۵ دلیل زوال‌ آمریکا

    کد خبر :593716

آمریکا به‌دلیل نیروی نظامی خود ابرقدرت دنیا محسوب نمی‌شود، زیرا ائتلاف استراتژیک چین و روسیه به‌راحتی با قدرت آمریکا برابری می‌کند.

بعضی از بناها شاید خیلی باشکوه به‌نظر برسند اما شکوه یک بنا و رنگ و لعاب آن نشان‌دهنده ضعف‌های پنهان آن نیست و استحکام آن را نشان نمی‌دهد، ممکن است با یک زلزله کوچک، توفان یا یک آتش‌سوزی از بین برود. این موضوع درست است اما برای توصیف وضعیت آمریکا تا چند سال پیش. بحران‌های هویتی و نابرابری‌های اقتصادی استحکام این کشور را از بین برده‌اند و حالا رنگ و لعاب زندگی آمریکایی‌ها را نیز هدف گرفته‌اند.

«افول» واژه‌ای است که در سالیان اخیر در محافل علمی و رسانه‌ای در کنار کلمه آمریکا نشسته است تا به ما در فهم وضعیت کنونی آمریکا کمک کند. تحلیلگران ذیل مطالب‌شان با عنوان «افول آمریکا» بیشتر به ناکامی ارتش این کشور در جنگ‌ها، از دست رفتن نفوذ کلام آمریکا در مجامع جهانی و نکاتی از این دست اشاره کرده‌اند اما کمتر به بیان عوامل موثر داخلی در افول آمریکا پرداخته‌اند.

به گزارش مشرق،در همین رابطه با «پل کریگ رابرتس»، اقتصاددان آمریکایی گفت‌وگو کرده‌ایم. او در زمان ریاست‌جمهوری «رونالد ریگان»، معاون وزارت خزانه‌داری بود و از اصلی‌ترین مولفان اقتصاد ریگانی است. این اقتصاددان برجسته آمریکایی در گفت‌وگوی پیش رو به دسته‌بندی و بیان عوامل داخلی موثر در تضعیف آمریکا پرداخته است.

آقای رابرتس! چرا گفته می‌شود آمریکا رو به زوال است؟

زوال آمریکا به این معنی است که این کشور بدون توجه به عوامل خارجی به‌تدریج از داخل در حال تضعیف است. آمریکا به چندین دلیل از داخل در حال فروپاشی است.

اول، سیاست مهاجرت دولت ورود تعداد زیادی از مردم غیرسفیدپوست را از فرهنگ‌های بیگانه امکان‌پذیر کرده است. تعداد آنها به‌قدری زیاد است که از لحاظ اجتماعی و فرهنگی در داخل جامعه ادغام نمی‌شوند. امروزه «سیاست ‌هویتی»، ایدئولوژی هدایت‌کننده حزب دموکرات است. چپ‌گراهای لیبرال در حزب دموکرات این برداشت را بین مهاجران القا کرده‌اند که سفیدپوست‌ها ظالمند و باید از آنها تنفر داشته باشند. مهاجران قانونی و غیرقانونی ضرورتی برای کنار آمدن با سفیدپوست‌ها نمی‌بینند و در عوض به‌طور مکرر به آنها توهین می‌کنند. مهاجران بر این مبنا که مورد ظلم قرار گرفته‌اند، خواستار توجه ویژه دیگران به خواسته‌های خود می‌شوند، در نتیجه به‌جای ادغام و اتحاد در کشور شاهد تفرقه و چنددستگی هستیم. جنبش فمینیسم نیز با نسبت دادن صفاتی همچون «زن‌ستیز» و «متجاوز» به مردان سفیدپوست به افزایش تفرقه در کشور کمک می‌کند. درنتیجه رابطه بین مردان و زنان سفیدپوستی که شست‌وشوی مغزی داده شده‌اند به‌تدریج تضعیف شده است.

دوم، در دهه‌های اخیر شغل‌های طبقه متوسط به کشورهای خارجی ازجمله مکزیک و چین منتقل شده‌اند. درنتیجه وضع اقتصادی طبقه متوسط به‌تدریج بدتر شده است و نردبان‌هایی که حرکت رو به بالا به سمت زندگی بهتر و فرصت‌های بیشتر را امکان‌پذیر می‌کردند، نابود شده‌اند. علاوه‌بر این، زوال طبقه متوسط به توزیع نابرابر درآمد و ثروت در کشور منجر شده است که خود به رشد ناآرامی‌های اجتماعی کمک می‌کند. در شرایط کنونی تعداد معدودی میلیاردر بیشتر ثروت و قدرت کشور را کنترل می‌کنند. طبق آمارهای بانک مرکزی آمریکا، تقریبا نیمی از مردم کشور بدون فروش اموال شخصی خود نمی‌توانند از پس یک هزینه ۴۰۰ دلاری اضطراری برآیند. بیشتر مردم پس‌اندازی ندارند.

سوم، سطح آگاهی عمومی و اطلاعات مردم کاهش پیدا کرده است. در جامعه کنونی ما، مفهوم واقعیات عینی مبتنی‌بر شواهد تجربی به‌تدریج در حال ناپدید شدن است. به‌عبارت دیگر، مفهوم جدید «واقعیت احساسی» به‌تدریج جایگزین افکار منطقی مبتنی‌بر شواهد شده است. آمریکایی‌ها تصور می‌کنند واقعیت چیزی است که با نیازهای عاطفی آنها انطباق دارد و احساس خوبی به آنان می‌دهد. بسیاری از مردم واقعیاتی که باورهای رایج آنها را به چالش می‌کشند به‌عنوان نظریه توطئه یا پروپاگاندای مردان سفیدپوست انکار می‌کنند. توانایی آمریکایی‌ها برای تفکر منطقی نسل‌به‌نسل ضعیف‌تر می‌شود.

چهارم، کودکان آمریکایی در طول سه دهه اخیر در خانه و مدرسه تحت مراقبت شدید بزرگسالان پرورش یافته‌اند. زمانی که من یک کودک پنج‌ساله بودم، همیشه فاصله یک ‌مایلی منزل تا مدرسه را تنهایی یا همراه با همکلاسی‌هایم پیاده‌روی می‌کردم. خطری ما را تهدید نمی‌کرد. در آن دوران مادران کار نمی‌کردند؛ آنها در منزل می‌ماندند و از پشت پنجره بچه‌های خود را بدرقه می‌کردند. والدین به‌خاطر سهل‌انگاری در مراقبت از فرزندان خود دستگیر نمی‌شدند. درواقع نیازی برای محافظت از کودکان وجود نداشت؛ اما امروزه با شرایط متفاوتی روبه‌رو هستیم. مهاجرت گسترده، همگنی جمعیت را نابود کرده است. مادران برای تامین مخارج خانواده چاره‌ای جز کار کردن ندارند. رشد انحرافات جنسی نیز باعث شده کودکان بیشتر مورد سوءاستفاده قرار بگیرند. در گذشته معلمان به‌راحتی نظم را در محیط مدرسه حفظ می‌کردند؛ اما امروزه حضور نیروهای پلیس ضرورت پیدا کرده است. به کرات دیده‌ایم که یک کودک به‌خاطر درگیری در زمین بازی با دستبند به زندان افتاده است.

پنجم، مردم در طول چند دهه اخیر به‌تدریج به این باور رسیده‌اند که دولت نماینده واقعی آنها نیست و سیاستمداران بیشتر به فکر منافع خود هستند. درواقع دولت بیشتر نماینده گروه‌های پرنفوذ و ثروتمندی است که هزینه کمپین‌های انتخاباتی رئیس‌جمهور و نمایندگان مجلس را فراهم می‌کنند. مردم به این نتیجه رسیده‌اند که همه کاندیداهای حاضر در انتخابات توسط لابی‌های قدرتمند کنترل می‌شوند و رای ‌دادن تاثیری در سرنوشت آنها ندارد.

آیا می‌توان به رسانه‌ها برای تصحیح این روند امیدی داشت؟

تمرکز رسانه‌ها در دستان تعداد معدودی از افراد قدرتمند در طول دوره ریاست‌جمهوری کلینتون نیز به زوال جامعه آمریکا کمک کرد. این موضوع باعث نابودی استقلال رسانه‌ها شد. در شرایط کنونی رسانه‌ها دیگر واقعیات را درمورد دولت و شرکت‌ها نمی‌گویند؛ در عوض آنها به وزارتخانه پروپاگاندا برای دولت تبدیل شده‌اند.

معمولا برای تدارک شکاف‌ها از ایدئولوژی‌ها و سیاست‌های هویتی کمک می‌گیرند و ایالات متحده هم در این راهکار سابقه‌ای طولانی دارد؛ آیا این ایدئولوژی‌ها راهگشا نخواهند بود؟

نهادینه‌شدن ایدئولوژی «سیاست هویتی» نیز نقش مهمی در ایجاد تفرقه و چنددسته‌شدن جامعه ایفا کرده است. در شرایط کنونی سطح دشمنی بین دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان بی‌سابقه است. این موضوع مانع همکاری سازنده بین آنها می‌شود. سطح بی‌احترامی دموکرات‌ها به دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور کشور باورنکردنی است.

نیروی نظامی آمریکا چطور؟ یا هژمونی سیاسی و تحریم‌ها و سیاست‌هایی از این دست…

آمریکا به‌دلیل نیروی نظامی خود ابرقدرت دنیا محسوب نمی‌شود، زیرا ائتلاف استراتژیک چین و روسیه به‌راحتی با قدرت آمریکا برابری می‌کند. در عوض، در پایان جنگ جهانی دوم دلار آمریکا جایگزین پول بریتانیا به‌عنوان ارز ذخیره دنیا شد. آمریکا از این طریق به جایگاه بی‌سابقه‌ای در دنیا دست پیدا کرد. این جایگاه ویژه به دولت آمریکا اجازه می‌دهد مخارج خود را با انتشار پول تامین کند؛ اما سیاست خارجی گستاخانه و نامعقولانه آمریکا در دهه‌های اخیر این موقعیت را به خطر انداخته است. تحریم‌های اقتصادی آمریکا بسیاری از کشورها را تشویق کرده است از ارز دیگری برای انجام معاملات بین‌المللی خود استفاده کنند. درصورتی که در آینده تعداد کافی از کشورها سیستم پرداخت مبتنی‌بر دلار را رها کنند، واشنگتن دیگر نمی‌تواند هزینه‌های خود را از طریق چاپ پول بپردازد.

ترامپ با کمک طبقه کارگر آمریکا در انتخابات پیروز شد، زیرا انتقال مشاغل تولیدی در کشور به مکزیک و آسیا ضربه مهلکی به آنها وارد کرده است. طبقه کارگر معمولا از حزب دموکرات پیروی می‌کنند؛ اما در انتخابات قبلی به این نتیجه رسیدند که ترامپ بهتر منافع آنها را دنبال خواهد کرد. تیم ترامپ طی دو سال گذشته مشغول دفاع از خود در مقابل اتهامات درمورد تبانی بین کمپین او و دولت روسیه بوده است.

ظهور روسیه و چین به‌عنوان ابرقدرت‌های دنیا نیز باعث ناراحتی نئوکان‌های آمریکا شده است. محافظه‌کاران جنگ‌طلب در آمریکا تصور می‌کردند فروپاشی شوروی همه موانع موجود مقابل تسلط آمریکا بر دنیا را حذف خواهد کرد؛ اما ظهور مجدد روسیه تحت رهبری پوتین و رشد اقتصادی عجیب چین باعث ناامیدی آنها شده است. نئوکان‌ها کشورهایی که قدرت آمریکا را در دنیا به چالش بکشند، به‌عنوان تهدید امنیتی توصیف می‌کنند. نئوکان‌ها تصور می‌کنند چین و روسیه نباید توانایی به چالش کشیدن یکجانبه‌گرایی آمریکا در صحنه جهانی را داشته باشند. این طرز تفکر ما را به سمت جنگ هدایت می‌کند.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید