ماجرای یک عصر جمعه در زنگ انشا

    کد خبر :40363

قصه رادیو نمایش در این هفته به ماجرای زنگ انشا و آنچه که یک پسر دانش آموز از فحش و ناسزا در خیابان می شنود، می‌پردازد.

به گزارش خبرنگار مهر، هنرمندان اداره کل هنرهای نمایشی در قالب «یک حدیث یک زندگی» قصه هایی را طراحی کرده اند و این بار براساس حدیث «برای ادب آموزی ات همان بس که آنچه از دیگران نمی پسندی دوری کنی» از امام علی(ع) یک داستان رادیویی طراحی شده است.

در این داستان پسر دانش آموزی در زنگ انشا می آید تا انشای خود را بخواند.

بخشی از دیالوگ های این نمایش را در زیر می خوانید و می‌توانید نمایش را به طور کامل در فایل ضمیمه گوش کنید. همچنین مخاطبان می‌توانند برنامه های رادیو نمایش را روی موج ۱۰۷.۵ بشنوند.

-خب بچه ها… بچه ها… بچه ها ساکت. رسیدیم به زنگ انشا.

*بله آقا.

-موضوع انشا رو که یادتونه؟

*بله

-پس بگذارید من یک بار دیگه موضوع و روی تخته بنویسم. موضوع انشا…

*خوب.

-عصر جمعه خود را چگونه گذراندید؟ خب حالا میریم سراغ انشاهای شما تا ببینیم عصر جمعه ای چه شیطنت هایی کردین؟

*ما شیطنتی نکردیم بابا…

-بسه بچه ها حسین سعیدپور.

*بله آقا.

– بیا انشات و بخون.

*چشم آقا چشم…

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید