فلسفه سینمایی، امکان و لزوم

    کد خبر :87651

سینما به اندیشۀ فلسفی محملی نو عرضه می‌کند تا ایده‌هایش را به نحو غیرنوشتاری طرح کند.

خبرگزاری تسنیم – ایمان امیرتیمور (دکترای هنر از دانشکده هنرهای کاربردی و مترجم کتاب تفکر بر پرده سینما)

غالباً هنگامی که قصد می‌کنم تا قدری دربارۀ فلسفۀ فیلم، فلسفۀ سینمایی و اندیشه‌ورزی از گذر تصاویر سخن بگویم با واکنشهای متناقضی ازسوی مخاطبان مواجه می‌شوم. به واکنش کاملاً متفاوت دو طیف از مخاطبان می‌پردازم که می‌توان آنها را دو قطب متضاد در نظر آورد. گروهی از افرادی که با آنها هم‌سخن می‌شوم امکان فلسفه‌ورزی ازطریق فیلم را مسئله‌ای بدیهی و بی‌نیاز از اثبات می‌یابند و می‌گویند که روشن است فیلمها همواره ایده‌های فلسفی و انتزاعی را آشکارا و یا به شکل ضمنی به تصویر کشیده و می‌کشند.

اما طیف مقابل اصلاً چنین تصوری را برنمی‌تابد! اعضای این طیف به‌سختی و با جدیت تمام دربرابر امکان وجود فلسفه‌ای متمایز همچون فلسفۀ سینمایی موضع می‌گیرند. آنها فلسفه و سینما را مقولاتی در نظرمی‌گیرند که بواسطۀ تمایز بنیادی‌شان نمی‌توان با هم آمیخت؛ فلسفه با استدلال منطقی، انتزاعی، نظریه‌پردازی متقن و دقیق سروکار دارد، درحالیکه سینما با تخیل، روایت و داستان‌پردازی معمولاً قائلان به این نحوۀ تفکر برای فلسفه جایگاهی عالی‌تر از آن تصور می‌کنند که سینما-همچون هنری التقاطی و آمیخته از هنرهای “اصیل” مانند نمایش، نقاشی، و موسیقی- توان نزدیک شدن به آن را داشته باشد.

تصور می‌کنم که هردوی این نگرشها را بتوان حلّاجی و نقد کرد. در واکنش به افرادی که امکان فلسفۀ سینمایی را بدیهی و روشن می‌بینند می‌گویم که حتی در درون تاریخ نظریۀ فیلم که غالب متفکران، آن را جزوی از اندیشه‌ورزی فلسفی دربارۀ فیلم می‌دانند، می‌توان سنت قدرتمندی را یافت که ادعا می‌کند سینما هنر نیست؛ چه رسد به آنکه عرصه‌ای برای بروز اندیشۀ فلسفی دیده شود. سخنگویان این سنت معتقدند که سینما مبتنی بر ضبط عکاسی‌وار واقعیت عینی و یا نمایشی است یعنی ابزاری برای انعکاس هنری است که فیلم، نقشی در خلق آن نداشته است. البته که نقدهای جدی‌ای به این اندیشه در تاریخ نظریۀ فیلم وارد شده است؛ مهم‌تر از همه اینکه فیلم و سَلَف آن عکاسی صرفاً به ضبط و انعکاس بی‌طرفانه نمی‌پردازند زیرا روشهای متعددی وجود دارد که با استفاده از آنها عکاسی و فیلم به تغییر و تحریف واقعیت می‌پردازند؛ عمده‌ترین مثال از چنین روشهایی در سینما فنّ تدوین است. در حقیقت سینماگر و تدوین‌گر با اتکای به روشهای تدوینی امکان آن را می‌یابند تا واقعیت هنری‌ای بیافرینند که کاملاً متمایز از واقعیت عینی است و با آن رقابت می‌کند.

قصدم از طرح این مثال آن است تا نشان دهم که اثبات قابلیتهای هنری و اندیشه‌ای فیلمها بهره‌ای مهم از تاریخ نظریه‌پردازی دربارۀ سینما بوده است، بنابراین نمی‌توان مفهوم نوینی چون فلسفۀ فیلم را بدیهی و مستغنی از اثبات دید.

به همین سیاق، تصور آنان که می‌انگارند فلسفه و روایت داستانی با هم بیگانه‌اند را می‌توان به پرسش گرفت. اگرچه از نمای بیرونی فلسفه همچون نحوه‌ای از معرفتی دیده شود که اساساً با استدلال‌آوری دقیق و انتزاع قرین است، دشوار نیست تا نمونه‌های متعددی از آثار بنیان‌گذاران اندیشۀ فلسفی را پیش‌آوریم که با استفادۀ گسترده از روایت و تصویر کوشیده‌اند مدعای نظری خود را اثبات کنند. همچون مثالی بیّن، “تمثیل غار”ی را که افلاطون در رسالۀ “جمهوری” طرح می‌کند در نظرآوریم؛ گروهی از افراد بندیِ غاری‌اند که تصاویر منعکس شده بر دیوار آن تمثیلی از واقعیات جهان روزمره و محسوس است، تا آنکه فردی از آن زندانیان از غار بیرون می‌شود و به واقعیتی دیگرگون که جهان معقول صوَر است پی‌ می‌برد. افلاطون برای اثبات عمده‌ترین نظریۀ فلسفی‌اش که اصطلاحاً “عالم مُثُل” خوانده می‌شود به تمثیل توسل می‌جوید و برای پیش‌بردن مبحثش تجسم و تخیل مخاطبان را به نحو جدی به فعالیت فرامی‌خواند.

گمان می‌کنم که تا همین جا به بعضی از مباحث عمده در فلسفۀ فیلم اشاره کردیم؛ مثلاً به مباحثۀ نظری در این باب که سینما قابلیت آن را دارد تا به نحوی فعال و عاملانه نگرشهای اصیل فلسفی عرضه کند. طبیعتاً مدافعان امکان فلسفۀ فیلم معتقدند که سینما با امکانات تصویرپردازانۀ منحصربه‌فردی نظیر تدوین، طرز به تصویرکشیدن سوژه با حرکات دوربین، و نمایش سرگذشت شخصیتهای داستانی‌اش توان آن را دارد که مضامین و ایده‌های فلسفی را مجسم و تصویری کند و حتی فعالانه فلسفه بورزد برای مثال، فیلم “شکار” اثر توماس وینتربرگ را در نظرآوریم که می‌توان آن را مثال نقیضی برای این ایدۀ شناخته شدۀ فلسفی دانست که در هستی خیر غلبه دارد، زیرا در پایان فیلم درمی‌یابیم که تهمتها و سوءظنهای ناروا به شخصیت اصلی داستان نه تنها به عقوبت نمی‌رسد که باقی می‌ماند و به حضور و سیطرۀ قدرتمندش ادامه می‌دهد.

حقیقت آن است که سینما به اندیشۀ فلسفی محملی نو عرضه می‌کند تا ایده‌هایش را به نحو غیرنوشتاری طرح کند. به باور من چنین قابلیتی باید ارج نهاده شود، چون فلسفه را از معرفتی انحصاری که دغدغۀ آموزش‌دیدگان دانشگاهی است به عرصۀ آگاهی و گفتگوی عمومی وارد می‌کند. فلسفه معرفتی است که کارکرد ذاتی آن دعوت به اندیشه‌ورزی، استدلال و پرسش‌گری نقّادانه است. شاهدان بسیاری گواهی می‌دهند که جهان معاصر به ضعف آگاهی انتقادی و اندیشه‌ورزی دچارست؛ ضعفی که فلسفه قابلیت فراوانی در ترمیم آن دارد. تخصصی‌شدن افزایندۀ فلسفه‌ورزی آن را از حضور مؤثر اجتماعی بازداشته است. دقیقاً در همین وضعیت است که فلسفۀ سینمایی امکان طرح و بلکه ضرورت می‌یابد؛ فیلم و نظریه‌ورزی فلسفی دربارۀ مضامین آن فلسفه را از انزوای تخصصی‌اش خارج و به او مجال می‌دهد تا به بیان تصویر مخاطبانی گسترده را به اندیشه‌ورزی و گفتگوی عقلانی مستمر فرابخواند.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید