چرا در مورد مسائل مالی، احساسی تصمیم میگیریم؟
مغز عضو بسیار پیچیده ای است. این عضو فقط 2 درصد از وزن بدنمان را تشکیل می دهد؛ اما 20 درصد از انرژی بدنمان را می سوزاند. دانیل کانمن1 در کتابش با نام تفکر سریع و آهسته2، این عضو پیچیده را با روشی ساده تشریح می کند. او توضیح می دهد که مغز دارای دو سیستم است؛ سیستم 1 و سیستم 2 .
سیستم 1 اولین پاسخگو است؛ جایی که ما در ابتدا برای پاسخگویی به سوالات یا حل مسائل به آن مراجعه می کنیم. این قسمت به طور خودکار و ناخودآگاه عمل می کند و زحمتی به خود نمی دهد. این سیستم با کلیشه ها و خاطرات قضاوت می کند. هم چنین تمایل دارد که بین تمام رخدادها ارتباط علت و معلولی ایجاد کند؛ حتی رخدادهایی که ارتباطی به هم ندارند. درواقع مغز ما با استفاده از این سیستم، برای پاسخ گویی نیازی به تفکر آگاهانه ندارد. وقتی محرکی وارد عمل می شود، سیستم 1 پاسخ می دهد. این سیستم اتوماتیک، حسی و بازتابی، پاسخ گوی پیش فرض در زندگی است و بیشتر مسائل از جمله تصمیم گیری های مالی را در زندگی کنترل می کند. سیستم 1 بر پایه برداشت ها و احساسات، عمل می کند. سیستم 2 مغز متفکر ماست؛ جایی که منطق را به کار می گیریم، به آینده فکر می کنیم و رفتار خود را کنترل می کنیم. توان تفکر، برنامه ریزی و کنترل رفتار، چیزی است که بشر را از دیگر گونه هایی که مغز دارند جدا می کند.
ماهنامه معیشت – شکیبا پورمند: مساله اینجاست که سیستم 2 نیازمند تمرکز و تلاش بیشتری است. ما باید به طور آگاهانه این بخش از مغز را درگیر کنیم. این یک پاسخ پیش فرض یا خودکار نیست. ما می توانیم با پرسیدن سوالاتی مثل «من در چه صورتی ممکن است مرتکب اشتباه شوم؟ یا دلیل این پیشامد چیست؟» آن را درگیر کنیم. سیستم 2 برای پرسیدن سوالات عمیق تر هم نیازمند نیروی ذهن است و هم نیازمند زمان کافی برای تحلیل موقعیت و پاسخ دادن.
سیستم 2 در یک زمان فقط می تواند به یک مساله یا مشکل فکر کند. اگر سیستم 2 مشغول حل یک مسئله باشد، سیستم 1 به طور اتوماتیک به هر محرک دیگری پاسخ خواهدداد. سیستم 2 همزمان نمی تواند به چند موضوع فکر کند. بنابراین بسیار مهم است که وقتی تصمیمات مالی می گیریم، چه بودجه بندی باشد، چه یک خرید بزرگ و چه یک سرمایه گذاری، حواسمان جمع باشد. باید سیستم 2 را درگیر کرد. برای درگیر کردن سیستم 2 باید تلاش کنیم و انرژی صرف کنیم. مغز مثل بدنمان ترجیح می دهد تلاش نکند. وقتی محرکی را دریافت می کنیم و نیاز به حل یک مشکل یا گرفتن یک تصمیم داریم، مایل هستیم با سیستم 1 که سریع و بدون دردسر است و انرژی صرف نمی کند، پاسخ بدهیم؛ اما سیستم 2 به سرعت از ما انرژی می گیرد. درواقع به دلیل یک نیاز زیستی، سیستم 1 پیش فرض ما قرار گرفته است. ذهن ما تقریبا 11 میلیون بیت اطلاعات را در هر ثانیه مدیریت می کند.
اگر ما سعی کنیم که تمام اطلاعات ورودی را با استفاده از سیستم 2 مدیریت کنیم، با فروپاشی روبرو خواهیم شد. اما بعضی موضوعات مثل تصمیمات مالی نیاز به تفکر دارند؛ بنابراین ما باید آگاهانه مغزمان را درگیر کنیم. باید تلاش آگاهانه ای برای کاهش احساسات و حواس پرتی داشته باشیم و به سیستم 2 زمان دهیم تا تفکر کند.
آمیگدال3 بخشی از مغز است که درواقع همان سیستم 1 می باشد. آمیگدال به احساسات و موقعیت های تهدیدآمیز پاسخ می دهد. وقتی فعال است، پیغامی که از بدن فرستاده می شود این است: «خودت را به امنیت برسان». اگر از خیابان رد شوید و ببینید که نزدیک است یک اتومبیل با شما برخورد کند، آمیگدال ناگهان وارد عمل می شود. شما قبل از اینکه بدانید چه اتفاقی در حال روی دادن است، در کسری از ثانیه از راه به بیرون خواهید پرید.
آمیگدال اهل عمل است. پدال گاز ذهن است و ما را برای انجام چیزی تحت تاثیر قرار می دهد. وقتی آمیگدال فعال است، زمانی برای فکر کردن وجود ندارد و بخش تفکر مغز شما تعطیل می شود. آیا تا به حال سعی کرده اید که یک فرد احساساتی را توجیه کنید و با درماندگی فریاد بزنید: «تو اصلا فکر نمی کنیم». حرف شما کاملا درست است؛ چون او فکر نمی کند. آمیگدال این ظرفیت را در او خاموش کرده است. اما این مساله از نظر زیستی ویژگی مثبتی به حساب می آید؛ چون اگر در شرایط خطرناکی قرار بگیرید، نیازمند پاسخ فوری هستید و فکر کردن یا تحلیل کردن موقعیت، عاقلانه نیست. از این رو آمیگدال برای بقای ما ضروری است.
وقتی پای تصمیم گیری های مالی نظیر سرمایه گذاری در میان است، تجربه کردن زیان مالی، احساس شدیدی را نسبت به تجربه کردن همان میزان سود ایجاد می کند. تحقیقات نشان داده است که رنج زیان، حداقل دو برابر شدیدتر از لذت همان مقدار سود است. دانشمندان علوم اعصاب دریافته اند که وقتی افراد زیان مالی تجربه می کنند، آمیگدال آن ها ممکن است فعال شود. یک مشاور مالی مورد اعتماد یا یک دوست ممکن است ما را تشویق به حفظ سرمایه گذاری های انجام شده و تمرکز روی بازه زمانی بلندمدت کند؛ اما آمیگدال به حال اهمیت می دهد، نه آینده و به ما می گوید که ممکن است فردایی نباشد. این عضو باعث می شود ریسک را دست بالا بگیریم.
دانشمندان علوم اعصاب هم چنین دریافته اند که با تجربه کردن سود مالی یا حتی تصور کردن آن، دوپامین در مغز آزاد می شود. این دانشمندان اعلام کردند که تصویر مغز فردی که سود مالی را تجربه می کنند مانند کسی است که مواد مخدر زیادی مصرف کرده است.
دوپامین یک انتقال دهنده عصبی است که حس لذت، خوش بینی و اعتماد به نفس ایجاد می کند. اعتماد به نفس و خوش بینی حاصل از دوپامین ممکن است سبب شود سرمایه گذاران ریسک را دست کم بگیرند. آن ها نمی دانند که چطور ممکن است مرتکب اشتباه شوند. بنابراین دوپامین می تواند منجر به سرمایه گذاری هایی با ریسک بالا شود. در حالی که اصل سرمایه گذاری بر این پایه استوار است که باید در قیمت پایین خرید و در قیمت بالا فروخت. آمیگدال و دوپامین سبب می شوند که بسیاری از سرمایه گذاران دقیقا عکس این کار را انجام دهند. خریدن در قیمت بالا و فروش در قیمت پایین آسان تر است و حس بهتری می دهد. تاثیر گذاشتن احساسات روی تصمیمات سرمایه گذاری ممکن است تسکین موقتی ایجاد کند، اما اغلب هزینه بلندمدتی را در پی دارد. کورتکس جلویی مغز4 یا همان سیستم 2، عملیاتی مثل برنامه ریزی، حل مسائل و تمرکز را کنترل می کند؛ هم چنین مهارکننده ترمز ماست.
برای سود بردن از سیستم 2 باید آگاهانه آن را درگیر کنیم. ما باید مساله را مطرح کنیم و برای فکرکردن به آن، زمان بدهیم. آمیگدال فقط علاقه مند به تلاش در مدت زمان کم و فارغ از هر گونه نتیجه بلندمدت است؛ اما استفاده از کورتکس به دلیل توانایی در برنامه ریزی و طرح ریزی های بلندمدت، در تصمیم گیری های مالی ضروری است. بنابراین باید غرایز طبیعی را نادیده بگیریم و بخش تفکر مغزمان را درگیر کنیم.
اولین گام برای درگیر کردن مغز متفکر، به تاخیر انداختن پاسخ است. باید حواسمان را از مسائل حال حاضر دور کنیم. به یاد داشته باشید که وقتی در معرض احساسات شدید هستید و خطر حس می شود، آمیگدال مسئول است و کورتکس را مجبور به پیروی می کند. ما نباید تحت تاثیر قرار بگیریم و تصمیمات عجولانه بگیریم. باید بیرون برویم و کاری کاملا متفاوت انجام دهیم. خارج شدن از اتاق راه چاره نیست. باید حواس خودمان را پرت کنیم. باید با شروع یک کار بی ربط، تعلل و حواس پرتی ایجاد کنیم. تعلل کردن، خود یک اقدام است و شما آگاهانه آن را انتخاب می کنید. مرحله دوم، پرسیدن سوال درست از خودتان است. شما باید مطمئن شوید که در مورد موقعیت فعلی، منطقی فکر می کنید. این چیزی است که مغز برنامه ریز را مجبور به حرکت می کند. روی احساسات حال حاضرتان کمتر تمرکز کنید و بیشتر روی اینکه چگونه می توانید از اشتباهات دیگران بهره ببرید متمرکز شوید.