سازگارتر است؟ یعنی هنر و عمق فلسفی را کنار بگذارید؛ سوال من این جاست: حتی در چارچوبهای اخلاقی، لالالند فیلم انسانیتری است یا تعدادی از این فیلمهایی که الان در سینمای ایران ساخته میشود؟ چه در چارچوب روشنفکری، چه به عنوان فیلم بدنۀ جریان اصلی و چه حتی فیلمهایی که بعضی از ارگانها میسازنند. حرف من این است: حاضرم با هر مسئولی بنشینیم وفیلمهای جیمز کامرون، دیوید فینچر،کریستوفر نولان، محصولات پیکسار و… را نگاه کنیم.
* صریحتر باشید، قصد لیبرالیزه کردن فضای عمومی و فرهنگ عامه را دارید.
من آن چیزی را که به آن اعتقاد دارم؛ گفتم. حالا اگر این اسماش روشنفکری است یا ارزشی بودن یا لیبرالیزه کردن؛ خودتان میدانید. بگذار مسئله را سادهتر تشریح کنم، از میان محصولات امسال، دانکرک و بلید رانر 2049 محصولات خوبی هستند. مسئول و مسئولانی که با اکران این فیلمها مخالفاند؛ با منِ منتقد، امیر قادری، بنشینند و این فیلمها را تماشا کنند و محصولات «پاک و آسمانی و اجتماعی» سینمای امروز ایران را هم نگاه کنیم، به لحاظ هنری، اخلاقی و انسانی. مقایسه کنیم.
من یک مثال رادیکال میزنم، یک آدم موثری در جریان کمدیِ سینمای آمریکا هست به نام «جاد اَپِتو». او چه به عنوان نویسنده، چه به عنوان کارگردان و چه به عنوان تهیهکننده یک موج از کمدیهای خاصی را ساخت که یک آدمهایی مانند سِت روگِن، نیکلاس استولر، ویل فَرر و… از جریانی که او ساخت بیرون آمدند. این فیلمها، آثاری هستند پر از برهنگی، پر از حرف زشت و پر از روابط به یک معنا بسیار غیراخلاقی. اما اغلب فیلمهای اینگونه وقتی تمام میشود، شما دوباره به تاکید بر مفهوم خانواده میرسید، و بلوغ انسان، و توانایی ایجاد ارتباط با همدیگر. من نمیگویم الان اجتماع ما این آمادگی را دارد که ما فیلم های «جاد اپتو» را در آن نشان بدهیم (همان طور که در آمریکا هم با محدودیت سنی اکران میشوند)، اما من دارم مقایسه میکنم و کسانی که این عبارات میخوانند، حق ندارند از مثال من سوء استفاده کنند برای مواجه با اکران فیلم خارجی. اما من باز حاضرم بنشینم این نوع کمدیهای جاد اپتویی را با هر مسئولی و سینماگر مخالف فیلم خارجی ـ من رادیکالترینش را مثال زدم ـ بنشینم و ببینم. و درنهایت بررسی کنیم، نتیجهای که از این فیلمهای کمدیِ جنسی، میگیریم، حتی در حوزه اخلاق، عمیقتر و مثبتتر و قابل بررسیتر است، در برابر اغلب فیلمهای سینمای ایران، که میکوشند با این قبیل شعارها، خودشان را باارزش نشان دهند.