استعداد کارگردانی آنجلینا جولی در «اولش پدرم را کشتند»
ماجرای خمرهای سرخ و اتفاقاتی که در کامبوج افتاد، یکی از دردناکترین حوادث تاریخ معاصر است. اینکه پل بوت، فردی از یک طبقه مرفه به دانشگاه خارج کشور برود، ایده آل مارکسیستی بگیرد، بعد به کشور بازگردد، از فرصت استفاده کرده و شبه کودتایی در کشورش ایجاد کند، تعالیم مائوییست را با افکار دیوانه وار خودش ترکیب کند و حکومت فوق دیکتاتوری تشکیل دهد و میلیونها آدم (طبق آمار نزدیک به یک سوم جمعیت آن موقع کشور کامبوج) را سر ببرد.
هالیوود و سینما کمتر به سراغ این حادثه رفته و به شخصه فیلمی در این باره به خاطر ندارم. آنجلینا جولی جدا از زیبایی اش بارها ثابت کرده که استعداد نهفتهای در عالم سینما و همچنین در دنیای بشر و صلح دارد.
او که سرپرستی پسر بزرگترش را از کامبوج گرفته و خودش ۱۰ سالی است جزو شهروندان کامبوجی به شمار میرود، دستی نیز به کارگردانی دارد و این بار به درخواست همین پسر بزرگتر، سراغ ماجرای کامبوج رفته است. پسری که بسیاری از افراد خانوادهاش در همین حوادث کشته و نیست و نابود شدهاند.
آنجلینا جولی بار دیگر در مقام کارگردان به سراغ درهای جنگ و تلخیهای آن رفته و مثل فیلم «شکست ناپذیر» دست روی نقطه حساسی از آن گذاشته که پیش از این کمتر کسی جرات یا توانایی روایت آن را داشته است. داستان هجوم خمرهای سرخ به کشور کامبوج در فیلم «اولش پدرم را کشتند» بر اساس کتابی به همین نام به قلم زنی به نام لونگ آونگ از اهالی همین کشور است که روایت کننده خاطرات دوران کودکی او (پنج سالگیاش) از آن بحبوحه است.
آنجلینا جولی بعد از خواندن کتاب در مصاحبهای گفته بود که دلش میخواهد بداند والدین بیولوژیک پسرش چه احساسی را تجربه کردند و آرزویش ساخت اقتباسی از این کتاب است. فیلم بسیاری از صفحات کتاب را نادیده گرفته، اما از آنجا که با مشارکت خالق اثر ساخته شده و فیلمنامه اش را خود آنجلینا جولی با کمک وی نوشته اند، توانسته حس و حال کتاب را به درستی (بلکه بیشتر) به بیننده انتقال دهد.
فیلم با مقدمهای بسیار کوتاه وارد فضای ترسناک و خشن حکمرانی خمرهای سرخ میشود. گروهی با تفکرات کمونیسمی مائو به سرکردگی شخصی به نام پل بوت. گروه خشن و بی رحمی که بسیاری از ابزارهای شکنجه کنونی از ابداعات و اختراعات آنها محسوب میشود.
آنها با سواستفاده از نام کشورهای غربی وارد شهرهای کامبوج شده و هشدار دادند که بمباران به زودی آغاز میشود. لونگ پنج ساله که پدری دولتی دارد به همراه خانواده اش بار و بنه را بسته و شهر را همگام با تمامی جمعیت آن به دستور سربازان کامبوجی ترک میکنند. آنها وانمود میکنند که کارگر هستند و پدر خانواده هویت خود را از ترس جان خود و محافظت از خانواده پنهان میسازد.
آغاز ترک خانه و شهر با ماجرایی تلخی برای آنها مصادف میشود و البته دیگر افراد کامبوجی که گیر حکومت جدید میافتند. آنها وارد کمپهای اجباری شده و تمامی وسایلشان گرفته میشود. طبق وعدههای دولت جدید، هیچکس از دیگری برتری ندارد و همه باید یکسان و یکجور زندگی کنند و همچنین همه باید کار کنند.
بعد از لو رفتن هویت پدر و کشته شدن او، ماجرای این خانواده پیچیدهتر و تلختر میشود… دوربین روی دست از هوشمندانهترین انتخاب این نوع فیلمبرداری در این فیلم است. حرکت دوربین و لرزشهای آن باعث شده که فیلم از دید یک کودک بسیار واقعیتر به نظر برسد.
استفاده از رنگهای پررنگ در نماها نیز دید بچه گانه و معصومانه کاراکتر اصلی را برای ما بیشتر روشن میسازد؛ چرا که ما شاهد دنیای رنگارنگ او هستیم که ذره ذره رنگ میبازد و مثل لباسهای کارگری کمونیستی یکرنگ و خاکستری میشود.
از آن سو بازی بازیگران فیلم که همگی گمنام هستند بسیار زیباست. کودک این اثر سینمایی که بهطور حتم هیچ آشنایی با جنگ و محیط آن ندارد، به خوبی از پس گیج بودن و ناوارد بودن در این محیط برآمده و بقیه بازیگران نیز کار خود را به درستی انجام دادهاند. ساخت فیلمهای اینچنین شخصی و احساسی حتی برای کارگردانانی مجرب و چیرهدست بسیار سخت است، چه برسد به آنجلینا جولی که پیشینه زیادی در ساخت فیلم ندارد.
«اولش پدرم را کشتند»، زیاد وارد جزییات نمیشود و روایت سرراست خود را از حوادث دوره حضور چند ساله خمرهای سرخ بیان میکند. گشنگی و تشنگی و بیگاری و … بزرگترین مشکلات این کودک است و مسائل سیاسی و اقتصادی چیزی نیست که وی از آن سر در بیاورد.
البته این به این معنی نیست که فیلم را نمیتوان یک اثر سیاسی برشمرد، اما نوع نگاه کارگردان و فیلمنامه به این فضا آنچنان گیراست که مدت زمان دو ساعت و ۲۰ دقیقهای آن به چشم نمیآید.
روند حوادث برای خانواده و وارد شدن ضربات به آنها درست جایی در فیلم رخ میدهد که بیننده تشنه دیدن باقی ماجراست. هیچ صحبتی از پل بوت و یارانش و اهداف و افکار آنها به میان نمیآید. کودک جنگزده فیلم، فقط به فکر زنده ماندن و با خانواده خود بودن است.
در بعضی از دیالوگها یک سری مسائل گفته میشود، ولی اگر بیننده با تاریخ خمرهای سرخ آشنایی نسبی نداشته باشد، شاید در بعضی از صحنهها گیج بشود. فیلم به نوعی مستند گونه ساخته شده، اما حس خسته کننده بودن مستندات را ندارد.
حس امید در کنار جنگ و تلخیهای حکومت سلطه بر خانوادهها ذره ذره با پیش رفتن داستان بیشتر میشود و اواخر فیلم با ظهور سربازان ویتنامی اوج میگیرد (همان گونه که شاید بدانید اختلافات مرزی با ویتنام باعث شد تا پلپوت نیروهای خود را در سال ۱۹۷۸ به مرزهای ویتنام بفرستد. تجاوز نیروهای کامبوج با پاسخ شدید ویتنام مواجه شد و یک سال بعد پنومپن پایتخت کامبوج در اختیار نیروهای ویتنامی قرار گرفت و خمرهای سرخ نابود شدند).
البته حضور سربازان، آتش جنگ را شعله ورتر کرده و کارگردان، تضادی را در خلق امید و تباهی پدید آورده که کمتر کسی میتواند آن را در قاب دوربین نشان دهد. بیشتر داستان توسط کادر بسته و از نزدیک تعریفشده، اما شاید از بهترین صحنههای فیلم سکانس هایی از دید بالا باشد که جنگ و زدوخوردها را با بی رحمی تمام به ما نشان میدهد و افرادی که به روی مین هایی که خودشان کار گذاشتند میروند و یکایک در کنار دختربچه پرپر میشوند. بسیاری از سکانسهای زیبای فیلم به ما یادآوری میکند که در دوردستها، دورتر از امنیتی که در آن زندگی میکنیم، چنین اتفاقاتی در جریان بوده و هست. احساساتی که ما از آن بیخبریم و آنجلینا جولی با تردستی آنها را برایمان تصویر کرده است.
فیلم «اولش پدرم را کشتند»، به احتمال قریب به یقین برنده یا لااقل جزو نامزدهای اصلی اسکار بهترین فیلم خارجی خواهد بود. اینکه یک سوپراستار هالیوودی با فیلمی غیر انگلیسی زبان به این بخش از جوایز اسکار راه یابد، به خودی خود مساله جذابی است.
این مهم هنگامی جالبتر میشود که خود اثر را دیده و با آن همذات پنداری کنیم. در این اثر سینمایی-مستند با خانوادهای جنگ زده در یکی از بدترین حکومتهای تاریخ معاصر قدم زده و وحشتی که در آن زمان آفریده شده را از چشمان معصوم یک کودک لمس میکنیم. جنگ هیچ گاه در هیچ فیلمی به این حد با احساسات کودکانه در نیامیخته است.