حکایت مجاهدی که همه وجودش وقف «انجام وظیفه» بود

    کد خبر :41396

سخن از مصطفی چمران است؛ شخصیتی که همه وجودش در «انجام وظیفه» خلاصه شد تا نامش برای ابد ماندگار شود.

خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز، یادآور سی و یکمین روز از خرداد ماه سال ۱۳۶۰، سی و ششمین سالروز شهادت یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است؛ شخصیتی که نامی آشناست؛ اما در عین حال کمتر از او می‌دانیم.

او بدون تردید، الگویی کامل و شایسته برای جامعه انقلابی و نخبه کشور است و در عین حال هر روز بیشتر از قبل، ضرورت تبیین سبک زندگی انقلابی و مجاهدانه‌اش آشکارتر می‌شود.

شاید بتوان گفت که مصطفی چمران، بیش از همه چیز، به «انجام وظیفه» می‌اندیشیده است؛ نکته‌ای که تلاش کرد تا در طول زندگی‌اش، آن را به معنای واقعی و حقیقی کلمه، دنبال و پیگیری کند. این کلیدواژه، حتی در کودکی او هم مشاهده می شود؛ آنجا که به دلیل برخورداری از استعداد ریاضی، بچه ها را شب‌ها در زیر نور چراغ برق کوچه جمع می‌کرد و به آنها ریاضی درس می‌داد.

این حسّ انجام وظیفه، البته او را آشنا به اوضاع زمانه هم بار آورد؛ به گونه‌ای که در همان سال‌ها، طومار بزرگی تدارک دید که این عنوان در صدر آن خودنمایی می‌کرد: «صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود.»

مصطفی این طومار را کنار درب مغازه پدرش قرار داد تا با این اقدام، مردم را به امضاکردن آن تشویق کند. او حتی وقتی بورس تحصیلی گرفت و به عنوان یک دانشجوی ممتاز به آمریکا رفت؛ انجام وظیفه انقلابی خود را فراموش نکرد.

خبر کارهایش به ایران می‌رسید؛ تا اینکه روزی ساواک، پدرش را احضار کرد و به او گفت: «ما ترمی چهارصد دلار کمک هزینه تحصیلی به پسرت نمی‌دهیم که برود علیه ما مبارزه کند»؛ و پدر هم گفت: «مصطفی عاقل و رشید است و خودش وظیفه اش را می شناسد.»

و سرانجام با اینکه بورسیه اش را قطع کردند؛ اما او از انجام وظیفه و ادای تکلیف دست نکشید و بر آن پای فشرد.

سال ۴۲ و حماسه خونین پانزدهم خرداد که پیش آمد؛ او این بار وظیفه را در راه‌اندازی مبارزه مسلّحانه دید؛ این بود که راه لبنان را در پیش گرفت تا افتخار عنوان «چریک انقلابی» را برای خود ثبت کند و البته این در حالی بود که ساواک هم از پای ننشست و دنبال او بود تا ترورش کند.

شاید در لبنان بود که سابقه شرکت او در دوران نوجوانی و در نشست‌های تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی، به کمکش آمد تا در عین قدم گذاشتن در راه هجرت و جهاد و انقلاب، مُبلِّغی برای معارف و عرفان اسلامی باشد.

آن روزها بود که مصطفی توجه داشت تا زمختی مبارزه و مجاهده، قلب مهربانش را از او نگیرد؛ این بود که در همان لبنان، هوای همه بچه‌ها را داشت و همه هم، او را پدر خود می‌دانستند؛ پدری که همپای شادی فرزندان معنوی‌اش می‌خندید و در ترس و دلهره‌هایشان نیز، با آنان هم‌ناله می‌شد و می‌گریست. او حتی همین خودسازی را هم، انجام وظیفه‌ای برای خود می‌دید.

هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود که مصطفی تصمیم گرفت تا با همه مخاطراتی که بازگشتش به ایران اعم از تعقیب و گریز و دستگیری و زندان و شکنجه دارد؛ به وطن بازگردد.

چیزی نگذشت که شمیم خوش اسلام انقلابی وزیدن گرفت و دستان مصطفی برای همیشه در دستان حضرت روح الله مأوی گرفت و آن روزها، نشان داد که پیر و مراد مردم، چقدر خوب سرباز انقلابی خود را می‌شناسد؛ تا آنجا که مأموریتهایی مطابق با توانمندی‌هایش به وی می‌سپرد.

چندی بعد مصطفی به همراه آیت‌الله خامنه‌ای، نمایندگان بنیانگذار کبیر انقلاب در شورای عالی دفاع شدند و در این حال هم، حسّ همیشگی انجام وظیفه، چمران را به کردستان و پاوه هم کشاند.

نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی و همچنین پذیرفتن پست وزارت دفاع، انجام وظیفه های دیگر او بود؛ با این توضیح که این مسئولیتهای به ظاهر اداری، نمی‌توانستند او را پشت میز نگه دارند و از صحنه دور کنند.

جنگ تحمیلی که آغاز شد؛ او را دیگر نمی شد در پایتخت دید. تجربه های مصطفی در عملیات‌های چریکی به کار آمد و تز جنگ‌های نامنظم او رونق گرفت.

می‌گفت: «باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند؛ هم دشمن نتواند پیش بیاید.» و همین جنگ‌های نامنظم بود که بسیاری از خواب و خیال‌های دشمن را تعبیر نکرد و آنان که آمده بودند تا در چند ساعت و چند روز به تهران برسند؛ زمین‌گیر شدند.

او البته ایده‌های جذاب و متنوعی هم در آن روزها ارائه می کرد تا هم توان و تجهیزات دشمن هدر رَوَد و هم نور امید در دل رزمندگان اسلام زنده بماند. و این، یکی از همان ایده‌هاست: «روزی نوبت به توزیع کنسرو بین رزمندگان رسید؛ همان موقع اعلام شد که دکتر گفته قوطی‌های کنسرو را سالم نگه دارید. ساعتی بعد خود دکتر با تعداد زیادی شمع از راه رسید. درون هر قوطی، یک شمع گذاشتند و البته آن را محکم کردند تا نیفتد؛ شب که شد؛ قوطی‌ها را روی اروند فرستادند. آن شب تا صبح، دشمن به خیال اینکه این نورها، غواصان شجاع ایرانی هستند؛ روی اروند آتش ریخت و مهمّات هدر داد.»

ایده دیگرش این بود که برای شکستن محاصره‌ها، خودش می‌رفت وسط محاصره. آن روزها می‌گفتند چمران همیشه توی محاصره است؛ البته که راست می‌گفتند؛ او همیشه با نقشه‌ای حساب شده، به وسط محاصره می‌رفت و سپس با ترفندهایی مثال زدنی، محاصره را می‌شکست و به مشکلات پایان می‌داد. باید گفت چمران در جبهه، با همه شجاعت، صلابت و اقتدارش، فرمانده ای دلی بود؛ یعنی هر هفته و یا حداکثر هر ده روز یک بار، سنگر به سنگر به بچه‌ها سر می‌زد؛ آنان را در آغوش می‌کشید و می‌بوسید.

شاید همین دیدارها بود که او را به نوشتن چنین دلنوشته‌هایی فرامی‌خواند: «خدایا! تو می‌خواهی ایمان مرا بسنجی؛ وفاداری مرا نسبت به خود ببینی؛ پایداری مرا در برابر شدائد ومصائب تماشا کُنی. تو می‌خواهی عشق مرا نسبت به خود ببینی. من مثل شمع می‌سوزم؛ تار و پود وجودم با عشق تو سرشته شده است. این قلب من است؛ بشکاف و ببین؛ ببین که سراپا می سوزم و از سوختن لذت می برم؛ تو می‌خواهی ایمان مرا به خود بسنجی. ای خدای بزرگ! من فقط به خاطر این لحظه زنده‌ام؛ همه حیات خود را گذرانده‌ام؛ گذرانده‌ام تا برای چنان لحظه‌ای آماده شَوَم…»

و او، سرانجام آماده شد و در مانند چنین روزی، به سرمنزل مقصود رسید تا یاد و نامش برای ابد؛ زنده باشد و در دلها، نور افکَنَد.

و اکنون بر همگان و بویژه بر عناصر فرهنگی انقلاب اسلامی است که در فضای توصیه‌های مستمر رهبر مجاهد و جانباز انقلاب به ضرورت گسترش فرهنگ انقلابیگری، سیره مجاهدانی مانند شهید مصطفی چمران را بازخوانی و آن را بیش از پیش برای نسل‌های امروزی، تبیین کنند.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید