دام یک شومن برای طردشدگان اجتماعی

    کد خبر :174098

مدتی است گروهی با عنوان “ری‌استارت” که هواداران یک برنامه رادیویی هستند، دست به اقداماتی مثل آتش زدن مساجد، بانک‌ها، و حتی حمله به دفاتر دیپلماتیک ایران در خارج از کشور می‌زنند.

برنامه ری‌استارت توسط مجری سابق صدا سیما در خارج از کشور اجرا می‌شود. برنامه ای که با نوعی طنز، مسائلی به اصطلاح فلسفی و دینی را مطرح می‌کند و مخاطبانش را به نشان دادن اعتراض به حکومت با آسیب زدن به اماکن دولتی و … دعوت می کند. (گزارشی از اقدامات ری‌استارت)

اما چرا عده ای در داخل کشور تحت تاثیر چنین برنامه ای دست به اقدامات تخریبی می‌زنند؟ چه اتفاقی می‌افتد که عده‌ای اعتراض خود به شرایط اجتماعی و حکومت را با آسیب زدن به اماکن دولتی نشان می‌دهند؟

دکتر سید حسن حسینی جامعه شناس و عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در گفتگو با فرارو اقدامات این گروه را از دید “طردشدگی اجتماعی ” بررسی می‌کند.

این جامعه شناس گسستگی نهادهای جامعه را موجب ایجاد “نابسامانی اجتماعی” در جامعه می‌داند و راه‌کارهایی برای پیشگیری از گرایش جوانان به این فعالیت‌های تخریبی ارائه می‌دهد.

شما دلیل اقدامات تخریبی گروه “ری‌استارت” مثل آتش زدن بانک، مسجد، باشگاه پرسپولیس و .. را در چه می‌دانید؟با توجه به اینکه به نظر نمی‌رسد این اقدامات کاری سازمان یافته و سیاسی جدی باشد و در اقداماتشان هدف مشخصی دیده نمی‌شود.

وقتی که از این اتفاقات می‌افتد باید منشاء فکری آن‌ها را دنبال کنیم. باید ببینم چه اندیشه‌ای دارند.

اگر آن‌ها را خوب رصد کنید می‌بینید اصلا به آن مفهوم یک ایدئولوژی پشت این قضیه نیست. اینگونه نیست که یک آدم اهل فکر سازمانی راه انداخته است که می‌تواند برای یک عده‌ای فکر تولید کند.

اینگونه نیست که این گروه بر اساس یک کار فکر شده دست به یک سری عملیات مثل آتش زدن درب مساجد بزنند. من نام این گونه عملیات‌ها را «خودکشی کننده» می‌گذارم.

من کتابی با عنوان «نظریه‌های جامعه شناسی طردشدگان اجتماعی» ترجمه کرده ام. این کتاب را در سال ۸۵ به این خاطر ترجمه کردم که چنین منبعی به زبان فارسی نداشتیم.

پیشنهادم این است که بخشی از رفتارهای جوانانمان را از نگاه «طرد اجتماعی» بررسی و تبیین کنیم.

نظریه «طرد اجتماعی» از این صحبت می‌کند که ما آدم‌ها در خانواده و منطقه خاصی همچنین با سلیقه‌ها امکانات متفاوت به دنیا می‌آییم. اما با همه این تفاوت‌ها باید در وطن‌مان جایگاه حداقلی اقتصادی و اجتماعی داشته باشیم که از آن احساس خوبی داشته باشیم و هویت ملی‌مان تقویت شود.

هرچقدر آدم‌ها در گروه‌های اجتماعی کمتری عضو باشند و برای هویت‌پذیری و ابراز هویتشان در جامعه محدودتر باشند؛ می‌توانند خودشان گروه‌هایی را با عناوین مختلفی تشکیل دهند و به خود هویت بخشند.

بر اثر این جذب گروهی و هویت‌بخشی جدید، افراد رفتارهای متناسبی با ارزشهایی از خود نشان می‌دهند که مورد پذیرش جمع جدید است. اما اتفاقی که در سطح کلان و میانه جامعه ما افتاده این است که در سطح سیاست گذاری‌های کلان و میانه، الگو‌ها و جایگاه‌های مختلفی را برای جمعیت جوانان خود پیش‌بینی و ایجاد نکرده‌ایم.

