نویسندگان ایرانی عقب هستند
یک مترجم با بیان اینکه نویسندگان ایرانی عقب هستند و نگاهشان به تألیف، سنتی است، میگوید: مولفان ما مخاطبان را نادیده میگیرند.
عینله غریب – مترجم – در گفتوگو با ایسنا درباره استقبال مخاطبان ایرانی از آثار ترجمه با بیان اینکه میتوان دلایل درونی و بیرونی را عامل این موضوع دانست، اظهار کرد: عوامل بیرونی در این موضوع نقش دارند اما نه به مفهوم خاص. خودباختگی، بیگانهپرستی و غربزدگی از عوامل بیرونی هستند که میتوان به تمامی حوزههای زندگی تعمیم داد از جمله ادبیات.
او درباره عوامل درونی ادبیات نیز گفت: فکر میکنم هنوز نگاه نویسندگان به تألیف، سنتی است و تعریف مخاطبان و مولفان درباره تألیف یکی نیست. شاید تا چند دهه پیش میتوانستیم مخاطب را از این بابت خیلی جدی نگیریم، زیرا رویکرد ادبیات ما مؤلفمحور و یا اگر دست بالا بگیریم متنمحور بود. اگر متنی به لحاظ شاخصهای ادبیات کلاسیک زیبا نوشته میشد، شاید مخاطب مجبور بود آن را بپذیرد. اما در دنیا مخاطب به اندازه متن دخیل است، درواقع معنای نهایی در متن از همنشینی مخاطب، مولف و متن شکل میگیرد. بر این اساس، هیچ مولفی نمیتواند مخاطب را نادیده بگیرد.
غریب افزود: نویسنده ایرانی مجبور است با توجه به توسعه اینترنت، دسترسی به مطالب و توسعه زبانآموزی مخاطبان، نظریههای ادبی را دنبال کند. اکنون پارادایم ادبی دنیا پستمدرنیسم است و اگر نویسندههای مطرح پستمدرن مانند پاموک را لحاظ کنیم، میبینیم مولف دیگر به دنبال ایده خاص و عجیب و غریبی که به ذهن هیچکس خطور نکند، نیست. تعریف ادبیات پستمدرن این است که مولف هر مضمونی حتی مضمون دمدستی روزمره را بتواند چنان روایت کند که مخاطب درگیر روایت کردن شود.
او در ادامه با بیان اینکه نویسندههای ما هنوز درگیر مضمون بکر و عجیب و غریب هستند و به روایت کردن به اندازه نویسندگان جهان بها نمیدهند، خاطرنشان کرد: از عجب روزگار، ما در سنت خودمان به روایت کردن بها میدادیم و به آن پایبند بودیم. خود پاموک میگوید در خلق آثارش تحت تأثیر مولوی بوده است و میگوید «مثنوی» یک رمان آنسیکلوپدی است که داستانهای دامنهدار به شکل زنجیر با هم در ارتباط و در عین حال از هم مستقلاند. آنها از مولوی الهام میگیرند و ما نمیگیریم. مولوی در «مثنوی» به کرات میگوید که هیچکدام از داستانها را خودش ننوشته است، ما هم میدانیم برای کس دیگری است، اما چرا دوست داریم از مولوی بخوانیم؟ زیرا خوب روایت میکند، ما به دنبال خوب روایت کردن هستیم و کاری نداریم که مضمون اصلی را کی، کِی و کجا ابداع کرده است. دیگر خلاقیت به معنای نوآوری نیست، اگر باشد هم نوآوری در خلق معنا نیست، بلکه نوآوری در نحوه تعمیم بخشیدن به معناست.
غریب در ادامه با طرح پرسشهایی که چه تعداد از نویسندههای ایرانی به روایت کردن اهمیت میدهند و چه تعدادی از آنها با نظریههای ادبی آشنا هستند و آن را دنبال میکنند، اظهار کرد: باید به این موضوع توجه داشته باشیم که تألیف با تحقیق فرق دارد. ادبیات در دنیا به سمت تحقیق میرود. تألیف درباره شعر به کار میرود. از شاعر نمیتوان پرسید چرا اینگونه مینویسد، اما در دنیا از رماننویسها میپرسند. در ادبیات پستمدرنیستی کارهای رماننویسان با جدیدترین نظریههای ادبی عجین است اما در کشور ما اینطور نیست.
او با طرح این سوال که چه میشود که یک فرد به سمت نوشتن میرود، اظهار کرد: جواب نخست آن تحصیلات آکادمیک و به تبع آن تجربهها و تحقیقات در این زمینه است. چند درصد از مولفان ما از چنین سابقهای برخوردارند؟ من معتقدم نوشتن بعد از خواندن میآید، کسی که خوب میخواند احتمالا خوب مینویسد. بر این اساس، ساحت درس پیشدرآمدی بر ساحت خلق است. در دنیا تعریف از نقد بیشتر تحلیل است مانند فرق روانکاوی و روانشناسی، اما منتقدان ما هنوز روال مولفمحور را دارند.
این مترجم در ادامه با بیان اینکه مولفان ما بیسواد و یا کمسواد هستند، خاطرنشان کرد: منظورم از سواد، سواد مدرسه رفتن نیست. ذوق ادبی برای نوشتن قدم اول است اما پروراندن ذوق مهم است. نویسندگان چقدر آگاهانه به آن میپردازند؟ نویسندگان ما قریحه دارند و این باعث میشود نسبت به بقیه یک گام جلو باشند، اما به لحاظ آکادمیک بر روی قریحه چه گذاشتهاند؟ فکر میکنم خیلی به آن پرداخته نشده است، چه در ساحت درس و چه در ساحت نقد. ما چند کتاب تئوری در باره ترجمه داریم؟ یا چند کتاب تئوری درباره نوشتن داریم؟ چه تعداد از مولفان ما چنین کلاسهایی را میگذرانند؟ و یا به این موضوع قائلاند؟ مولفان ما صرفا مبتنی بر یک قریحه ذاتی مینویسند و همین مشکلساز میشود.
غریب درباره تأثیر رسانهها بر توجه مخاطبان به آثار ترجمه نیز گفت: باز هم اگر نقش مخاطبان را به اندازه متن لحاظ کنیم، میتوان گفت رسانهها اهمیت پیدا میکنند. اگر نگاه ما مولفمحور و متنمحور باشد، میگوییم مولف کار خود را کرده و اگر خوانش کم است، مشکل مخاطب است و صرفا ادبی نیست و فرهنگی است. اما وقتی مخاطب را لحاظ کنیم رسانهها خیلی مهم میشوند. ممکن است بهترین کتاب دنیا را نوشته باشید اما مخاطب از وجود اثر خبر نداشته باشد.
این مترجم با اشاره به کتاب «اسرار کتاب سیاه» گفت: پاموک یک کتاب به نام «کتاب سیاه» مینویسد و بعد کتابی نیز تألیف میکند با عنوان «اسرار کتاب سیاه»؛ میخواهم بگویم خود مولفان نیز یک رسانه جدید شدهاند. رسانه به قدری مهم است که خود نویسنده میخواهد شخصا در این زمینه اطلاعرسانی کند یا در تبلیغات نقش داشته باشد. نمیتوان گفت یک نویسنده برود در خانه بنشیند بلکه باید به دل جامعه بیاید، زیرا مخاطب به اندازه خود او دخیل است. بنابراین نویسنده باید بیواسطه دخیل باشد و اگر امکان آن فراهم نیست، حلقه واصل رسانهها هستند. مطمئنا کارگزاران رسانهها به لحاظ کمی میتوانند تکلیف یک اثر را روشن کنند، برای این که کتاب دیده شود میتوانند آن را بولد (برجسته) کنند. میتوانیم به نقش مولفان در اطلاعرسانی آثار خود مقداری متمرکز شویم و ببینیم آنها چه کارهایی برای اطلاعرسانی آثارشان انجام میدهند.