درس صلح و عبرت تسلیم
ماه رمضان چون ابر میگذرد و فرصتهایش از دست میرود و تنها بندگان خدایند که حسرت این رفتن میخورند. آه اگر این ماه رمضان آخرمان باشد و روی ماهش را نبینیم، چه کنیم رفیقان؟ آنها که به امر خدای خود سحر بیدارند و روزی میخورند و نور مینوشند و در روز، برای خدا از هرچه که صفحه دل تاریک میکند و لوح جان مخدوش میکند و روزه میشکند، چشم و گوش و دهان میبندند و هنگام افطار، به نام خدا کام خود را از حلالش باز میکنند میدانند که ماه رمضان چه هوای بهشتی دارد. تنها بندگان خدا میدانند لذت اطاعت و بندگی را. آنها که بنده خدایند نه آنها که بنده هوا و هوسند. رفیقان خدا میدانند چه لذتی است در این سختی و چه شکوهی است در این بندگی. چون بنده خدایند، از قید هرچه غیرِ اوست آزادند و آنها که گرفتار شکم و شهوتند، اسیرند و دربند. خیال میکنند آزادند و نمیدانند که اسیرتر از آنان نیست. بندگی خدای مهربان و عزیز را برنمی تابند و به جای او بَرده هرکس و ناکس میشوند. خداجان ببخشایمان که نمیشناسیمت.
ماه مبارک که به نیمه میرسد، وقتی هلالش کامل و حُسنش تمام میشود که چشمش به روی حسن روشن شود. جای ملامت نیست که حُسن حَسن هر نیمه جانی را زنده میکند و رمق به روزه داران میدهد. از سال سوم هجری که نام حسن به جرگه خوبان اضافه شد و خدا اولین فرزند را به علی و فاطمه هدیه داد، مؤمنین هم عزیزتر شدند با حسن. شبیه پیغمبر بود و خلق و خویش به او برده بود. در ادب سرآمد بود و در اخلاق الگو و سرور جوانان بهشت است. در هفت سالگی عزادار جدش شد و مؤمنین با دیدن او به یاد رسول خدا میافتادند. او شاهد داستان کوچه بنی هاشم بود و سپر جان مادر شد. اگرچه کوچک بود ولی مردانه برای دفاع از فاطمه قامت بلندکرد. جانم به پای حسن، که چون نبی و ولیّ، غیرتی است و حرمت خانواده میشناسد و چشم در چشم دشمن، نمیهراسد. کودک بود ولی همان زمان در شجاعت، تنه به مردان گنده و دل مرده مدینه زد و طعنه به مدعیان. به این جهت مغضوب و مبغوض دشمنان است که مدافع حرم آلالله است و بلاگردان فاطمه. خون جگری که در آن زمان با دیدن مظلومیت پدر و مادر خود خورده بود تا شهادت همراهش بود. بماند.
از دنیا و زخارفشگریزان بود. سه بار نیمِ داراییاش را با صدقه، به خدا هدیه داد و دوبار کل مالش را در راه خدا داد. حتی نعلینش را. اهل تواضع بود و خوی نرمش، مخاطبان را حیرتزده میکرد. روزی فقیرانی نان بر زمین نهاده و لقمه میگرفتند. چشمشان که به حسن افتاد گفتند یابن رسولالله با ما نان نمیخوری؟ حسن از مرکب پیاده شد و برزمین نشست و با آنان هم لقمه شد و بعدها سیرشان کرد و لباسشان پوشاند. کنیزکی به او شاخه گلی هدیه داد، گل را گرفت و او را از صاحبش خرید و آزادش کرد. به همین راحتی. بنده خداست، نمیخواهد مردمان را بنده دیگران ببیند. کریم بود و طبعش بلند و همتش عالی. مهمانخانهای در مدینه داشت و سفره دار بود و خانهاش خانه امید ناامیدان و درراه ماندگان. گرچه آنان کز سفرهاش نان و نمک برداشتند، روز تشییعاش تیر وکمان برداشتند…. این نیز بماند، که غصه گلوگیرمان است.
به گفته دشمنانش، گذشت و حِلمش از بزرگی به کوه میمانست و این در دوره ما به شدت کیمیاست. روزی در مدینه، مردی از اهل شام که متأثر از فضای مسموم معاویه بود، تا او را دید و شناخت شروع به فحاشی و هتاکی کرد. امام آرام شنید و شمرده گفت، گویا غریبی؟ اگر پیش ما بیایی تورا سیر کنیم و جامه بپوشانیم و… مرد شامی که تاکنون چنین ندیده بود،اشکش بر گونه لغزید و به حقانیت امام شهادت داد. دلاور و جنگاوری جگردار بود که پناه لشکر بود و علی با او خیالش آسوده بود. زمانی که فتنه گران به دنبال خلیفهکشان و کشتهسازی بودند، تنها حسن میتوانست امر علی را اطاعت کند و به عثمان در محاصره نقابپوشانِ برهنه شمشیر، آب برساند. قهرمان جنگ جمل حسن است. بت شکن دوران فتنهها حسن است و شترِ همان فتنه گرانِ خلیفه کش که چون گوساله سامری، مسلمین را مشرک کرده بود و نادانان با پشگلش خود را معطر میکردند، به دست او کشته و سوزانده شد. در صفین و نهروان هم حسن بازوی علی است. او وارث ذوالفقار و افتخارات آن است و به گفته پیغمبر، او و برادرش امامند، چه به حکمتی، نشسته باشند و چه به مصلحتی قیام کنند. حسن شاگرد علی و برادر بزرگ و استادِ رزم حسین و عباس و صبر زینب است.
آن زمان که معرکه مهیا بود، حسن السابقون السابقون بود و آن زمان که مسلمین به زمین میچسبیدند و سنگینی میکردند، حسن چون علی خون دل میخورد. اصرار عجیبی است در تاریخ، که دشمنان هراسان از قیام حسینی یا مسلمینِگریزانِ از جهاد و دفاع، میخواهند، حسن را الگوی اعتدال و صلح بنمایانند که تا سایه شمشیر عدالتخواه و ظلم ستیزِحسینیون را از سر خود بردارند یا طعن منتقدان را از قصور و تقصیر و ترسشان از خویش برگیرند. این دو گروه اگر میتوانستند امام سجادِعزیز که به مصلحت الهی، از جهاد کربلا معاف شدند را الگو و تبلیغ میکردند تا برای همیشه خود را از شمشیر بران و زبان غران آسوده کرده باشند. گروه اول مسلمین را خفته و گروه دوم آنها را خفه میخواهد. تا هر چه بر سرش بیاورند نه انقلابی کنند و نه اقدامی. این دو گروه با عیسای مسیح هم همین کار را کردند و او را صلح محض معرفی کردند و بعد از آنکه انقلابیون و روشنفکران آگاه را اخته کردند، کشتی کشتی برده و نفت و الماس و… را به آمریکا و اروپا بردند.
جفای به مجتبی از آنجا شروع شد که صلح معاویه با او را به صلح امام با معاویه نام گذاردند. امام حسن، ابن ملجم را گردن زد و جاسوسان معاویه را نیز. و حاکمانی که پدر گمارده بود را یا تثبیت کرد و یا تغییر داد و امور را اداره کرد و خواست کار نیمه تمام علی را تمام کند که مثل همیشه تاریخ، گروهی سست عنصران کم بنیه و دنیاپرست، کارشکنی کردند و یوسف فروختند. خواص دنیازدهای که اطراف امام بودند با رشوههای معاویه، خود را به شیطان فروختند و پشت امام را خالی کردند. گروه دیگر با قرارهای مخفی و قولهای پنهانی با عوامل معاویه، برای شکست امام همت گماشتند و گروه دیگر مردم را مأیوس کردند و شایعه ساختند و… منافقی از تبار تبهکاران امام را به شدت مجروح کرد و عجیب نیست که بزرگان نوشته اند: مظلومیت روز ساباط امام حسن از روز عاشورای امام حسین بیشتر است. معاویه که مراتبی از شیطان است، صلح را در این حالت ضعف مفرط مسلمین، به امام حسن به اصرار، پیشنهاد داد و در اصل تحمیل کرد.
امام که برای حفظ اسلام و خواص شیعه، چارهای جز پذیرفتن نداشت و جامعه را رو به زوال میدید، با شرایطی تاریخی صلح را پذیرفت و به قول شفاهی معاویه اکتفا نکرد، تأییدش را گرفت و محکمش کرد. هرچند که معاویه همچون همه مستکبران، به قول و عهدش وفادار نماند ولی صلح او با امام مجتبی مثال آشکاری شد برای آیندگان که بدانند خواص دنیاپرست و بیبصیرت و مردم تابع شایعه و افترا و رزمندگان بیایمانی که اسلحه میفروشند و تفرقه، اگر در یکجا جمع شوند، از حسن بن علی هم کاری برنمی آید. گروه اول که دشمنند و توقعی جز ناراستی از آنها نیست ولی گروه دوم اگر فقط جاهلند باید بدانند که مسئله این نیست که امامی صلحطلب است و امام دیگر اهل جهاد. مسئله این است که امام در هر حال، مراعات حال امت میکند و برای حفظ دین خدا و مؤمنین، دل میسوزاند و هزینه میپردازد. حتماً و یقیناً اگر امام حسن جای امام حسین بود همان کاری را میکرد که سیدالشهداء کرد و به عکس. اگر زمانی دین خدا جز با کشته شدن امام استوار نگردد، پس چارهای جز تن دادن به شمشیر نیست و اگر دین خدا با صلح میماند، از صلح نیزگریزی نیست.
گروه دوم باید بداند که امام حسن در ضعف مفرط جامعه مسلمین، ناگریز، تن به مذاکره و صلحی تحمیلی داد تا حداقلها را حفظ کند و معاویه ناشناخته را به مسلمین بشناساند. این بسیار تفاوت و تنافر دارد با آن مذاکره و صلحی که در دوران قوت مسلمین صورت گیرد و حداکثرها را از جامعه بگیرد و آزموده را بیازماید. که در اصل معامله است. و صلح نیست، تسلیم است. این ذلت و دادن داشتهها کجا و آن عزت برای برگرداندن رفتهها کجا. بازی مسخره برد برد با دشمن کجا و تلاش برای برد مسلمین و نبردن دشمن کجا. در بند بند صلح نامه امام مجتبی، بیاعتمادی به معاویه موج میزند. نرمش قهرمانانه مدبرانه است، نه کرنش منفعلانه و خوش باورانه. فرصت سازی برای ترمیم جامعه است نه فرصت سوزی برای تحمیل برجامعه. شفاف است و روشن و صادقانه و با حضور مردم در مسجد، نه پرابهام و محرمانه و پرپیچ و پوشش و در خانه دشمن. حماسه حسن مجتبی منحصر به فرد است و افتخارآمیز نه تکراراشتباهات مکرر تاریخی و تحسرانگیز. و در یک کلام صلح امام مجتبی درسی است برای تاریخ نه عبرتی تاریخی.