۵ نشانه‌ای که می‌گویند جسم و روح‌مان به‌ تنهایی نیاز دارند

    کد خبر :1023954
جسم و روح‌ تنهایی

چطور بفهمیم که چه زمانی به این تنهایی نیاز داریم؟ خوشبختانه من موفق شدم به هشدارهایی که بدن و ذهنم در چنین مواقعی به من می‌دهند، پی ببرم. یعنی زمانی که بیش از تحملم در حال تلاش کردن هستم و باید دست نگه دارم و کمی به خودم بپردازم.

همهٔ ما مشغله‌های مختلفی داریم و بسته به مسائل گوناگون، زمان قابل‌توجهی از روز را به کمک به دیگران و برآورده کردن نیازهای آنها اختصاص می‌دهیم. این روند ادامه پیدا می‌کند و درنهایت به جایی می‌رسیم که دیگر حتی توان انجام دادن ساده‌ترین کارها را هم در خود نمی‌بینیم. فکر می‌کنید علت این مسئله چیست؟

شاید مهم‌ترین دلیل این باشد که به‌مرور در این مشغله‌ها گم می‌شویم و خلوت کردن با خودمان را فراموش می‌کنیم. مقالهٔ امروز چطور به همین موضوع اختصاص دارد و در ادامه، از تجربیات هنرمندی می‌خوانید که بر این مشکل غلبه کرده است. او ما را با ۵ نشانه‌ای که می‌گویند جسم و روح‌مان به‌ تنهایی نیاز دارند، آشنا خواهد کرد.

غروبی کاملا معمولی است: شام روی گاز است، همسرم در آشپزخانه مشغول کار است، بچه در اتاقش بازی می‌کند. من هم روی کاناپه سرگرم کتابخوانی هستم یا در اتاق‌خواب لباس‌ها را تا می‌کنم که همسرم سر می‌رسد و سؤالی می‌پرسد، یا بچه به‌هنگام بازی سروصدا راه می‌اندازد.

در موقعیت‌هایی مثل این بدون اینکه دست خودم باشد با خودم می‌گویم: «اَه، دوباره شروع شد.» و احساس می‌کنم که آدرنالین خونم بیشتر و بیشتر می‌شود.

این فریاد ناگهانی درونی به من نشان می‌دهد که طاقتم طاق شده است و موعد آن رسیده است که زمانی را به «خودم»، در تنهایی اختصاص دهم.

در مقام زن، مادر و همسری که در این جامعه زندگی می‌کند، کاملا طبیعی است که به آسانی درگیر انجام بی‌وقفه‌ٔ کارهایی برای دیگران شویم. بااین‌حال بسیار ضرروری است که از خودمان نیز غافل نشویم. و این غافل نشدن از خود گاهی به این معناست که از همه چیز دور شویم و زمانی را در خلوت خودمان سپری کنیم.

با این تنهایی شانس تجدید قوای موردنیاز برای ادامه دادن مسیر را در اختیار خودمان می‌گذاریم. اگر از آن غافل شویم ممکن است احساساتی مثل خستگی مفرط به سراغ‌مان بیاید و همچنین از لحاظ روحی و جسمی کم بیاوریم.

اما چطور بفهمیم که چه زمانی به این تنهایی نیاز داریم؟ خوشبختانه من موفق شدم به هشدارهایی که بدن و ذهنم در چنین مواقعی به من می‌دهند، پی ببرم: یعنی زمانی که بیش از تحملم در حال تلاش کردن هستم و باید دست نگه دارم و کمی به خودم بپردازم. درادامه جزئیات بیشتری درمورد این نشانه‌ها خواهم گفت، شاید برای شما هم آشنا باشند و بتوانید از تجربه‌های من استفاده کنید.

۱. وقتی دیگر چیزی جذابیت قبل را ندارد

یکی از اولین نشانه‌هایی که برایم حاکی از نیاز به تنهایی است، زمانی است که دیگر چیزی به نظرم لذت‌بخش نمی‌آید. در این مواقع ممکن است با خودم کلنجار بروم و کسل شوم، یا پروژه‌های خلاقانه‌ای را که همیشه برای‌ انجام‌شان اشتیاق دارم، عقب بیندازم.

انگار که تمام انرژیم تحلیل رفته باشد و برای کار خلاقانه به تجدید قوا نیاز پیدا کرده باشم.