این در حالی است که به خاطر انفجار جمعیتی دهه اول بعد از انقلاب، امروز بیش از نیمی از جمعیت کشور جوان است.

بگذارید مثالی از تخلیه انرژی حرکتی جوانان بزنم. در شهرهای بزرگ و کوچک بعضی کشور‌ها وقتی که دقت می‌کنید می‌بینید در اکثر محله‌ها برای کودکان و جوان‌ها میدان‌های ورزشی مناسب تدارک دیده شده است.

اما آیا ما در تهران به ویژه در مناطق پرجمعیت آن چنین امکاناتی را ایجاد کرده‌ایم؟ مثلا در محله کارگر شمالی از تقاطع بلوار کشاورز تا انتهای خیابان ۲۱، به جز پارک لاله که مربوط به سال‌های قبل از انقلاب است پارک دیگری به همان وسعت احداث نکرده‌ایم.

این در حالی است که ساختمان‌های چند طبقه با ده دوازده خانوار جایگزین اکثر قریب به اتفاق منازل مسکونی یک اشکوبه تا سه اشکوبه‌ای شده‌اند که بیشتر از دو سه خانوار در آن ساکن نبودند.

به لحاظ امکانات ورزشی هم، شهرداری‌ها با صدقه سری خود زمین‌هایی دویست سیصدمتری بدون امکانات و با تعدادی کمتر از شماره انگشتان دو دست برای بازی بسکتبال یا فوتبال در نظر گرفته اند. پس جوان باید روی آسفالت بسکتبال و فوتبال بازی کند! در این وضعیت شما چاره دیگری دارید؟

در جوامع دیگر نه تنها امکانات ورزشی محله‌ای مناسبی تعبیه شده است بلکه امکانات ورزشی که جوانان بتوانند برای خود خطر آفرینی کنند نیز مهیا شده است؛ مثلا در هر شهر به نسبت وسعت آن، چند میدان اسکیت سواری ساخته‌اند که جوانان و نوجوانان بتوانند در ورزش خطرناک هم انرژی خود را تخلیه کنند.

پارک و وسایل ورزشی مثالهای ابتدایی هستند. مسائل مهمتری مثل اشتغال، کسب درآمد، تشکیل خانواده و … هم هست که برای سنین بالاتر از گروهای جمعیتی وجود دارد و باید برای مردان و زنان در سن ورود به جامعه کل در نظر بگیریم.

وقتی که فرزندان ما می‌خواهند وارد جامعه شوند، نیاز به شغل و درآمد و حیثیت اجتماعی دارند. اما وقتی این مسائل را از آن‌ها دریغ کنیم یا درباره آن‌ها کوتاهی کنیم جز طغیان چه انتظار دیگری می‌توان داشت؟

وقتی من شغل نداشته باشم با افراد دیگری مثل خود، گروه بیکاران را تشکیل می‌دهم. آن موقع برای اینکه به خودمان هویت ببخشیم گروه تشکیل می‌دهیم.

نکته دیگر این است که ما الگو‌ها یا قالب‌های محدودی درست کرده‌ایم و انتظار داریم همه جوان‌ها با تربیت‌ها و سلیقه‌های متفاوت خود را در همان چند قالب قرار دهیم که این هم باعث طرد شدن عده‌ای و مقابله آن‌ها با ما می‌شود.

شهدای عزیز و عزتمندی مثل «محسن حججی» داریم. اما این انتظار که همه جوانان برای مورد احترام واقع شدن حججی باشند یا بشوند نه تنها محقق نمی‌شود بلکه نتیجه عکس می‌دهد.

همانطور که یک نفر معلم می‌شود، یک نفر هم صنعتگر، ارتشی، نیروی انتظامی، سپاهی و … می‌شود. باید برای جوانانمان میدان‌های مختلفی تعریف کنیم و همه این میدان‌ها برای‌مان ارزشمند باشد. ما نباید به کسی که فرضا عضو بسیج نیست، به دیده تحقیر نگاه کنیم و درباره او در امتیازات و حقوق طبیعی‌اش در جامعه کوتاهی یا خدای ناکرده محرومش کنیم.

همه ما در یک دنیای رنگارنگ به دنیا آمده و اجتماعی شده‌ایم. خصوصا اینکه دنیای دهه‌های اخیر با دنیای دوران جوانی ما تفاوت پیدا کرده است. جوان‌های ما هم خواه ناخواه و نوجوان‌های ما هم از این رنگارنگی تاثیر می‌پذیرند.

بنابراین سرپرست‌های خانواده‌ها، مراکز آموزشی و صدا و سیما باید بپذیرند که با چند قالب محدود و کلیشه‌ای، تربیت و اجتماعی کردن فرزندان‌مان که آینده سازان این جامعه هستند امکان پذیر نیست.

چیزهایی که ما به خورد جوانمان می‌دهیم، ارزش‌ها و مطلوب‌های دوران جوانی خود ما در گذشته با همان روش‌هاست. امروز دهه‌ها از آن دوران سپری شده است و باید مطلوب‌های خود را در قالب و کلامی جدید و متناسب با اقتضائات امروزی جامعه به نسلهای بعد خود ارائه کنیم. بنابراین تعجبی ندارد اگر یک مشت جوان می‌ریزند درب مسجد یا باشگاه پرسپولیس و یا … را آتش می‌زنند.

اتفاقا ببینید همین گوناگونی مراکزی که به آن‌ها حمله شده جالب به نظر می‌رسد؛ این نشان می‌دهد آن‌ها ایدولوژی ندارند و به پدیده خاصی توجه نمی‌کنند.

اگر ما قبل از انقلاب، در تظاهرات به مشروب‌فروشی‌ها، سینما‌ها و بانک‌ها حمله می‌کردیم، حرکتی ایدئولوژیک بود. این مراکز سمبل‌های سرمایه داری و فساد مورد بودند.

اما در مورد این گروه گوناگونیِ محل‌هایی که به آن‌ها حمله شده، نشان می‌دهد که این‌ها فقط می‌خواهند بگویند ما هستیم، ولی با شما قهریم؛ یعنی من یک کس دیگری هستم. به اصطلاح آن‌ها می‌خواهند دهن کجی کنند.

فرزند یک خانواده چه زمانی به پدر، مادر، خواهران و برادران خود دهن کجی می‌کند؟ وقتی که احساس می‌کند که دچار تبعیض شده است.

امکان ندارد فرزندانی که در خانواده احساس به آن‌ها تبعیض دست نداده باشد، از قوانین خانواده تخطی و به دیگر اعضا بی احترامی کنند. ما باید از این منظر به جوانانمان در جامعه توجه داشته باشیم.

باید ببینیم چه چیزهایی برای‌شان کم گذاشته ایم که یک آقایی مثل محمد حسینی «شومنیست» بتواند جوانان را اینگونه تحریک و تهییج کند. این نقطه قوت آن‌ها نیست بلکه نقطه ضعف ماست که باید به آن بپردازیم.

در رفتار هواداران این گروه نوعی «بی‌معنایی» به چشم می‌آید. شما این بی معنایی را چطور توضیح می‌دهید؟ آیا می‌شود گفت: جامعه دچار یک بی‌معنایی عام شده و این یک نمونه افراطی از بروز آن بی‌معنایی زندگی است؟

بله. جامعه نیاز به معنا دارد. گروه‌های اجتماعی مختلف و به عبارت دیگر گروه‌های سنی و جنسیتی مختلف هرکدامشان در جایگاه مربوط به خود نیاز به معنا دارد؛ معناهایی متناسب با سن و جنسیتشان.

این معنا‌ها باید در نظام کلی ارزش- فرهنگی جامعه با همدیگر پیوند مناسب داشته باشند. ما این پیوند را در محیط‌های خانوادگی و آموزشی، رسانه‌ها به خصوص در صدا و سیما، مساجد و منابر به طور مطلوب ایجاد نکرده‌ایم.

هماهنگی مناسب آن‌ها با یکدیگر با توجه به نقش و اهمیت هرکدام در پروسه اجتماعی شدن افراد در جامعه به نظام ارزشی و هنجاری هارمونی می‌دهد و از برآیند تلاش هماهنگ آن‌ها آهنگهای موزون حاصل می‌شود.

وقتی پیوند‌های ارگانیک این نهاد‌ها از همدیگر گسسته باشند ما دچار یک وضعیت «آنومیک» یا به‌هم‌ریختگی می‌شویم. خانواده مجموعه‌ای از الگوهای ارزشی را ارائه می‌دهد. مدرسه الگوهای دیگری را ارائه می‌دهد و نهایتا رسانه‌ها که امروزه نقش مهمی دارند، الگوهای ارزشی دیگری را ارائه می‌دهند.

البته ممکن است سیاست‌های آموزشی ما مقداری با سیاست‌های صدا و سیما هماهنگی داشته باشد، اما لزوما نظام و پیام‌های ارزشی صدا و سیما متناسب با الگوهای خانوادگی باشد. آنوقت جوانان یا نوجوانان در میان انتخاب‌های چند گانه‌ای قرار می‌گیرند.

وقتی که آدم‌ها از نظر ارزشی بین انتخاب‌های چندگانه‌قرار بگیرند می‌گوییم این‌ها در وضعیت «آنومیک» هستند. به همین لحاظ است که یکی از تبیین‌ها و تحلیل‌هایی که می‌شود از جامعه ایران کرد، این است که از لحاظ انحرافات اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی، در وضعیتی «نابهنجارانه» به سر می‌بریم.

این به آن معنا نیست که هنجار‌هایی وجود ندارد، بلکه هماهنگی میان ارزش‌ها و هنجار‌ها به هم ریخته است و در مواردی هم از اقتضای زمان یا از ایجاد مطلوبهای جدید غفلت کرده‌ایم و یا بدون مطالعه با هرگونه نوآوری ستیز داشته‌ایم. نهایتا به خاطر آن به‌هم‌ریختگی‌ها نهادهای مهم اجتماعی هرکدامشان ساز خودشان را می‌زنند. هرکدام در پی تحقق دیدگاه نظری منحصر به خودشان هستند.

نهاد روحانیت که نهادی تاثیر گذار در جامعه ایرانی بوده آن تاثیر فراگیر گذشته را بر روی نوجوانان و جوانان ما ندارد. خب این باید درست شود. اینکه بگویند گسترش رسانه‌های جدید موجب کم رونقی محراب و منبر شده به معنای برداشتن مشکل از روی دوش خود است.

وقتی که در دنیای پیشرفت‌های فکری و علمی، سخنانی بگوییم که بجای تاثیر و هدایت موجب وهن شوند – هرچند در منابری محدود – از همین تعداد محدود، باز هم مخاطبین زیادی از دست می‌روند. این دست من دانشگاهی نیست.

باید بنشینند ببینند چه کرده‌اند که مخاطبین نوجوان و جوان جذب نمی‌شوند؟ چه کرده اند که مردم نماز جماعت نمی‌روند؟ چگونه ما در زمان رژیم پیشین در سن نوجوانی و جوانی با شور و هیجان پای منبر می‌رفتیم و نوارهای آن‌ها را گوش میکردیم؟

آیا نهادهای مدنی نمی‌توانند جوانان را در خوشان جذب بکنند و به نوعی پاسخگوی گوناگونی شخصیت‌ها و نیازهای آن‌ها باشند؟ در اینصورت ممکن است کم‌تر شاهد این نوع رفتار پرخطر و بی هدف باشیم.

ما به آن‌ها زیاد اجاره نداده‌ایم. ما اتفاقا یکی از مشکلات‌مان این است که نظام حکومتی ما نسبت به نهاد‌های مدنی بدبینانه و نامناسب برخورد کرده است؛ حتی در مورد نهادهای مدنی که خواسته‌اند کارهای علمی – اجتماعی کنند.

در دنیای امروز از قول نگاه شما – که نگاه درستی هم است- بخش قابل توجهی از این گونه مسائل روی دوش نهادهای مدنی و مردمی و خیریه است. از کمک به معتادان و کارتن خواب‌ها بگیرید تا گروه هایی که جوانان و نوجوانان طبقات خاصی را زیر بال و پر خود می‌گیرند.

متاسفانه ما در تشکیل نهاد‌های مدنی بسیار ضعیف هستیم. یک بخش آن به حساسیت‌های بی مورد حکومت برمی گردد و بهتر است بگویم شک و تردید حکومت نسبت به این نهادها.

بخش دیگر هم بر می‌گردد به اینکه جامعه امروز ما برعکسِ قبل از انقلاب، از تعهداتی که نسبت به آن جامعه و مشکلات آن دارد، شانه خالی می‌کند و می‌خواهد همه چیز را روی دوش دولت بیندازد.

در حالی که همه ما باید بدانیم حل مشکلات یک جامعه جز با همراهی آحاد همان جامعه ممکن نیست. تاثیرات نامطوب هر آسیب و انحرافی در جامعه گریبانگیر آحاد همان جامعه خواهد بود.

سوال من به خصوص این است که با وجود تمام محدودیت‌ها، به هرحال گروه‌هایی مثل انجمن‌های محیط زیستی، گروه‌های کوهنوردی و طبیعت گردی، گروه‌های ادبی و … وجود دارند. چرا جوانان جذب این گروه‌ها نمی‌شوند و در مقابل به سمت این رفتارهای خشن می‌روند؟ دلیل این گرایش به خشونت را هم در راستای صحبت‌های قبلی‌تان توضیح می‌دهید؟

اولا مگر آن نهاد‌ها چقدر بلندگو دارند چقدر به اصطلاح امکانات دارند؟ ضمن اینکه همانطور که عرض کردم، وقتی که من می‌بینیم در محله‌ای یک میدان بزرگ اسکیت سواری درست کرده‌اند و جوانان و نوجوانان مشغول اسکیت‌سواری هستند وقتی که آن‌ها را می‌بینم دلم می‌لرزد.

چون هر لحظه، این بچه درحال زمین خوردن است. این یکی دستش می‌شکند و آن یکی پایش. جوان و نوجوان می‌خواهد کار هیجان انگیز انجام دهد. بنابر این شما باید امکانات این چنینی هم در جامعه داشته باشید.

بگذارید یک قدم جلوتر بروم و به اتفاقی که اخیرا افتاد بپردازم. من به حوزه سیاسی اش کاری ندارم، اما وقتی شما به ورزشکار در حال رزم‌تان فریاد می‌زنید و می‌گویید «باید ببازی» جوانان و نوجوانان‌تان را دچار یاس می‌کنید.

خب جوان و نوجوان با خودشان میگویند بروم فوتبالیست، کشتی گیر و یا جودوکار خوبی هم شوم، آخرش چه؟ به من می‌گویند باید ببازی. در حالی که وقتی او پا به میدان ورزشی و میدان ورزش قهرمانی می‌گذارد برای قهرمانی می‌رود.

ما باید تکلیف این چیزهایمان را روشن کنیم. وگرنه جوانی که پر از انرژی وحرارت است، وقتی به صورت سیستماتیک هدایت نشود، که از آن «وندالیزم» در می‌آید که از آن‌ها شکستن و آتش زدن حاصل‌مان می‌شود.

بگذارید یک قدم دیگر جلوتر رویم. من مقداری بر روی «حومه نشینان فرانسه» تحقیق کرده ام. یکی از دلایلی که حومه نشینان فرانسه براحتی جذب داعش شدند و اینطور خودشان را به آب و آتش زدند «طرد اجتماعی» بوده است که گریبان آن جامعه را گرفت.

بخشی از جامعه و حکومت فرانسه با سیاست‌های «کلونیاستی» و نژادپرستانه خود نسبت به رنگین پوستان و مسلمانان تبعیض قایل شدند و باعث حاشیه‌نشینی مضاعف نسلهای دوم و سوم مهاجرینی شدند که پدرانشان نیروهای کار ارزان قیمت معادن و کارگاهایشان بودند.

در فرانسه آمار بیکاری ۹ یا ۱۰ درصد بوده است، اما در حومه نشینان شهرهای فرانسه، این آمار تا ۵۰ درصد می‌رسید. کسی که جایگاه، شغل، درآمد و امکانات ندارد کسی است که به اشکال مختلفی از جامعه طرد شده است. کافی است ندایی بلند شود و او را صدا کند. طبیعی است برای کسب جایگاه و انتقام از جامعه مبدا به آغوش آن دعوت کنندگان پناه ببرد.

حالا این حکایت ما هم هست. ما یک جامعه جوان و فعال داریم. اما برای این جامعه چه امکانات مختلفی را فراهم کرده‌ایم که انرژی جوانی، فکرش و قلمش را بروز دهد و ما نترسیم؟

گوناگونی ترس ندارد. اگر یک نظام وقت بگذارد و جنگ و جدال را در میان خود کمتر کند، از همه این گوناگونی‌ها می‌تواند برآیندی پر قدرت برای اعتلای بیشتر خود استفاده کند.

منبع:فرارو

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید