گزارش اختصاصی بازتاب از قتل بابک خرمدین؛  

فساد بالاي فرزندان و داماد دليل قتل توسط زوج خرمدين!/ چرا اكبر و ايران بدون عذاب وجدان سه نفر را مثله كردند؟ سوگواري عجيب شاگردان بابك خرمدين؛ همه مي‌گويند او نجيب بود

    کد خبر :812178

صبح چهارشنبه اول وقت، خبر مثل بمب منفجر شد. اكبر و ايران پدر و مادر بابك خرمدين كه تا روز قبلش فقط به جرم قتل او در بازداشت بودند با اعتراف آخرِ وقت‌شان در شب سه‌شنبه، درباره قتل دختر بزرگ‌ و دامادشان اين پرونده جنايي را عجيب‌تر كردند.

«بازتاب»؛ سارا غضنفري- شايد مدتها بود چنين خبر قتل‌عام خانوادگي‌اي به اين شكل رسانه‌اي نشده بود و اذهان عمومي نسبت به آن واكنش نشان نداده بود.  قتل فرزندان و داماد توسط پدر و مادر خانواده كه به هر شكلي به آن نگاه مي‌كنيد قتل ترسناكي است خوراندن داروي خواب براي بيهوشي مقتولان تا زدن ضربات چاقو و مثله كردن اجساد؛‌آن هم توسط يك پيرمرد و پيرزن كه همه مي‌گويند زن آدم آرامي بود و مرد هم با همسايه‌ها رفتار بدي نداشت! ماجرا وقتي عجيب و ترسناك‌تر مي‌شود كه هردو متفق‌القول مي‌گويند پشيمان نيستيم! اشتباهي نكرده‌ايم، آنها بدرفتار بودند و داراي فساد اخلاقي!

حتي انگشتاني كه به نشانه پيروزي مرد خانواده جلوي دوربين عكاس خبرگزاري تسنيم مي‌گيرد اين ترس را بيشتر مي‌كند يا وقتي كه مي‌گويد حرفي به من بزنيد، شكلكي دربياوريد تا بخندم و عكسم بهتر شود! حتي مادر مي‌گويد مگر عروس مي‌بريد كه همه جمع شده‌ايد و عكس مي‌گيريد! حالا آرزو فرزند بزرگتر، فرامرز همسر او و بابك دومين فرزند خانواده قرباني اين پيرمرد و پيرزن البته به گفته خودشان شده‌اند.

دو فرزند ديگر خانواده يعني افشين و آذر معروف به آزيتا با دو فرزندش جان سالم به در برده‌اند چرا كه در بخشي از بازجويي پدر خانواده مي‌گويد:« از رفتار دختر كوچكم با نوه‌هايم هم راضي نيستم شايد اگر آزاد بشوم او را هم به قتل برسانم!»

ماجراي قتل آرزو دختر بزرگ خانواده متولد 1351 و فرامرز دامادشان همسر آرزو و 55 ساله! ابعاد ديگري به اين پرونده داده است. دامادي كه البته پسر خواهر اكبر، پدر خانواده بود. حالا اول وقت آنها به دادسراي جنايي براي بازپرسي آورده شده‌اند.

اكبر پيرمرد 81 ساله مانند دفعه قبل صاف و كشيده ايستاده و ايران هم به سختي راه مي‌رود. خبرنگاران پشت در اتاق محمد شهرياري، سرپرست دادسراي جنايي به انتظار نشسته‌اند تا اجازه ورود به جلسه را پيدا كنند و جزييات جديد را بشنوند.

اول اكبر را داخل مي‌برند و ايران 70 ساله پشت در روي صندلي نشسته است. بعد جاي‌شان عوض مي‌شود، اكبر روي صندلي نشسته و سرش را به پشتي تكيه داده و به ديوار روبرو خيره شده است. معلوم نيست به چه فكر مي‌كند. حالا هر دو در اتاق، نزد محمد شهرياري هستند و كنار يكديگر نشسته‌اند همان‌طوري كه با يكديگر نقشه قتل سه نفر از اعضاي خانواده خود را كشيدند و اجرايش كردند.

جزييات حادثه را حالا همه جا مي‌توانيد ببينيد اما سوالات زيادي در اين پرونده وجود دارد از تناقضاتي كه در منش و رفتار اين مرد و زن است. در توييتر، دوستانِ نزديك فرزندان اين خانواده از رابطه آنها مي‌نويسند. از اين مرد خوش مشرب كه مي‌گويد فرزندان و دامادم را به دليل فساد اخلاقي كشتم اما از بيرون مي‌گويند آنها مهماني كه مي‌گرفتند خانواده‌شان هم حضور داشتند و اصلا شبيه كساني نبودند كه به خاطر روابط دختر و پسرشان دست به قتل بزنند!

حتي اكبر در جلسه اول بازپرسي به مذهبي بودن خود اشاره داشت و به يك باره در جلسه چهارشنبه ورق برگشت و تبديل به يك فرد ملي شد! گفت از اعراب متنفر است و اگر قدرت داشت اعراب را مي‌كشت اما عاشق ائمه اطهار است و از 9 سالگي نماز و روزه‌اش قطع نشده است! تا جايي كه در شهرياري درباره او مي‌گويد:« متهم تفکرات ملی داشت تا مذهبی و حتی سال ۱۳۴۱ و قبل از ازدواج، فامیلی‌‌اش را به خرمدین تغییر داده است چرا که تعصبات زیادی به بابک خرمدین داشته است.» اما داستان قتل‌هاي اين دو نفر چه بوده است؟

آرزو، فرزند ارشد خانواده سال 1388 ازدواج مي‌كند و بعد از 6 ماه به دليل اختلافات از همسرش جدا مي‌شود در همان بحبوحه جدايي، اكبر تصميم مي‌گيرد دخترش با فرامرز پسر خواهرش ازدواج كند. اما اكبر مي‌گويد:« سال 1390 به دليل روابط غيراخلاقي دامادم، اعتياد و مصرف مشروبات الكلي و همچنين فاسد كردن اخلاق آرزو و همچنين آزار و اذيت او با همسرم تصميم به قتل او گرفتيم.

يك شب او را به منزل‌مان دعوت كرديم زرشك پلو با مرغ پختيم و همسرم قرص‌هاي خواب‌آور را داخل غذاي او ريخت و سپس با ضربات چاقو او را به قتل رسانده و جسدش را در حمام مثله كردم و مثل بابك تكه‌هاي جسد را در سطل زباله اطراف اكباتان انداختم. بعد از آن نوبت آرزو رسيد.

سال 1397 تصميم به قتل آرزو گرفتيم چون او هم دچار اعتياد و روابط نادرست شده بود تا جايي كه به من مي‌گفت شب به خانه نيا چرا كه دوستان پسرم اينجا هستند! در غذاي آرزو كه كله‌پاچه بود همسرم داروي خواب‌آور ريخت بعد هم او را با ضربات چاقو زدم و جسدش را در حمام مثله كرده و بعد در سطل زباله اطراف اكباتان ريختيم.» او درباره اين كه كسي شك نكرد و اعلام فقداني نكرد مي‌گويد:« براي دامادم پرونده فقداني تشكيل شد كه البته بعدش اعلام كردم او هم به خارج از كشور پيش دخترم رفته است! اما ماشين دامادم سمت مهرآباد پيدا شد و من گفتم او در كار قاچاق انسان بوده است! درباره دخترم هم كه گفتيم به استانبول براي زندگي رفته و مايل به ارتباط با كسي نيست.»

اين موضوع در حالي است كه آرزو از ام‌اس شديد رنج مي‌برده و دوستانش حتي فكر كرده بودند او را به آسايشگاهي در كهريزك منتقل كرده‌اند تا جايي كه به قدري بيماري آرزو شديد بوده كه قدرت درست كردن صفحه در اينستاگرام را هم نداشته است و دوستانش برايش صفحه راه‌اندازي مي‌كنند! عجيب است كه پدر خانواده به شدت خودش را درباره فساد اخلاقي فرزندانش البته به گفته خودش، مسئول مي‌دانسته تا جايي كه با قتل آنها دست به اعمال قانون بزند!

اگرچه تمام دوستان اين فرزندان متفق‌القول مي‌گويند بابك و آرزو هيچ رابطه عجيبي نداشتند و اين حرف‌ها دروغ است! اما درباره مادر خانواده، انگار چشمانش به دهان پدر دوخته شده است.

وقتي از اكبر مي‌پرسيم احساس عذاب وجدان داري؟ محكم مي‌گويد:« خير؛ اصلا! از هیچ کدام از قتل‌هایی که کردم عذاب وجدان ندارم. کابوسی به سراغم نمی‌آمد چون احساس گناهی نمی‌کردم و  کسانی را که کُشتم فساد اخلاقی بالایی داشتند.» و مادر هم پشت سر هم سرش را رو به بالا تكان مي‌دهد كه نه عذاب وجدان نداريم.

مادر فرزندان هم احساس پشيماني ندارد و مي‌گويد:« اصلا ناراحت نیستم چون خیلی من زجر کشیدم و از دستشان اذیت شدم. اگرنه کدام مادری راضی می شود بچه‌اش را بکشد.»

او درپاسخ به اینکه سوال همه این است که چطور یک مادر راضی به قتل شده؟ مي‌گويد:« راضی شدم دیگر. اصلا هم ناراحت نیستم.» حتي وقتي پرسيده مي‌شود اگر به عقب بازگرديد باز هم همين كار را تكرار مي‌كنيد، مي‌گويد:« بله. البته اگر خوب و مهربان باشند نه این کار نمی‌کنم. اصلا بابک من را می‌گرفت می‌زد. رویم نمی‌شود بگویم با من چه کار می‌کرد.»

درباره رابطه‌اش با شوهرش هم مي‌گويد:«شوهرم خیلی هم خوب است. اینکه شوهرم من را بگیرد بزند یا فحش‌های بد بدهد، نه! اصلا این طور نیست.» دست آخر هم مي‌گويد:« دوتایی با هم و شریکی در اين ماجراها بود. شوهرم گفت و من هم گفتم باشد. یعنی با هم قبول کردیم.»

95درصد سلامت رواني

وقتي مي‌پرسيم اين دو نفر از سلامت رواني در حين قتل‌ها برخوردار بودند  و دچار جنون نشده‌اند، شهرياري مي‌گويد:« متهمان این پرونده مخصوصا پدر بابک بیش از 95 درصد از سلامت عقلی و روانی برخوردار هستند، به نظر می‌رسد پدر بابک در سلامتی کامل به سر می‌برد و جنون نداشته است هرچند باید معاینات مجدد انجام شود.

پدر بابک جزئیات قتل‌ها و اسامی و مطالب دیگر را به خوبی بیان می‌کند و این می‌تواند دلیلی بر صحت روانی او باشد.» اگرچه اين همه تناقض در گفتار هم عجيب است. خانواده بابك از سال 1340 در منطقه اكباتان تهران ساكن بوده‌اند.

همسايه‌ها از آنها به بدي ياد نمي‌كنند و هرگز فكرش را هم نمي‌كرده‌اند اين زن و مرد به قتل فرزندان  و دامادشان اعتراف كنند. حتي مادر خانواده درباره اين كه ديگر فرزندان مخصوصا بابك به نبود خواهرش شك نكرده بود مي‌گويد:« برايش مهم نبود اما چندباري پرسيد می‌گفت آرزو نه زنگ می‌زند، نه خبری ازش هست، نکند بلایی سر آرزو آمده و کشته شده.

اینها را می‌گفت ولی هیچ چیز دیگر برایش مهم نبود.» اين ماجراي مخوف درباره مردي است كه به قول خودش در جلسه بازپرسي مي‌گويد:« هیچ کس به اندازه من مطالعه نکرده است. ۱۷ سال شبانه‌روزی تنها مشغولیت من خواندن کتاب بود و از زمانی هم که کرونا آمده، خانه‌ام ۳ ماه در چمخاله و بقیه در خانه، تمام خاطراتم را پاک نویس کردم و از پنج سالگی تا الان که ۸۱ ساله‌ام همه را نوشته‌ام.»

و زني كه به قول همسايه‌ها و با بررسي رفتارهاي خودش بسيار آرام است و چند دقيقه يك بار مي‌گويد بله، چشم و همسرش را اكبرآقا صدا مي‌زند. روز اول كه افشين كنار ديوار دادسرا ايستاده بود آرام و سربه‌زير با شانه‌هاي افتاده بود. و حالا خيل سوالات بسيار به ذهن‌ها متبادر شده است. آرزو از قتل همسرش خبر داشت؟ بابك چه؟

از قتل خواهرش مي‌دانست؟! فرزندان ديگر به اين جاي خالي اعضاي ديگر خانواده شك نكرده بودند و براي‌شان عجيب نبود از سال 97 تا 1400 چطور سه سال تمام با خواهرشان كه به قول پدر در تركيه يا آلمان است هم‌كلام نشده‌اند! خانواده خواهر اكبر به دنبال پسرشان نگشته‌اند؟ جنازه آرزو و فرامرز اصلا كجاست و جواب استعلام‌ها بايد بيايد. اما هرگز از اذهان عمومي شايد اين انگشتان پدر كه با پيروزي رو به دوربين گرفته است فراموش نشود وقتي تاكيد مي‌كند فساد بالايي داشتند!

سوگنامه شاگردان

ماجرا به طرز عجيبي پيچيده است. آدم با خودش فكر مي‌كند اگر بابك يا آرزو آن‌قدر كه اين پدر و مادر مي‌گويند بد بودند، چرا شاگردان بابك چنين برايش سوگواري مي‌كنند! همه مي‌نويسند بابك نجيب بود! .

روشنك گرامي،بازيگر سينما و تلويزيون در صفحه شخصي خود نوشته:« بابك را مي‌شناختم و يك‌جورهايي همسايه بوديم. مرد نجيبي بود. هر دو عاشق فيلم‌هاي تاركوفسكي بوديم. بابك كم‌حرف و خجالتي بود و هر دو به فلسفه خيلي علاقه داشتيم. بابك سال‌ها دنبال تهيه‌ كننده‌اي مي‌گشت كه بتواند فيلم خود را بسازد، فيلمي مردانه كه يك نقش زن داشت و دوست داشت من آن نقش را بازي كنم با تهيه‌كننده‌هاي زيادي هم صحبت كرد اما سينماي ايران فيلم فلسفي نمي‌پسنديد.

اين موضوعي بود كه خيلي‌ها به او گفته بودند. امروز انگار فيلمش را ساخته و خبرساز شده براي بعضي‌ها به اين شكل هست كه بعد از مرگ به چيزي كه مي‌خواهند مي‌رسند. يك دفعه كه در حال پياده‌روي بوديم مادرم از او پرسيد چرا پدر و مادرت اين اسم را روي تو گذاشتند و بابك فقط لبخند زد، همين!»

متين حيدري‌نيا، شاگرد او كه دوسال در كلاسش حضور داشته هم برايش نوشته كه در بخشي از آن آمده: «سوگواری مَن بَرای بابَک، در کلاس باز شد و اولین چیزی که دیده میشد یه فنجون قهوه بود. اومد داخل…مردی با موهای جو گندمی و صدایی قشنگ و به شدت خوش بو و تمیز. (سلام، من بابک خرم دین هستم، بچه‌ها نمره برای من مِلاک نیست. فقط میخوام یاد بگیرید، سینمای واقعی رو) محوش شدم، تموم شد من با بابک تو یه تیم قرار بود بازی کنم،  به به،چه استادی،چقدر با شخصیت چقدر«مودب،مهربون، متین، شوخ، دلسوز، نجیب، نجیب، نجیب»….

درباره آرزو هم داستان آدم را متحير مي‌كند. پدر مي‌گويد آرزو در قتل فرامرز داماد خانواده و پسر خواهر اكبر(پدر) دست داشته است. او را همدست خودش در دادن 80 قرص خواب‌آور جا مي‌زند! بعد آرزو هم سال 97 قرباني پدر و مادرش مي‌شود با اين شعار عجيب فساد بالايي داشتند!!! اما دوستان آرزو مي‌گويند او در كافه شهرك اكباتان گاهي كار مي‌كرد، خوش رو و مهربان بود و به يك باره ديگر خبري از آرزو نشد. گفتند به آلمان رفته، به تركيه رفته و مايل به ارتباط نيست!

اما همه برايشان سوال شده است چطور خواهر و برادران از آرزو نپرسيده‌اند؟! موقع قتل داماد خانواده، بابك در انگلستان به  سر مي‌برده است اما موقع قتل آرزو به ايران بازگشته بوده و اتفاقا بابك به ماجرا مشكوك مي‌شود و حتي دوربين‌هاي مداربسته را چك مي‌كند و متوجه مي‌شود پدر و مادرش بسته‌هايي را با آسانسور حمل كر‌ده‌اند. حتي يكي از دوستان بابك در فضاي مجازي مي‌نويسد او به من گفته بود لكه‌اي خون در حمام‌شان ديده است! و بابك از آن سال به افسردگي شديد مبتلا شد!

حتي پدر در بخشي از صحبت‌هايش از شوك الكتريكي حرفي به ميان مي‌آورد و پي داستان را نمي‌گيرد. اين ماجرا به شايعات هم دامن زده است و هركس در صفحه شخصي خود مطلبي را منتشر مي‌كند. يكي از تعرض به آرزو در هشت‌سالگي توسط پدرش مي‌گويد كه يك منبع غيررسمي از طريق خواهر و برادر بازمانده( آذر يا آزيتا و افشين) اين موضوع را تكذيب مي‌كند. يا ليلا اوتادي بازيگر سينما و تلويزيون در صفحه شخصي خودش مي‌نويسد:« پدر با همکاری مادر به دختر تجاوز می کردو خبرها حاکی ست دعوای شب قبل از مرگ بابک نیز بر سر تعرض پدر به یکی از دانشجویان دختر مراجعه کننده به خانه آنها بوده. و جالب که پدر دم از فساد اخلاقی بچه هایش می زند.»

اما ليلا اوتادي نه از منبع خبر مي‌گويد و نه كسي صحت آن را تصديق مي‌كند. مي‌دانيد وقتي اين ماجراها پيش مي‌آيد همه از يكديگر در ارسال خبر سبقت مي‌گيرند اما بالاخره خرمدين‌ها خانواده دارند، آبرويي هم دارند و تا تاييد جزييات نمي‌توان به قضاوت نشست. فعلا آخرين تصوير كاشت درختي در محل پيدا شدن پيكر بابك خرمدين در شهرك اكباتان است و حجله‌اي كه دوستان و شاگردانش جلوي فاز يك گذاشته‌اند. ابهامات آن‌قدر زياد است كه برخي مي‌گويند بايد فقداني‌هاي شهرك اكباتان را بررسي كرد مبادا مرد 81 ساله كه بعد از دوران بازنشستگي به سراغ مسافركشي رفته بود وسوسه قتل ديگري را داشته و عملي كرده باشد!

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید