رمان سبیل سرگردان منتشر شد/تقلاهای ارسلان برای سبیلدار شدن
رمان طنز «سبیل سرگردان» نوشته محمدکاظم اخوان بهتازگی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
داستان اینرمان درباره خاندان ارسلان است که در آن، سبیلداشتن بهاندازه نان شب واجب است. همه مردان اینخاندان از بزرگان سبیلکلفت و بااعتبار بودهاند. حالا ارسلان هرکاری میکند، هیچسبیلی در نمیآورد و مویی پشت لبش سبز نمیشود. بههمیندلیل به دنبال سبیل، وارد دنیای جادویی سگصاحاب، گربه و زاغول میشود…
«سبیل دارم پس هستم» و «فراموشان» عناوین دو فصل اصلی اینرمان هستند که بخشهای کوچکتری را در بر میگیرند.
به گزارش مهر،«طلسم و آینه»، «سن عقل»، «یادم تو را فراموش»، «دردسر مرگبار»، «سبیل آتشین» و «پای درخت بلوط» عناوین بخشهای فصل اول کتاب و «ایستگاه»، «ستارههای دنبالهدار»، «ترس بزرگ زاغول»، «قلعه سنگبار»، «یک نرمافزار جدید»، «بازگشت از رنگینکمان»، «از در بسته»، «اتفاقهای مرموز»، «انگشتنما»، «سبیلخان»، «آینه دق»، «کلاغها»، «زیر سایه گیفنباخیا»، «مثل یک آدم عادی»، «نه سایهای، نه کلاغی»، «آغوش طبیعت»، «آخرین عکس» و «وزوزک و وزیر» هم عناوین دومین فصل اینرمان هستند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
سوالی ذهن ارسلان را میخورد. آیا آرزوی احمقانهای نکرده بود؟ آرزویش _ داشتن سبیل _ که احمقانه نبود. ولی چرا سبیل جادو؟ دست مرموزی در کار بود؟ نقشهای؟ و الا چرا او؟ از کی باید میپرسید؟ اتوبوس از راه رسید. ارسلان بلند شد سوار شود که بهادر دستش را گرفت: «چه کار میکنی؟ باز دلت تنگ شده برای دردسر؟ میخواهی برگردیم قلعه سنگبار؟»
ارسلان دستش را از حلقه انگشتهای بهادر بیرون کشید. نگاهی به ایستگاه خالی و اتوبوس که از مسافر پر شده بود؛ کرد و ایستاد تا اتوبوس دور شد. آن وقت رو کرد به بهادر و گفت: «این اتوبوس قلعه سنگبار نمیرفت… هیچاتوبوسی توی این خط نمیرود.»
سرش را بالا برد و گفت: «آنجا رنگین کمان بود.»
بهادر گفت: «خودم هم میدانم… ولی چشمم ترسیده… کار از محکمکاری عیب نمیکند.»
ارسلان دنبال بهادر از ایستگاه بیرون رفت. با هم کنار خیابان شلوغ ایستادند و همانموقع اتومبیل کرایهای پیش پایشان ترمز کرد.
اینکتاب با ۱۶۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۷ هزار تومان منتشر شده است.