دلیل این همه هجمه علیه “حاتمی کیا” چیست؟
منتقدان این روزهای ابراهیم حاتمی کیا شباهت بسیاری به منتقدان سید مرتضی آوینی در دهه ۷۰ دارند، اگر آن روز صدا وسیما آوینی را بایکوت میکرد، امروز هم به فیلم حاتمی کیا در سیما حمله میشود، جالب است که حمله همزمان لیبرالها و متحجران به آوینی در مورد حاتمی کیا هم تکرار میشود، به نظر میرسد این سرنوشت هر حرکتی علیه «عافیت طلبی» باشد.
خودتان را بگذارید جای مخالفانش، مخالف که چه عرض کنم جای دشمنانش. یک کارگردان محتواشناس و تکنیکبلد بیاید و هر آنچه در این چند سال برای خود در حیاط خلوت سینما ساختید مثل طوفان ویران کند. آب بریزد به لانه موریانهها. بعد میخواهی نقدش کنی نمیتوانی بگویی تو ضعیفی، نمیتوانی بگویی اینکاره نیستی. چرا؟ چون بیشتر از هرکس دیگر افتخار سینمایی دارد. حالا شما باشید با او چه میکنید؟ میخواهید جایگاهش را در سینما متزلزل کنید؟ * «گواهی میدهم که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفتهای» کسی که به گفته آوینی، خانه در دامنه آتشفشان ساخته از خانهبهدوشی چه باک دارد؟ میخواهید مردم را مجاب کنید فیلمهایش را نبینند؟ کسی که مردم با حاجکاظم «آژانس شیشهای» اش، سعید «از کرخه تا راین» ش، دایی غفور «بوی پیراهن یوسف» ش. تا قاسم «ارتفاع پست» ش. و حیدر «بادیگارد» ش. گریستند به این راحتیها قابل حذف از ذهن مخاطبان نیست.
حاتمیکیا حذفشدنی نیست.ای کاش جناحی که معتقد به هنر برای هنر است، این واقعیت را بپذیرد. فرزند جنگ است پس انتظار نداشته باشید که پارچه سفید بالا ببرد.
اما حاتمیکیا با همنسلان و همقطارهای خود فرق عمدهای دارد؛ جذابیت شخصی و استعداد شگرف در فیلمسازی باعث شد از همان سالهای اولیه فعالیت در سینما، در دل مخاطبان جا باز کند. سیاسیها هم دوست داشتند او را همردیف طیف خودشان نشان دهند. دستها و سوتهای ممتد جماعت طبقه نوظهور اجتماعی آن روزها برای هرکسی جذاب بود. حالا حاتمیکیا پایگاه اجتماعیای داشت از طیفهای رنگارنگی از جوانان با عقاید مختلف. عقل محاسبهگر میگوید باید برای حفظ این بدنه خاکستری مواظبت کرد. جز راست نباید گفت، ولی هر راست را هم نباید گفت. آنهایی که در این فضا تنفس کردند میدانند بعد از مدتی این فیلمساز نیست که میخواهد تاثیر بگذارد بر مخاطب بلکه این مخاطب و رسانهها هستند که خط فکری بسیاری از فیلمسازها را کانالیزه میکنند، اما حاتمیکیا را چه به عقل محاسبهگر؟ * «عقل من میگوید که او موقعشناس نیست و دلم پاسخ میدهد نباید هم چنین باشد، عقل میگوید ملاحظه عرف، حکم عقل است. دلم جواب میدهد آخر او که عاقل نیست، عقل اعتراض میکند او نباید این همه بیپروا باشد؛ دل میگوید در نزد عاشقان، پروا ریاکاری است؛ عقل پرخاش میکند او هرچه را که در دلش گذشته، صادقانه بر زبان آورده است.»
بهخاطر همین بود که در اوج فضای اصلاحات، آژانس شیشهای میسازد برای آرمانی بالاتر از قانون.
حاج کاظم: «به اونا بگو بین عباس و BBC یکی رو انتخاب کنن. حافظ امنیت ملی برای من و امثال عباسه! اگه امنیت ملی اونا رو BBC تعیین میکنه، هرکی قبله خودش رو بچسبه.»
آژانس شیشهای تکانهای اجتماعی ایجاد کرد، آنهایی که خیال میکردند حاتمیکیا روشنفکر دفاع مقدسی میشود، احساس خطر کردند. هرآنچه در چنته داشتند برای زخمیکردنش به کار بردند. همان منتقد روشنفکری که متنی سراسر مدح و ثنا برای فیلمهایش گفته بود به او لقب «سرگئی باندارچوک» ایرانی داده بود. میخواست با کنایه زدن و همپوشانی حاتمیکیا به کارگردان حکومت شوروی او را بترساند. ترس! کسی که گلوله در گوشش نجوای یا مرگ یا زندگی را خوانده از برچسب میترسد؟ * «میدانم که روزگاری چنین چقدر دشوار است که انسان خود را همانگونه که هست نشان دهد. عادت و آداب عالم ظاهر تو را وامیدارند که خودت را پنهان کنی و من میدانم که برای فردی، چون تو مردن بهتر است از زیستنی چنین.»
فیلمها یکییکی آمدند اینبار در قله دورانی که کفگیر قشر روشنفکر سینمایی به ته دیگ خورده بود و کفتر جلد فارابی و امثالهم میشدند تا وام قرضالپسنده برای فیلمهاشان بگیرند و گذران زندگی کنند اینبار «به رنگ ارغوان» را ساخت. سخت و نفسگیر. انگار به خرق عادت، عادت دارد. فیلم به محاق توقیف میرود و در روزگاری که دوستان بهظاهر ضدنظام در حال بهرهمندی بودند، خانهنشین شد. حاتمیکیای مردد برایشان فرصت بود. شادیکنان و کفزنان دوباره به سمتش آمدند.
محمد قوچانی: «به رنگ ارغوان مهمترین فیلم سیاسی معاصر است.»
محمد رحمانیان: «فیلم «به رنگ ارغوان» یکی از بهترین فیلمهای عاشقانه سینمای ایران است.».
اما نمیدانستند «علیه عافیتطلبی» که همیشه دغدغه حاتمیکیا بوده با این چند مانور رسانهای تحتتاثیر قرار نمیگیرد. همان روزها گفته بود من ایمان دارم این فیلم (به رنگ ارغوان) یک روز بدون هیچ ممیزی از تلویزیون مملکت پخش میشود؛ اتفاقی که چهارم فروردین ۹۱ به وقوع پیوست.
اما چه میشود کسی اینچنین از خوش و ناخوش سینما بگذرد؟ اگر کارگردان دستمزد بگیری بود، بهتر نبود به همان سبک قبلی ادامه میداد؟ چه کسی از فحش خوردن خوشش میآید؟ حالا که روزگار عوض شده و حتی انقلابیهای قدیم به فکر توشهبرداری بودند فیلمهای «چ» و «بادیگارد» را میسازد. «من سربازم همچنان هم سرباز باقی میمانم، هنوز دههفجر تمام نشده، ولی سربازان به همت مدیران این مملکت در انقلاب فجر غریب هستند.» (سخنرانی در مشهد-۱۳۹۲)
و، اما حالا «به وقت شام»
حاتمیکیا بیشتر از پیش میل به آرمان دارد؛ آرمانی که عافیتطلبی را هدف گرفته و از ماجرایی مهم خبر میدهد. ذبح انسانیت در سرزمین شام. برخلاف دیگر فیلمها که سن قهرمان با سن حاتمیکیا همسو است و گویی خودش در کالبد قهرمان قرار گرفته اینبار حاجیونس رستمی پرچم قهرمانی را به فرزندش میدهد. عالم پیر دگرباره جوان میشود و شکاف نسلها در تکاپوی خون و گلوله ترمیم میشود. «به وقت شام» شبیه خاکستر سبز است؛ رجزخوانی ایثار در برابر سپاه شیطان، پررنگتر از دیگر فیلمها و صریحتر برای مخاطب داخلی و خارجی. هواپیمای ایلیشون حاتمیکیا داغ آوار شدن بر سر مظلومان را به دل عافیتطلبان میگذارد، شبیه خود ابراهیم در جشنواره امسال. فکر میکردند با جوسازی و تخریب و استهزا میتوانند راه را برای حاتمیکیا سخت کنند. یا او را نشناختند یا سرگذشت فیلمها و عکسالعمل او را نخواندهاند و ندیدهاند. این ققنوس شاید آتش بگیرد، شاید خاکستر شود، ولی نتیجه دیدنیتر از آن چیزی است که فکر میکنند. این ققنوس خود خالق ققنوسهای جدیدی است.
حاتمیکیا هنوز همان حاتمیکیای فیلم «هویت» است. هوادارها به فراخور بعدی از دغدغه حاتمیکیا نزدیک و دور میشوند. دستزدنها تبدیل به هو میشود و برعکس. آنچه میماند، اما همان ابراهیم حاتمیکیاست، همان که آوینی میخواست بالاتر از آرزوهای جوانانهاش، اثرگذارتر از فیلمساز محبوبش فرانکو زفیرلی و با کولهباری از فیلمهای قویتر از «برادر خورشید، خواهر ماه» فیلم محبوبش.
بیشتر از هر روز دیگر این روزها حاتمیکیا شبیه آوینی است.ای کاش «به وقت شام» را هم مرتضی میدید. نامه آوینی حتما خواندنی میشد. در روزگاری که مرتضی نیست ابراهیم هنوز اقتدا به حاجکاظم دارد. وقتی مرتضی نیست درددلها را لاجرم باید به دوربین میگفت، بدون مرعوب شدن از هو و کف و سوتها.
حاجکاظم: «شهادت میدهم به ولایت شیعه هرکس در این نظام تکلیفی به گردن داره و من هم من هیچ شکایتی از کسانی که ممکنه منو تا چند لحظه دیگه مورد هدف قرار بدن ندارم، اونا به وظیفه شون عمل کردن و من هم.»