«اخوانیه»ای مشفقانه
رضا اسماعیلی در یادداشتی به خاطرهای از زندهیاد مشفق کاشانی پرداخته و او را «آبروی غزل معاصر» خوانده است.
به گزارش خبرنگاران پویا، رضا اسماعیلی از شاعران کشور، به مناسبت فرارسیدن سالروز تولد زندهیاد مشفق کاشانی، در یادداشتی به نقل خاطرهای از این شاعر نامدار و چهره درخشان عرصه فرهنگ و ادب پرداخته و ضمن آن به برخی از ویژگیهای اخلاقی مشفق کاشانی اشاره کرده است.
اسماعیلی در این یادداشت از استاد مشفق کاشانی با عنوان آبروی غزل معاصر یاد میکند. مشروح این یادداشت که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده شده به این شرح است:
به انگیزه فرا رسیدن اول مرداد، سالروز تولد آبروی غزل معاصر، استاد «مشفق کاشانی»
بر این کبود، غریبانه زیستم چون ابر
تمام هستی خود را گریستم چون ابر
سابقه دوستی و آشنایی من با آبروی غزل معاصر، زنده یاد استاد مشفق کاشانی به دهه اول انقلاب بر می گردد، حدود سال های 59 و 60 . این آشنایی با دعوت به جلسه شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط استاد و اهدای دو جلد کتاب ادبی به من آغاز شد و تا آخرین روزهای حیات پربار او ادامه یافت. در طول سالها همنشینی و همنفسی با استاد مشفق، درسهای بسیاری از آن هنرمند برجسته و انسان دوست فرا گرفتم که اگر بخواهم آنها را نکته به نکته و مو به مو روایت کنم، به قول مولانا “مثنوی هفتاد من کاغذ” خواهد شد. در این فرصت اما تنها به ذکر خاطره ی سرودن یک اخوانیه برای استاد و پاسخ کریمانه استاد به آن اکتفا میکنم.
و به راستی که زمان چه زود میگذرد! انگار همین دیروز بود که استاد مشفق برای آمادهسازی و چاپ مجلدات دوم و سوم تذکره ادبی “خلوت انس” مرا به همکاری دعوت کرد. من نیز که به شاگردی استاد افتخار میکردم و همواره به دنبال فرصتی برای خدمت به آن ادیب مودب و انسان وارسته بودم، با اشتیاقی زایدالوصف از این پیشنهاد استقبال کردم و به لطف خدا برای آماده کردن مقدمات چاپ و انتشار “خلوت انس” کمر همت بستم.
همکاری من با استاد در این کار پژوهشی، فرصت مغتنمی برای شناخت عمیق تر و کامل تر عظمت روح انسان بزرگی بود که پیش از این فقط او را به عنوان غزل سرایی نامدار میشناختم، ولی از سلوک انسانی و سجایای اخلاقی او بی خبر بودم.
از زمان آغاز کار تالیف و تدوین “خلوت انس” ، و به منظور تسریع در روند تالیف و تکمیل این پروژه پژوهشی، استاد بارها و بارها مرا به شورای شعر ارشاد و منزل خویش دعوت کرد. من نیز به شوق همنفسی و مصاحبت، با کمال میل این دعوت ها را می پذیرفتم و در فرصت هر نشست از ریزبینی ها و تیزبینی های علمی و ادبی استاد بس نکته ها میآموختم.
در آیینه بیغبار شخصیت استاد آنچه که بیش از دیگر صفات تجلی و برجستگی داشت، ” آزادگی، عزت نفس، مناعت طبع، سعه صدر، ادب، فروتنی و شاگردنوازی ” ایشان بود. مصداق بارز این شاگردنوازی، مشاوره صمیمانه استاد در بسیاری از امور، بخصوص در حوزه تالیف و تدوین تذکره ادبی «خلوت انس» بود. استاد در تمام جلسات با کرامت و بزرگواری ذاتی خویش، با تکیه کلام “رضا جان” مرا مینواخت و نقطه نظرات استادانه خویش را در قالب پیشنهاد ارائه می داد و در نهایت مرا در پذیرش یا عدم پذیرش آنها مُخیر میگذاشت.
در حاشیه این جلسات و نشستها نیز آن ادیب فرهیخته به خاطر حُسن ظن پدرانهای که نسبت به این کمترین داشت، هر از گاهی سفره دلش را میگشود و از نامردیها و نامردمیهای بعضی از رفیقان نیمه راه و همچنین نامرادیهای زندگی خویش میگفت.
مردم داری و حق شناسی از دیگر ویژگی های قابل ستایش آن غزلمرد بزرگ بود. او به همه انسانها – فارغ از موقعیت و مقام و منصبی که داشتند – به دیده تکریم و احترام نگاه میکرد و همه بندگان خدا را با منش و روشی انسانی مینواخت و همواره به دنبال گرهگشایی از کار نیازمندان بود. چنان که اگر از تنگدستی دوست شاعری باخبر میشد – بی هیچ چشمداشتی – برای حل مشکل او با تمام اعتبار و توان خود به میدان میآمد. در بیش تر موارد نیز این کمکها را دور از چشم دیگران و به صورت پنهانی انجام می داد. چنان که یکبار قصد داشت به واسطه من حقوق معوقه شش ماه خود را به یکی از پیشکسوتان شاعر اهدا کند که سخت در تنگنای مالی قرار گرفته بود، با این توصیه که هرگز نامی از او در پیش کمک گیرنده برده نشود.
گفتم «حق شناسی» یکی از صفات برجسته استاد بود. در بیان حق شناسی او همین بس که در گفتن “اخوانیه” همیشه پیشدستی میکرد و به بهانه هایی از قبیل سالروز تولد، چاپ کتاب و … برای دوستان شاعر اخوانیه میگفت. اخوانیه هیچ کس را هم بدون پاسخ نمیگذاشت. او پاسخ اخوانیه را همچون جواب سلام واجب میدانست. من سالها پیش از روی ادب شاگردی اخوانیه ای برای استاد گفتم که در برابر بزرگی و مقام ادبی استاد کار چندان قابلی هم نبود، ولی آن غزلمرد بزرگ بعد از مدتی در پاسخ به اخوانیه شاگرد کوچک خویش، با اخوانیه ای فاخر چنان مرا نواخت و شرمنده لطف و مهربانی خویش کرد که تا پایان عمر از جبران آن ناتوانم. به یقین چنین اخوانیه باشکوهی را من در حد خویش نمیدانم، و آن را صرفاً نشانه لطف بیدریغ استادی بزرگ و مهرپرور در حق کوچک ترین شاگرد خویش به قصد تشویق میدانم. در ادامه، ابتدا سیاه مشق خویش و سپس اخوانیه فاخر استاد را صرفا به قصد قدرشناسی از پیر و پدر معنوی خویش می آورم. با طلب آمرزش و آرامش برای غزلمردی که «بزرگ بود، و از اهالی امروز، و با تمام افق های باز نسبت داشت» – رحمت خدا بر او باد.
شکوه تغزّل
شبی که دل به غزلهای جاودان دادم
تو را – شکوه تغزل – به خود نشان دادم
«سرود زندگی»ات را به گوش جان خواندم
به دل برای شکوفا شدن امان دادم
در آسمان ادب، «آذرخش» شعرت را
به بلبلان ادب آشیان، نشان دادم
به بزم «خلوت انس» تو ماه را خواندم
فروغ شعر تو را من به کهکشان دادم
تو «نقشبند غزل»های فصل خورشیدی
به شعله غزلت، بر سپیده جان دادم
مرا به خوان غزلهای خویش مهمان کن
کنون که دل به سخای تو مهربان دادم
رضا اسماعیلی
کوچه رندان
مهرت نشسته بر دل و بر جان، رضا جان
چون شعله خورشید نورافشان، رضا جان
خوانی است رنگین، نغمههای دل نوازت
بر خوان رنگین تو، ما مهمان، رضا جان
پیمانهات لبریز از مِی شد چو بستی
روزی که با عشق و جنون پیمان، رضا جان
کس در جوانمردی ندیدم چون تو، ای دوست
ثابت قدم، این گوی و این میدان، رضا جان
افکندهای سرمست و شورانگیز و شیدا
شور غزل در کوچه رندان، رضا جان
شعر تو با نور سحرگه میتراود
از دامن شب چون مه تابان، رضا جان
در پیش نامردم نشد خم قامت تو
آزادگی را، بهر آب و نان، رضا جان
وصف تو، وصف بینش است و عشق و احساس
در«خلوت انس» از بُن دندان، رضا جان
برخیز و با تیغ زبان، دادِ دل خویش
زین هرزه گویان دغل، بستان، رضا جان
شاید کزین ره گل برآید از بُنِ خار
گلخن شود روزی بهارستان، رضا جان
درمان ندارد دردم از بی درد مردم
من ماندم و این درد بی درمان، رضا جان
دیگر چه گویم با تو از عمری که بگذشت
در چنبر رنج و غم و حرمان، رضا جان
اکنون پس از هشتاد و اندی گشته ویران
کاخ امید از باد و از باران، رضا جان
آیینه احساس من زنگار بسته ست
تا کی در این آیینه ام حیران، رضا جان؟
طبع تو جوشان باد، چون سرچشمه عشق
جاری به دریا، ایمن از توفان، رضا جان
استاد مشفق کاشانی