میدل ایست مانیتور:

سالگرد جنگ عراق و درس هایی که آمریکا نیاموخت

    کد خبر :983238
حمله امریکا به عراق

پایگاه خبری میدل ایست مانیتور در گزارشی می نویسد:

نگاهی گذرا به گذشته نشان می دهد که سیاستمدارانی که با ادعای اصول لیبرال، حمله به عراق را تشویق و تحریک کردند، به هیچ عنوان به اصول ادعایی خود ایمان نداشتند. اکنون نیز چنین هستند. این وضعیت عملا شرایطی را ایجادکرده که می توان آن را “توهم لیبرالی” خواند.

بازتاب -در 20 مارس سال 2003، یک ائتلاف تحت رهبری آمریکا به عراق حمله کرد. اقدامی فاجعه بار که تاثیرات تراژیکی را بر عراق و منطقه خاورمیانه داشته است. این حمله تنها یک و نیم سال پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر و زمانی که آمریکا قدرت هژمونیک و برتر بلامنازع جهان بود به وقوع پیوست. این حمله بخشی از طرحواره کلان تر نومحافظه کاران آمریکایی در عرصه سیاست خارجی آمریکا بود. طیفی که شدیدا طرفدار مداخله در امور دیگر کشورها در عصر پساجنگِ سرد بودند.

رئیس جمهور سابق آمریکا جورج دبلیو بوش وعده داد که آزادی را برای مردم عراق به ارمغان آورد و معتقد بود که تحقق این مساله می تواند به ایجاد یک دومینو ختم شود و دیگر کشورها را نیز در بر گیرد. همین تفکرِ ایده‌آلیستی سبب شد تا منطقه خاورمیانه و به ویژه عراق با جنگ های خونین و بی ثمری رو به رو شود. جنگی که البته آسیب ها و خسارات جدی را نیز متوجه خودِ آمریکا کرد.

صفحه شطرنج سیاست جهانی پر از مطالبی است که کشورها باید از آن ها درس بگیرند و بعضا آن ها را فراموش می کنند. 20 سال پس از آغاز جنگ عراق، بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران موافقت دارند که ریشه های اصلی وقوع جنگ فاجعه‌بار عراق، ایده هایی نظیر “جنگ پیشدستانه” و یا “صدور دموکراسی” هستند.

این همان چیزی است که جهان در دوران جنگ‌های صلیبی نیز آن را تجربه کرده است. در آن دوران نیز بحث اصلی، تصرف سرزمین‌ها و تحمیل برخی ایده ها و عقاید به افراد بود. جالب اینکه جورج بوش پسر نیز در یکی از سخنرانی های خود عبارت “جنگ و نبرد صلیبی” را بکار برد. برخی اندیشمندان غربی نظیر استاد شناخته شده روابط بین‌الملل، “جان میرشایمر” بر این باورند که آمریکا پس از حملات 11 سپتامبر، نوعی “لیبرالیسم مترقی” را در پیش گرفته که همین رویکرد نیز برای آن هزینه های زیادی را به همراه داشته است.

در حالی که انتظار می رود یک ابرقدرت سیاست خارجی را مبتنی بر اصولی نظیر حقوق بشر، صلح، و دموکراسی تعریف کند، کاخ سفید در زمان جنگ عراق که در تسخیر نومحافظه‌کارانِ آمریکایی بود، سیاست های تهاجمی غیرصبورانه ای را اتخاذ کرد و با تعصب و جمود فکری به مواجهه با مسائل مهمی که آمریکا با آن ها رو به رو بود، پرداخت.

برونداد این وضعیت این بود که آمریکا زیبا سخن می گفت اما در عمل ایده‌های آن چیزی جز سراب را تداعی نمی کردند. آنچه پس از جنگ عراق شاهد آن بودیم، نوعی “سراب لیبرال” بود که صرفا بر تغییر برخی نظام‌های سیاسی و تحمیل دموکراسی به آن‌ها بدون توجه به ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشورهای خاورمیانه‌ای نظیر عراق و افغانستان متمرکز بود. در نهایت نیز “دکترین بوش”، ناکارآمدی و غلط بودن خود را در عرصه میدانی به وضوح ثابت کرد.

مساله ای که خود را در قالب گزارشی ویژه در مورد جنگ مذکور آشکار کرد. این گزارش تصریح می کرد که: “ما نتیجه می گیریم که جامعه اطلاعاتی آمریکا قویا در مورد جنگ عراق اشتباه کرده و این کشور به هیچ عنوان تسلیحات کشتار جمعی در اختیار نداشته است. این مساله قطعا یک ناکامی بزرگ اطلاعاتی برای آمریکا بوده است”.

فریبکاری ایده‌های لیبرالی و شعارهای زیبای آن عملا می تواند هر انسان هوشیاری را نیز منحرف سازد و از واقعیات دور کند. جالب اینکه فردی نظیر “دیک چنی” معاون وقت رئیس جمهور آمریکا نیز در موضع‌گیری بی‌پایه ای از رابطه 10 ساله صدام حسین و رژیم سیاسی وقتِ عراق با تشکیلات القاعده خبر می داد.

تردیدی نیست که تجزیه و تحلیل سیاست خارجی آمریکا در آن دوران مجموعه ای قابل توجه از تناقضات را یادآوری می کند. در این راستا، مثلا باربارا لی، یکی از نمایندگان کنگره آمریکا تاکید داشت که سرخودی های آمریکا و دست های پشت پرده قدرت در این کشور در حمله به کشورهای خاورمیانه‌ای، این نگرانی را ایجاد می‌کند که ارتش آمریکا عملا دستی باز در جنگ افروزی در اقصی نقاط جهان داشته باشد.

جالب اینکه این فرد به واسطه مخالفت های خود با رویکردهای دولت آمریکا در به راه انداختن جنگ‌های خونین علیه کشورهایی نظیر عراق و یا افغانستان، با هزاران تهدیدِ مرگ چه علیه خود و چه خانواده اش نیز رو به رو شده است. در این راستا، به وی تهمت ضدآمریکایی بودن و اینکه به جامعه خود پشت کرده است نیز زده شده است.

در همان دوران نیز بود که قوانین مختلف در حوزه های امنیتی در آمریکا وضع شدند که تا حد زیادی دامنه آزادی‌های عمومی را نیز محدود و محدودتر می کردند. مهمتر از همه اینکه، تحرکات آمریکا در عصر پسایازده سپتامبر تا حد زیادی به دور از خوانشِ دقیق مشکلات و چالش های اصلی که آمریکا با آنها مواجه شده بود نیز بودند و هیچ توجهی به ریشه های بحران های امنیتی جدی برای آمریکا نداشتند.

از این منظر، شاهد آن بودیم که آمریکا جنگی را با هدف توسعه و ترویج ارزش های لیبرالی به راه انداخت اما در عمل، صرفا به ایجاد و توسعه روندهای غیرلیبرالی و توسعه تروریسم کمک زیادی کرد.

اکنون نیز کاملا واضح است که دستگاه سیاست خارجی آمریکا هیچ توجهی به تجربیات ناموفق گذشته خود ندارد. جنگ عراق چیزی بیش از یک تریلیون دلار هزینه را برای آمریکا به همراه داشت. پولی که از جیب مالیات‌دهندگان آمرکیایی پرداخت شده است. مردم آمریکا به اقدام نظامی در عراق با دیده تحقیر می نگرند. به همین منوال، تصمیمات اشتباه سال های اخیر آمریکا در منطقه خارومیانه نیز حاکی از تداوم روندهای اشتباه در سیاست خارجی این کشور هستند. رویکردهای آمریکا در رابطه با چین و یا دیگر کشورهای و نهادها در جهان نیز نمودهایی عینی از این مساله هستند.

نکاهی گذرا به گذشته نشان می دهد که سیاستمدارانی که با ادعای اصول لیبرال، حمله به عراق را تشویق و تحریک کردند، به هیچ عنوان به اصول ادعایی خود ایمان نداشتند. اکنون نیز آن هاچنین هستند. این وضعیت عملا شرایطی را ایجادکرده که می توان آن را “توهم لیبرالی” است.

مسیر نادرست و پرابهامی که علی رغم مسلم بودنِ نادرست بودنش، همچنان سیاستمداران با فریبکاری های خاص خودشان آن را دنبال می کنند. شکسپیر در یکی از کتاب های خود در این رابطه جمله زیبایی را می نویسد: “زمانی که محبوبِ من قسم یاد می کند که او کاملا حق و حقیقت است، من او را باور می کنم اگرچه می دانم که او دروغ می گوید”. دو دهه پس از جنگ لیبرالی آمریکا در عراق، آمریکا باید از خود بپرسد که چه درس هایی را فراگرفته است؟

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید