با اولین خواننده تلویزیون ملی ایران آشنا شوید
بهرام گودرزی که روزگاری به عنوان نخستین خواننده تلویزیون ملی ایران برنامه اجرا کرده است، امروز در این رسانه دیگر جایگاهی ندارد.
متولدان دههی پنجاه و دههی شصت به خوبی او را به یاد دارند. موهای همیشه مرتب و شانه کردهاش، کتوشلوار همیشه شیکش و البته صدای رسایش. چهرهی او هنوز هم در ذهن بسیاری از ایرانیان هست؛ با اینکه سالهای بسیاری است که دیگر جایی در تلویزیون ندارد و جای او را خوانندگان یک شبه گرفتهاند. بهرام گودرزی که آن روزها مُدل مویش معروف بود و بسیاری سعی در تکرارِ تیپش داشتند؛ هنوز هم همان صلابت و شیکیِ آن دوران را دارد. گودرزی اگر روزگاری در تلویزیون زیاد دیده میشد، حاصل سالها تلاش و یادگیریش نزد بزرگان هنر ایران را به خود میدید. او از نوجوانی آواز خواندن را شروع کرده و پلههای ترقی را یکی یکی بالا آمده است. او در آواز خواندن گویش خودش را دارد و شبیه به کسی نمیخواند. گودرزی مانند خودش میخواند. او و خوانندگان همنسلش از آفتِ تقلید به دور ماندند و توانستند خودشان باشند؛ نه تکرارِ استادانشان.
به هر روی گودرزی این روزها از رسانهها دور است و چند سالی هم از آخرین اجرای صحنهایش گذشته است. با این حال، گودرزی همچنان سرحال و با صلابت است و مُدل موهایش هم همان طور باقی مانده است. با او هم کلام شدیم تا از گذشته و اکنون برایمان بگوید.
در ادامه حاصل ساعتی همصحبتی با بهرام گودرزی را میخوانید:
نسل دهه پنجاه و دههی شصتیها با صدای شما آشنا هستند و در واقع ما با شما بزرگ شدیم. آن روزها شما را زیاد در تلویزیون میدیدیم و صدای شما را میشنیدیم. اما الان سالهاست که دیگر در تلویزیون حضور پررنگی ندارید. از حضور در تلویزیون برایمان بگویید.
زمانی که میخواستم وارد تلویزیون شوم، کنکوری بین خوانندگان برگزار شد که حدود ۳۵۰۰ نفر شرکت کرده بودند. در سال ۱۳۴۶ بود. آن زمان تلویزیون میخواست خوانندگان مستقل از رادیو داشته باشد. از میان شرکت کنندگان ۲۶ نفر انتخاب شدند که من هم در میان آنها بودم. یک سال به سرپرستی مرتضی حنانه کلاسهایی برایمان گذاشتند. قبل از آن هم من آواز کار کرده بودم. در میان این ۲۶ نفر من نفر اول شدم و در آن زمان صدای رسایی داشتم. با اینکه مردان باید تنور بخوانند، اما من سوپرانو هم میخواندم.
در سال ۱۳۴۷ من به همراه خانم سیما مافیها انتخاب شدیم تا اجرایی مشترک داشته باشیم. این اولین برنامهای بود که تلویزیون میخواست با خوانندگان خودش اجرا کند.
ارکستری که آن زمان در تلویزیون فعالیت میکرد نوازندگان بزرگی را در خود داشت که از جملهی آنها میتوان به فرهنگ شریف، حسن ناهید، محمد موسوی، احمد عبادی و جلیل شهناز اشاره کرد. سرپرست این ارکستر هم مرتضی حنانه بود.
در نخستین اجرایمان من آوازها را خواندم و خانم سیما مافیها تصنیفها را خواند. برنامهی ما ۴۵ دقیقه بود. نوارهای آن زمان قابلیت مونتاژ نداشت و در طول برنامه اگر نوازنده یا خواننده اشتباهی در اجرا میکرد، باید بر میگشتند و از اول اجرا را تکرار میکردند.
یادم هست که اولین بار که اجرا داشتیم، تنها یک بار برنامه را خواندیم و کسی هم اشتباهی نکرد. رئیس تلویزیون در آن زمان، برای پاداشت این مسئله نفری ۱۰۰۰ تومان به ما پاداشت داد.
به هر حال اولین سال آغاز فعالیتم در تلویزیون سال ۱۳۴۷ بود.
پیش از آن آواز را پیش کدام یک از استادان کار کرده بودید.
در سالهای قبلش نزد استاد کریمی آواز را آموخته بودم. ایشان شاگردان بسیاری داشتند از جمله خانم پریسا و نادر گلچین. من هم یکی از شاگردان مرحوم استاد کریمی بودم.
صدای خوب از داییام به من ارث رسیده بود. داییام یکی از سوارهنظامهای آن زمان بود و با اسب در لرستان رفت و آمد میکرد. روایت هست که وقتی به روستایشان نزدیک میشد از چند کیلومتری که آواز میخواند صدایش را در روستا میشنیدند.
مادرم هم آواز میخواند و در خانواده ما موسیقی رواج داشت و همه ما با موسیقی آشنا بودیم.
پدرم، اما دیدگاههای مذهبی داشت و من را از خواننده شدن بر حضر میداشت. آن زمان مطربان روحوضی در مهمانیها میآمدند و میخواندند، صدای این مطربان را که میشنیدم، اُکتاوشان را میگرفتم و میخواندم یعنی هشت نُت بالاتر از صدای آنها را میخواندم.
پدرم وقتی میخواست به این مطربان دستمزدشان را بدهد، از من میخواست که پاکتی بیاورم و پول را در پاکت میگذاشت و به آنها میداد. پدرم به آنها به عنوان هنرمند احترام میگذاشت.
وقتی هم به سمت آوازخواندن رفتم، پدرم میگفت: نروی خواننده شوی که در پایین بنشانندت، خوانندهای شو که در صدر باشی. پدرم میگفت: سعی کن کار اصلیت چیزی جز خوانندگی و هنر باشد.
تا قبل از شرکت در آزمون تلویزیون همهی دستگاههای موسیقی ایرانی را نزد استاد کریمی آموخته بودید؟
بله. همهی دستگاهها را پیش استاد کریمی کار کرده بودم. بعد از آن هم پیش استاد مهرتاش رفتم. استاد مهرتاش تنها هنرمندی بود که از شاگردانش شهریه نمیگرفت. من هم الان از شاگردانم شهریه نمیگیرم. هشت نفر شاگرد دارم که آنها را انتخاب کرده ام و با همین تعداد کار میکنم.
بیشک هنر جایی برای ارتزاق نیست. البته استثناهایی هم هست که درآمد بسیار خوبی از هنر دارند. اما در کل اینگونه نیست.
در دورهی آموزشی که تلویزیون برایتان برگزار کرد، چه آموزشهایی برایتان ارائه میکردند.
فن بیان، خواندن تصنیف و آواز خواندن را آموزش میدادند. در طول مدت دوره آموزشی خانمی بود که با ما سُلفژ کار میکرد. در کنار اینها، استاد قوامی هم به ما آواز میداد. من اولین کسی هستم که در تلویزیون دولتی ایران اجرا داشتم. قبل از آن تلویزیونی خصوصی وجود داشت که فعالیت میکرد. در آن تلویزیون خصوصی هم من بارها اجرا داشتم که معمولا به صورت زنده پخش میشد و حسرت دیدن خودمان در تلویزیون به دلمان مانده بود. آن زمان هم تکنولوژی نبود که بتواند پخش زنده تلویزیون را در خانه ضبط کند.
برای همان اجرای نخستی که در تلویزیون ملی ایران داشتیم به ما پنج هزار تومان دادند که پیش قست یک پیکان بود و من هم یک ماشین پیکان خریدم.
چه کسانی در دورهی آموزشیِ تلویزیون همراه شما بودند؟ کسی را به خاطر دارید.
مرتضی جوهری، هوشمند عقیلی، مرجان (سیما مافیها) و سیمین غانم در آن دوره با ما بودند. در واقع از میان کسانی که برای دورهی آموزشی قبول شدند تنها ۷ نفر به صورت نهایی برگزیده شدند. ما فعالیتمان را در تلویزیون ادامه دادیم تا سال ۱۳۵۰ که رادیو و تلویزیون در هم ادغام شدند.
پیشتر آقای خوشرو که رئیس تلویزیون بود، معتقد بود که تلویزیون باید خوانندگان خودش را داشته باشد و مستقل عمل کند. او نمیخواست خوانندگان قدیمی رادیو را به تلویزیون بیاورد. اما از اوایل دهه پنجاه خوانندگان رادیو و تلویزیون در هم ادغام شدند و ما به رادیو میرفتیم و خوانندگان رادیو هم به تلویزیون میآمدند.
به نظرتان کدام حالتش بهتر بود؛ اینکه هر کدام خوانندگان مستقل داشته باشند یا اینکه خوانندگان رادیو و تلویزیون در هم ادغام شوند.
آقای قطبی معقتد بود که تلویزیون باید چهرههای جدید و متفاوت داشته باشد و خوانندگانش باید برای مردم تازگی داشته باشند. ولی بعدا دید که لازم است استادان موسیقی هم به تلویزیون بیایند و در آنجا اجرا داشته باشند، چرا که مردم دوست داشتند چهره و صدای این استادان را در تلویزیون هم ببینند و بشنوند.
درباره کلاسهای آقای مهرتاش برایمان بگویید. مهرتاش در موسیقی ایران و در تربیت هنرمندان تاثیر بسیاری داشته است.
در آن زمان آقای مهرتاش دو کلاس متفاوت داشت. یکی تئاتری در لالهزار داشت که در آنجا تابلو موزیکال برگزار میکرد و نامش جامع باربد بود. در منزل هم کلاسهای خصوصی را برگزار میکرد. مهرتاش تنها کسی بود که وقتی ما به کلاسهایش میرفتیم، همسرش از ما پذیرایی میکرد و به ما میگفت که بیایید و موسیقی یاد بگیرید و نیازی نیست هیچ پولی هم بابت آموزش پرداخت کنید.
مهرتاش مانند یک پدر با ما برخورد میکرد. مهربانیهای او هیچگاه از یادم نمیرود.
استاد مهرتاش در کلاسهایش ردیف درس میداد یا مِتُد دیگری در آموزش موسیقی داشت.
با ساز تار ردیفهای موسیقی را به ما یاد میداد. خودش خواننده نبود. ردیفهای خاص خودش را یاد میداد.
*کاملترین ردیفی که شنیدهاید کدام روایت است.
کسی که موسیقی سنتی را به صورت نُت درآورد، استاد محمود کریمی بود. ایشان آواز را هم به نُت تبدیل کردند. استاد کریمی تمام گوشهها را به صورت نُت نوشته است و به نظرم کاملترینش ردیف متعلق با ایشان است.
اولین گوشهای که یاد گرفتید کدام گوشه در کدام دستگاه بود.
اولین گوشهای که یاد گرفتم درآمد سهگاه بود. بعد زابل، مویه، مخالف و بعد مثنوی.
وقتی خوانندهای میخواهد کنار نوازندهای آواز بخواند، معمولا نوازنده از خواننده میپرسد که از کجا بزنم. در واقع نوازنده میخواهد محدوده صوتی صدای خواننده را بداند تا در همان محدوده بنوازد. اما من وقتی کنار نوازندهای قرار میگرفتم، به نوازنده میگفتم از هرجا دلت میخواهد بزن. از هرکجا هم که مینواختند من میخواندم.
همان توانایی در خواندن را امروز هم دارید؟
به هر حال بالا رفتن سن بر آدمی تاثیر میگذارد. من اگر روزی نتوانم بخوانم در واقع مُردهام. در عین حال تا زمانی میخوانم که بتوانم درست بخوانم. وقتی آدم پا به سن میگذارد، تواناییاش از هر جهت کاسته میشود.
آوازی در شور و دشتی خواندهام که در سالهای ۱۳۵۴ یا ۱۳۵۵ اجرا شده است. وقتی آقای حنانه این آواز را شنید، به من گفت: این صدا را چطور درآوردهای؟ به من میگفت که نمیدانی از کجا تا کجا خواندهای.
بعدها در تلویزیون تصنیفی در سهگاه خواندم که آهنگسازش عباس زندی بود. او برای من «سهگاهِ دو» نوشته بود که برای صدای چپکوک خانمهاست. معمولا خوانندگان وقتی در اوج آواز میخوانند کلامشان مفهوم نیست. اما من به پشتوانه کلاسهای فن بیانِ استاد فریدون مشیری میتوانستم در اوج هم کلام را شفاف ادا کنم.
من اصول شعر را هم از استاد مشیری یاد گرفتم.
استاد مشیری در کلاسهایشان به شما فن بیان برای درست خواندن شعر را یاد میداد؟
الان به ۱۰ نفر شعر حافظ را بدهید تا تمرین کند و بعد بخواند. واقعا چند نفر میتوانند شعر را درست بخوانند.
در برنامههای گلها و حتی در آواز بزرگان ما هم پیش میآمد که برخی از خوانندگان شعر را میشکستند. استاد بنان در گوشه «بوسلیک» آوازی خوانده که شعر در آنجا شکسته است. شعر آواز این است؛ آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا
در این آواز کلمه قربانت شکسته شده و به دو بخش تبدیل شده است. این به کلام ضربه میزند. در موسیقی ایران اول کلام ارجحیت دارد و بعد موسیقی. آوازهای بسیاری را شنیدهام که کلام در آنها درست ادا نشده است.
برگزاری این کلاسها در دورهی آموزشیِ تلویزیون نشان میدهد که فکر همه جا را کردهاند و آنچه نیاز یک هنرجو بوده است را برایش فراهم کردهاند.
ما کلاسهای مختلفی داشتیم که از هر کدام بسیار آموختیم. خانم شادنوش در آن دوره مانند مادر ما بودند و به ما سُلفژ درس میدادند. با استاد حنانه نزد آقای سقفی میرفتیم که تعزیه خوان بود. آقای سقفی برای ما از ریشههای یکسانِ آواز ایرانی و تعزیه میگفت.
با کدام نوازندهها در آوازخواندن راحت بودید.
با مهیار فیروزبخت و شهریار فریوسفی خیلی راحت بودم. آقای میلاد کیایی را از ۵۵ سال پیش میشناسم و دوست هستیم. از زمانی که هر دو نوجوان بودیم با هم ساز و آواز کار میکردیم.
بعد از اینکه در آن دوره آموزشی در میان برگزیدگان بودید، در تلویزیون استخدام شدید.
نه. به صورت قراردادی کار میکردیم.
پیش آقای قوامی هم آواز کار کردید.
در همان زمان که تلویزیون کلاسهای آموزشی برایمان برگزار کرده بود، آقای قوامی هم از استادان آن دوره بودند. تنها کسی که پیش ایشان کار میکرد من بودم. بقیه بچهها میگفتند ما آوازها را کار کردهایم و بلدیم. اما من میگفتم که باید بروم و استاد قوامی را بسیار دوست داشتم. ایشان شخصیت بسیار والایی داشت. هر وقت به ایشان میگفتم استاد، میگفت: به من نگو استاد، من تجربههایی دارم از گذشته که برهمین مبنا به تو درس میدهم. قوامی میگفت، هنر استادی ندارد.
قوامی تاکید داشت که او را یا به نامش یا به نام فامیلش صدا کنیم.
یادم هست استادی داشتیم که اگر تحریری را غلط اجرا میکردیم، خیلی بد برخورد میکرد. در حالی که استاد باید با شاگردش همراه باشد تا او را سرِ ذوق آورد. برخی از استادان میخواهند حرف خودشان باشد و هیچ چیز دیگری را قبول نداشتند. شاگردان چنین استادانی در جای خودشان راکد میمانند.
شاگردانی دارم که برخی از آنها نزد استاد شجریان کار کردهاند. آنها فقط مانند شجریان میخوانند و هیچ جور دیگری هم نمیتوانند بخوانند. ادعایشان هم این است که میخواهیم شجریان شویم. من به این شاگردان میگویم که شجریان خودش هست و سالهای بسیاری را آواز خوانده است، نیازی به شجریان دوم نداریم.
بارها به شاگردانم میگویم خودتان باشید. صدایِ من هرچقدر هم بد باشد باید مثل خودم باشد. من نزد چند استاد کار کردهام، اما مثل خودم میخوانم.
برخی از دوستان هستند که همان شعرهایی که استاد کریمی در کلاسش درس داده را یاد گرفتهاند و همانها را کار میکنند. اگر شعر آواز تغییر کند نمیتوانند آواز بخوانند. یعنی باید همان شعر و همان وزنی که در کلاس درس دیدهاند باشد تا بتوانند آواز بخوانند.
این ایراد بزرگی است که برخی از خوانندگان ما دارند و نمیخواهند خودشان باشند و دوست دارند همیشه مقلد باشند.
در بخش موسیقی پاپ هم همین مشکلات هست. الان خوانندگان بسیاری داریم که مانند فلان خواننده قبل از انقلاب میخوانند. در حالی که این خوانند خودش هست و هنوز هم مشغول خواندن است.