وقتی چنین احساسی پیدا می‌کنم، متوجه می‌شوم که به تنهایی نیاز دارم. شاید این تنهایی به‌سادگی سر زدن به کتابخانه و ساعتی گشتن در میان کتاب‌ها یا نوشیدن فنجانی چای در خلوت یا حتی نگاه کردن به کارهای هنری دیگران باشد.

می‌توانم با قاطعیت بگویم که کمی خلوت‌گزینی، در کنار پیدا کردن چیز جدیدی که برایم الهام‌بخش باشد، قوهٔ خلاقیت من را دوباره به کار می‌اندازد.

۲. هوس خوردن تمام خوراکی‌های خانه

طی سال‌ها با شناخت بهتر خودم فهمیدم که گاهی گرفتار خوردن هیجانی می‌شوم. به‌ همین خاطر وقتی ولعِ خوردن همهٔ تنقلات موجود در خانه به سراغم می‌آید، می‌فهمم که باید کمی راجع به خودم فکر کنم و ببینم در دل و ذهنم چه می‌گذرد.

خیلی وقت‌ها، فکر خوردن چیپس و شکلات‌ها به این دلیل به سراغم می‌آید که می‌خواهم با چشیدن طعم آنها راه فراری پیدا کنم.

گاهی‌اوقات می‌دانم که به‌خاطر اضطراب این میل را پیدا کرده‌ام: پس دوش آب گرم می‌گیرم، کتاب می‌خوانم و تنقلاتم را هم می‌خورم. در مواقع دیگر، از خودم می‌پرسم نیاز واقعی من چیست؟ تنقلات است؟ می‌فهمم که این‌طور نیست و به‌جای آن، باید لیوان آبی بردارم، به حیاط‌خلوت بروم و کمی در سکوت و آرامش باشم.

من از تمایلم به خوردن هیجانی آگاه شده‌ام و در این مواقع، با خودم رودررو می‌شوم. در این صورت می‌توانم بفهمم که آیا واقعا به خوردن تنقلات و غذا نیاز دارم یا اینکه میل من ریشه در اضطراب دارد و باید به خودم استراحت بدهم.

۳. از کوره در رفتن سر مسائل کوچک

معمولا این قدرت را دارم که چندین مسئولیت هم‌زمان را بپذیرم و تمام آنها را با آرامش به سرانجام برسانم؛ بااین‌وجود، گاهی با ساده‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین اتفاق‌ها به‌کلی از کوره در می‌روم.

برای مثال، درست وسط تهیهٔ شام متوجه می‌شوم که یکی از مواد موردنیازم را نخریده‌ام، بنابراین همین‌طور که سعی میکنم جایگزینی برای آن پیدا کنم از نظر احساسی دچار درماندگی می‌شوم. یا مثلا ممکن است بعد از بیرون آمدن از فروشگاه متوجه بشوم که شامپو نخریده‌ام: همین کافی است تا به گریه بیفتم.

هر وقت احساس کنم این چیزهای کوچک اعصابم را بهم می‌ریزند، می‌فهمم که زیر بار مشغله‌ها کم آورده‌ام و وقت آن رسیده است که با خودم کمی خلوت کنم. در چنین موقعیت‌هایی به‌خوبی می‌دانم که باید سراغ تمرین‌های خود مراقبتی بروم. این تمرین‌ها شامل موارد زیر هستند:

واقعیتِ شرایط را به‌خاطر بیاورم. آیا این موقعیت دنیا را به آخر رسانده است؟

راجع به برطرف شدن یا نشدن نیازهای اساسی و اولیه‌ام فکر کنم. آیا گرسنه‌ام؟ آیا به نوشیدن آب نیاز دارم؟ آیا با چند دقیقه‌ دراز کشیدن حالم بهتر می‌شود؟

از دیگران کمک بگیرم. مثلا شاید از همسرم بخواهم حالا که بیرون است، برایم شامپو بخرد.

با همین کارهای ساده کمی از فشار موجود کم می‌شود و برای رسیدن به آرامش خاطر و تجدید انرژی فرصت پیدا می‌کنم.

۴. بدخلقی با عزیزان

من شدیدا به خونسردی‌ام افتخار می‌کنم. بنابراین وقتی سروصدای فرزندم مثل مته‌ای روی اعصابم می‌رود، یا وقتی سؤال پرسیدن همسرم کلافه‌ام می‌کند، می‌فهمم که یک جای کار می‌لنگد.

هنگامی که با عزیزانم بداخلاق و سختگیر می‌شوم، خودم را در موقعیتی قرار می‌دهم که من و خانواده‌ام به آن «وقفهٔ خودخواسته» می‌گوییم. این موقعیت مختصِ زمانی است که یکی از ما متوجه می‌شود دیگر ظرفیتش تکمیل شده است و به چند دقیقه‌ تنهایی نیاز دارد.

وقتی قرار است از این موقعیت استفاده کنم، اغلب به اتاق‌خواب می‌روم، چند نفس عمیق می‌کشم و از تکنیک‌های برقراری ارتباط با زمان حال، مثل لمس سنگی یا بوییدن عطر استفاده می‌کنم. شاید با موبایلم بازی کنم یا دستی به سر گربه‌مان بکشم.

درحین انجام این کارها به این هم فکر می‌کنم که در آن لحظه، به چه چیزی احتیاج دارم؟

وقتی دوباره توان تعامل با دیگران را پیدا می‌کنم، از اتاق بیرون می‌زنم و به‌خاطر بدخلقی‌هایم عذرخواهی می‌کنم. با همسر یا بچه‌ام صحبت می‌کنم و به آنها می‌گویم چرا این رفتار از من سر زد. اگر هم به چیزی احتیاج داشته باشم و احساس کنم ضروری است، به آنها خواهم گفت.

۵. قایم شدن در اتاق‌خواب، دست‌شویی یا کمد لباس‌ها

تا حالا چند بار برایم پیش آمده است که دزدکی با موبایلم به دست‌شویی رفته‌ام. نه به‌خاطر اینکه بخواهم از آن استفاده کنم، بلکه به این خاطر که به چند لحظه سکوت و آرامش نیاز داشتم. وقتی این اتفاق می‌افتد، می‌فهمم که واقعا نیاز دارم برای مدتی تنها باشم؛ نه اینکه فقط پنج دقیقه در دست‌شویی بمانم.

وقتی چنین حالی پیدا می‌کنم، یا دلم می‌خواهد برای مدتی خودم را در اتاق‌خواب حبس کنم، می‌دانم که واقعا زمان آن رسیده است که کاری کنم و برای مدتی تنها باشم. در چنین مواقعی سعی می‌کنم در تقویمم زمانی خالی برای ناهاری تک‌نفره پیدا کنم؛ یا با همسرم درمورد مناسب‌ترین زمان برای خلوت‌گزینی‌ام مشورت می‌کنم و از او می‌خوام در برنامه ریزی این روز یاری‌ام کند. هنگامی که بعد از این خلوت‌گزینی یک روزه با خودم به خانه برمی‌گردم احساس می‌کنم دوباره نیرو گرفته‌ام و سرحال شده‌ام. با این روحیهٔ تجدیدشده همسرم حضورم را بیشتر احساس می‌کند و با عشق بیشتری برای بچه‌ام مادری می‌کنم.

جمع‌بندی

همهٔ این نشانه‌ها برای من حاکی از آن هستند که آن‌طور که باید به خودم توجه نکرده‌ام و خود را فراموش کرده‌ام. وقتی متوجه احساسات این‌چنینی می‌شوم، می‌توانم بی‌تعارف با خودم رودررو شوم و به‌دنبال راه چاره‌ای باشم.

از کارهایی مثل گرفتن دوش آب گرم، خواندن کتاب و قدم زدن با دوستان گرفته تا دور شدن چندروزه از خانه و خانواده، همهٔ اینها به من کمک می‌کنند تا جسم و روحم تازه شوند و با انرژی بیشتری در کنار عزیزانم به ادامهٔ مسیر فکر کنم.

ممکن است که نشانه‌های شما متفاوت از من باشند، اما حالا که با تجربه‌های من آشنا شدید، وقت آن است که به خودتان فکر کنید، نشانه‌های نیازتان به تنهایی را پیدا کنید و ببینید بهترین راه برای برطرف کردن این نیاز چیست. به این شکل می‌توانید توجهی را که شایستهٔ آن هستید به خودتان داشته باشید.

 برنا

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید