ماجرای تلخ تازه عروسی که قاتل داماد شد

  • حوادث
  • شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳ ۲۲:۰۶
    کد خبر :1099004

 درگیری های سریالی تازه عروس و داماد، پایان خوشی نداشت و به قتل تازه داماد منجر شد.

اگرچه نوعروس داستان خیالی بافت تا نشان دهد داماد خودزنی کرده اما پس از گذشت دو ماه پرده از اسرار جنایت برداشت.

بیست و هشتم مرداد امسال به بازپرس جنایی پایخت خبر رسید که مردی در خانه اش جان باخته است. از آنجا که مرگ وی مشکوک بود،‌تیم جنایی راهی خانه وی که یکی از محله های پایتخت بود،‌حضور یافت. پیکر بی جان مرد جوان در طبقه دوم یک خانه قدیمی افتاده بود. آثار جراحت باچاقو روی قفسه سینه مرد جوان به چشم می خورد و نشان می داد که در درگیری به قتل رسیده است. همسر این مرد اما ادعا می کرد که شوهرش خودزنی کرده است. او می گفت که هنوز یک سال نشده با فرید همسرش ازدواج کرده است اما در این مدت کوتاه، مدام با هم درگیری و اختلاف داشتند. آنطور که این زن ادعا می کرد، روز حادثه پس از درگیری با شوهرش، خانه را ترک کرده و پس از بازگشت با پیکر خونین وی مواجه شده است. او می گفت همسرش سابقه خودزنی داشت و پس از آخرین درگیری، در غیاب وی، اقدام به خودزنی کرده است.

رازگشایی

هرچند زن جوان چنین داستانی را بازگو کرد اما بازپرس جنایی دستور بازداشت وی را به عنوان مظنون اصلی صادر کرد. از سوی دیگر جسد مرد جوان به پزشکی قانونی انتقال یافت و پس از بررسی های همه جانبه اعلام شد که مرگ این مرد، قتل است نه خودکشی. درواقع ضربه ای که به بدن مقتول وارد و موجب مرگ وی بوده،‌از سوی شخص دیگری وارد شده و خودزنی نبوده است. در این شرایط،‌زن جوان باردیگر تحت بازجویی قرار گرفت تا اینکه صبح دیروز بعد از دو ماه سکوت، لب به اعتراف گشود و به قتل شوهرش اعتراف کرد. این زن می گفت که با شوهرش به شدت اختلاف پیدا کرده و در آخرین درگیری،‌ناخواسته مرتکب قتل شده است. این زن پس از اقرار به جنایت، با قرار قانونی بازداشت شد و در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.

ازچاله به چاه افتادم

زن جوان در دومین ازدواج خود هم با شکست مواجه شد و ناخواسته دست به جنایت زد. او می گوید زندگی خوب و آرامی داشته تا اینکه فرید وارد زندگیش شده و تصمیم نادرست برای ازدواج دوم نیز،‌کار دستش داده است. گفت وگوی باوی را می خوانید.

ابتدا خودت را معرفی کن؟

من سمیه هستم و 38 سال سن دارم.

پرونده ات نشان می دهد که دو مرتبه ازدواج کرده ای؟

درسته اما بخت خوبی نداشته ام. برای نخستین بار در 19 سالگی ازدواج کردم. عاشق شدم و با وجود مخالفت های خانواده ام با مردی که عاشقش بودم ازدواج کردم. حاصل زندگی اول،‌فرزندی 13 ساله است. هرچند ما اوایل زندگی خوبی داشتیم اما چند سال بعد شوهرم معتاد شد و از آن پس،‌زندگیم رو به تباهی رفت. ناچار شدم از او جدا شوم و پس از طلاق،‌زندگی خوبی داشتم. درواقع تکه های شکسته ام را جمع کرده بودم تا اینکه فرید سر راهم قرارگرفت که ای کاش قرار نمی گرفت و حالا من تبدیل به قاتل نشده بودم که بخواهم تا آخر عمرم با این عذاب وجدان زندگی کنم.

فرید، چطور سر راهت قرار گرفت و با او آشنا شدی؟

بعد از جدایی، رفتم به دنبال کار مورد علاقه ام. در زمینه زیبایی پوست و صورت ،‌فعالیتم را شروع کردم. در یک کلینیک زیبایی کار می کردم و کارم پاکسازی پوست بود. یک روز که از کلینیک خارج شدم تا به خانه بروم، سوار ماشین فرید شدم. او آن شب به صورت اتفاقی تصمیم گرفتم مرا به عنوان مسافر سوار کند؛ چون کارش مسافرکشی نبود.آن روز سر صحبت را با هم باز کردیم و آشنایی مان از همان شب شکل گرفت. احساس کردم مرد خوبی است اما اشتباه کردم که تن به ازدواج دوم دادم.

چه شد که آشنایی شما به ازدواج ختم شد؟

هم من شنونده خوبی بودم برای مشکلات فرید، هم او. فرید قبل از من 3 مرتبه ازدواج کرده بود. دو مرتبه طلاق گرفته بودو همسر سومش نیز دچار سکته قلبی شده بود. او می گفت نتوانسته یک همدم خوب برای خودش پیدا کند. عاشق من شده بود و من هم رفته رفته عاشقش شدم. تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم قبول کردم. درواقع ما تازه عروس و داماد بودیم، زندگیمان هنوز یک ساله نشده بود که جانش را گرفتم.

برگردیم به روز حادثه،‌چه شد که جانش را گرفتی؟

بعد از ازدواج متوجه شدم که فرید معتاد است. او هم شیشه می کشید مانند شوهر اولم. یک دفعه تمام آن روزهای تلخ را به یاد آوردم. در زندگی قبلیم، شوهرم یک شب آنقدر مواد مصرف کرده بود که می خواست خفه ام کند. من اما از دست او فرار کردم و جانم را نجات دادم. در آن زندگی جان خودم را نجات دادم اما در این زندگی جان یک آدم دیگر را گرفتم. شوهرم فرید مدام مرا اذیت می کرد و کتکمم می زد. بعد از ازدواج هم کارش را از دست داد و من باید کار می کردم تا خرج مواد او را تامین کنم. دیگر از این وضعیت خسته شده بودم. روز حادثه هم باز پول می خواست که با هم بحثمان شد. بعد من می خواستم بروم مراسم ختم عمویم که به تازگی فوت شده بود. به او گفتم بیا برویم اما دیدم در حال مصرف شیشه است. با چاقویی که کنارش بود به سمتم حمله کرد. من هم هلش دادم، چاقو را از دستش گرفتم و یک ضربه به او زدم. خیلی عصبانی بودم و نتوانستم خشم خود را کنترل کنم. بعد از اینکه دیدم فرید خون آلود روی زمین افتاده، از خانه رفتم بیرون چون خیلی ترسیده بودم اما فکر نمی کردم بمیرد. خیلی زود برگشتم و دیدم شوهرم بی حال است. فورا زنگ زدم اورژانس اما او زنده نماند و من باید تا آخرم با این عذاب وجدان زندگی کنم.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید