حامد عسگری: لایک و فالوئر، شاعر نمیسازد
همصحبت که شدیم، متوجه شدم حامد عسگری، آدم چند وجهی است که افکارش هم مانند اشعارش سیال است و از مرزی به مرز دیگر حرکت میکند، شاید برای همین بود که گپ ما ـ که قرار بود کوتاه باشد ـ طولانیتر شد و از هر دری مختصری صحبت کردیم.
به گزارش جام جم، شعرهای حامد عسگری را بخوانید تا با دنیای لایه لایه این شاعر متولد و بزرگ شده کویر بیشتر آشنا شوید؛ شاعری که با دنیا و کلمات طور دیگری تا میکند!
لهجهتان نشان میدهد بچه تهران نیستید، متولد و بزرگ شده کجا هستید؟
متولد خرداد 61 در شهرستان بم هستم. بعد از دوره راهنمایی وارد حوزه علمیه کرمان شدم و شش سال در آنجا درس طلبگی خواندم و همزمان در مدرسه هم تحصیل میکردم . بعد از گرفتن دیپلم، امتحان کنکور دادم و وارد دانشگاه شدم. ترم اول بودم که زلزله، بم را ویران کرد. این اتفاق باعث شد به تهران مهاجرت کنم و درسم را اینجا ادامه بدهم و در این شهر ماندگار شوم.
شب زلزله در بم بودید؟ چه اتفاقی برای شما و خانوادهتان افتاد؟
من همراه خانوادهام برای نماز صبح بیدار شده بودیم که زلزله شروع شد و رفتیم داخل حیاط و همین باعث شد زیر آوار نمانیم. اما 47 نفر از اقوامم فوت کردند.
اتفاق وحشتناکی بود. ما که حادثه را از نزدیک ندیدیم و هنوز هم عمق فاجعه ته ذهنمان مانده، شما چطور با آن کنار آمدید؟
کنار نیامدهام ! میگویند درد خروار خروار میآید و مثقال مثقال میرود. من هنوز در خانهام لوستر نصب نمیکنم، 13سال است تن ماهی نمیخورم،چون هفته بعد از زلزله فقط تن ماهی برای خوردن داشتیم و ما سه وعده تن ماهی میخوردیم. هنوز نمیگذارم اعضای خانوادهام وقت خواب پتو روی سرشان بکشند، هنوز خواب زلزله میبینم و حدود هفت سال است که جرات نمیکنم به بهشت زهرای بم بروم.
سرنوشت را خدا رقم میزند، برای نماز بیدار میشوید و همین باعث میشود از زلزله جان سالم به در ببرید، گویا خدا میخواسته شما زنده بمانید!
سرنوشت، بخشی از قصه است! معتقدم آنهایی که باید آن شب میرفتند، انتخاب شده بودند. خانوادهای در بم وقتی غروب پنجشنبه روزی،زلزلهای خفیف آمد و آنجا را لرزاند از ترس به کرمان رفتند و شب را در خانه اقوامشان خوابیدند،اما در همان شب دچار گازگرفتگی شدند و مردند و جالب این که خانه آنها در بم سالم ماند. نمونههای زیادی از این موارد بود. مردی بعد از 13 سال از آلمان به ایران آمد که پدرش را ببیند،وقتی به تهران رسید، خواهرش گفت شب را بخواب فردا با هم میرویم، اما او شبانه به بم آمد، ساعت 3 رسید، پدر و مادرش را دید و ساعت پنج زلزله آمد و ماند زیر آوار. مرگ مقدر است و ساعت و زمانش مشخص. بعد از آن اتفاق برایم مسجل شد که هیچ چیز در دنیا ارزش این را ندارد که دوست داشتن، عاشقی و… را فدای خواستههای زمینی کنی، آخرش همه ما در دو متر جا زیر خروارها خاک جای خواهیم گرفت و ما میمانیم و اعمالمان.
میگویند دنیا رو به تکامل است و اگر انسان بتواند از مواهب و دانشی که خدا در اختیارش گذاشته، استفاده کند با ابرپدیدههایی مثل زلزله هم میتواند پیروز شود همان کاری که ژاپن میکند و حتی زلزله 9 ریشتری نمیتواند ویرانش کند.
زلزله یک پدیده است، مثل باد! وقتی گسلهای زمین خسته میشوند، تکانی میخورند تا تعادل خود را دوباره پیدا کنند، زمین میلرزد و اگر آدمها آماده نباشند، زندگی آنها خراب میشود. بستگی دارد زلزله کجا رخ دهد برای عشایر، زلزله بلا و کشنده نیست، چون داخل چادر زندگی میکنند، اما برای آنها سیل مصیبت است! در ژاپن از زلزله برق تولید میکنند، برجهای 70 طبقه روی بالشتک ساخته میشود تا در زمان زلزله قابلیت جابهجایی داشته باشند و خراب نشوند. معتقدم برخورد و زاویه نگاه ما با پدیدههای طبیعی نیاز به اصلاح دارد.
با این همه اتفاقات که تجربه کردید، چه شد که شاعر شدید؟
در جغرافیایی که متولد و بزرگ شدم چارهای جز شاعری نداشتم. انسان واحهنشین، انسانی که با طبیعت سر و کار دارد و طبیعت با او نامهربان است، مجبور است رفتارهایی نشان دهد که جغرافیای کشنده پیرامونش را تلطیف و قابل تحمل کند. استانهای مرزی مثل کردستان، بلوچستان، خوزستان، کرمان و… هم جغرافیای سخت و نامهربان دارند و هم محروم هستند حتی نعمات الهی آنجا کم است و برای همین است که به رقص محلی، موسیقی، شعر، لالایی و… پناه میبرند. اگر دقت کنید استانهایی مانند اصفهان و یزد که استانهای بهرهمندی هستند، موسیقی شاخص و شناختهشدهای ندارند اما کردستان پر از رقص محلی، موسیقی، داستان و لالایی است. کرمان 24 نوع رقص دارد. برای همه مراسم و مناسک رقص محلی طراحی کردهاند؛ رقص قالی، برداشت محصول، بله برون و… من زاده چنین جغرافیایی هستم که عنصر خیال را در آدمی پرورش میدهد و آن را به دنیای شعر میبرد.
واژهسازی در شعر شما متفاوت و زیباست، مثل این بیت: «شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد / مادهگرگی اگر دل از سگ چوپان ببرد» بیت تکاندهندهای است؛ عشق، خیانت، دوست، دشمن و… را میتوان در این بیت دید.
شعر اتفاقی است در کلمات، از این واژهها خیلی از مردم استفاده میکنند اما آنها شاعر نیستند که بتوانند چیزی به زبان اضافه کرده و شعر بگویند! شعر یعنی رستاخیز کلمات و شاعر مفهومی به زبان اضافه میکند که از همه مردم ساخته نیست.
تجربههای شخصی و جغرافیا به شما در سرودن اشعارتان کمک کرده، قاعدتا شاعری که خودش را در آپارتمانی در تهران محبوس کرده و فقط با تخیل شعر میگوید،نمیتواند ماندگار شود یا به گفته شما چیزی به شعر اضافه کند، چون مثلا هیچ تصوری از قوچ و گرگ و شب دهکده ندارد؟
اگر دقت کنید شعرهای امروزی بسیار شبیه هم است، مشخص است که شاعران آنها در یک کافه و یا تراس خانه نشستهاند و از قهوه و چشم معشوق گفتهاند. ادبیات هر چقدر منطقهای تر نوشته شود به زبان و ذهنیت مردم جهان نزدیکتر میشود. اگر شاعر بتواند تجربههایش را از زاد بوم و زندگی متفاوت خودش با پرداختی خوب و درست به مردم منتقل کند، حتما در خواننده احساسی متفاوت ایجاد میکند. مارکز و بورخس جهانی شدند، چون جغرافیای کشورشان را در داستانهایشان آوردند. بومینویسی استفاده از چند واژه محلی نیست. بومی نویسی، یعنی استفاده از بانک رفتاری مردم یک منطقه در شعر و داستان و این است که برای مردم جذابیت دارد و آنها را به سمت خود جلب میکند.
برای جهانی شدن قبل از اینکه واژه مشترک پیدا کنی شاید بهتر باشد دغدغه مشترک بیابی، مثل کاری که لورکا در شعر کرد.
بله! شاعری موفق میشود که بتواند حرفی به جهان بیفزاید. البته معتقدم شاعر قبل از اینکه مفهومی به جهان اضافه کند، باید به خودش چیزی اضافه کند. وقتی شعری میگویی باید خود را محک بزنی و ببینی آیا خودت به قبل و بعد آن شعر تقسیم میشوی؟
آیا به جهانی شدن شعرتان فکر میکنید؟
نه! به این فکر میکنم که ماندگار شوم! جهانی شدن سنگ بزرگی است که برداشتنش با اما و اگرهای زیادی روبهروست. در دنیایی که تولید محتوا بسیار زیاد است، حتی نمیتوان به این فکر کرد که اثرت تا ده سال دیگر هم در یاد مردم بماند یا نه! چند وقت قبل به همسرم گفتم اگر 50سال آینده یک بیت از شعرهایم پشت یک کامیون نوشته شده باشد، من کار خودم را برای ادبیات کردهام.
بهعنوان یک شاعر دیدگاهتان درباره عشق چیست؟
عشق عنصر مهمی در شعر است، اما برای من هرگز چنین نبوده که حتما یک آدم زمینی وجود داشته باشد و من عاشق او باشم که بتوانم شعر بگویم. برایم ذات عشق، دوست داشتنی است. ذات دوستداشتن قشنگ است. در دنیایی که در هر گوشه آن جنگ و کشتن دیده میشود، محبت و دوست داشتن زیباست و باید منتشر شود. شاعر باید ادیب واقعی باشد، باید درونش عمیق شود تا بتواند وارد حوزه جدی مانند ادبیات و شعر شود. ادبیات مانند ریاضی و فوتبال تمرین میخواهد. شاعر باید خلوت داشته باشد و مطالعه کند و اگر کتاب نخواند و آگاهی خود را افزایش ندهد، ذهنش زنگ میزند.
ذهن مانند یخچال است اگر برای مدت طولانی داخلش مواد غذایی نگذاری، بو میگیرد. کسی که وارد حوزه ادبیات میشود، باید از خواب و تفریحش بزند و مطالعه کند. انجمن های شعر، گروههای تلگرامی، اینستاگرام، تعداد فالوئرها و لایکها، شاعر نمیسازد. باید زحمت کشید و انضباط شخصی داشت. حرفهایم توصیهای نیست چون خودم رهرو هستم و راهبر نیستم اما از هم نسلهای خودم و جوانهایی که به ادبیات و شعر علاقهمند هستند، میخواهم اگر تصمیم دارند در این مسیر بمانند با جدیت کارشان را پیگیری کنند، چون ادبیات شوخیبردار نیست.