دولت حق سیاستگذاری بر دانشگاه ندارد
عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم: دانشگاه ما نمیتواند نظریه پرداز پرورش دهد زیرا گرفتار بحرانهای مختلفی است.
به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، چند وقتی است که دانشگاه به عنوان یکی از نهادهای کلیدی که متولی حل نیازهای جامعه، تربیت سرمایه اجتماعی و دادن نقشهای اجتماعی به افراد مورد سؤال و مطالبه جدی از ناحیه عموم مردم و برخی نخبگان قرار گرفته است. دانشگاه که نهادی اقتباسی از غرب است امروزه نه توان پاسخگویی به نیازهای اصلی ایران را دارد و نه دارای هویت مشخصی از لحاظ علمی و اجتماعی است. مشکلات و بحرانهای دانشگاه یکی و دو تا نیست اما یکی از مشکلات کلیدی آن، درآمدزایی و تبدیل شدن دانشگاه به یک نهاد صرفا تجاری به جای یک نهاد تاثیر گذار است. مقوله تجاری شدن دانشگاه و درآمدزایی آن مخالفین و مؤافقین مختلفی دارد. برای تبیین بهتر مشکلات دانشگاه در ایران و بررسی فرصت یا تهدید بودن امر تجازی سازی دانشگاه به گفتوگو با دکتر ناصرالدین تقویان، عضور هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم پرداختیم.
*لطف بفرمایید تاریخچهای از دانشگاه بفرمایید و اهداف اصلی از شکلگیری آن را ذکر کنید.
-به طور کلی، سه نوع علم ورزی داریم که علمورزی کنونی متاثر از آنهاست: 1- علم ورزی که همراه با پژوهش است. در یونان باستان دانشمندانی نظیر طالس، آناکسیمندر، آناکسی منس و… ظهور کردند که صرفا در پی جستجوی حقیقت بودند، کاری با تربیت نداشتند، درون هیچ نهادی هم نبودند و برای خودشان تامل و پژوهش میکردند و علم خلق میکردند. اینها میخواستند ببینند که بنیاد جهان و هستی از چیست. قصد اینها تربیت شاگرد، ایجاد مکتب و مشارکت در جامعه نبود.
2- علم ورزی که دغدغه اصلیش آموزش و تربیت است. اوج این رویکرد در نهضت سوفسطائیان در یونان باستان است. مشهور است که سوفسطائیان در جستجوی حقیقت نبودند و صرفا زندگی برایشان مهم بود و درصدد سامان دادن امور سیاسی و اقتصادی زندگی بودند. سوفسطائیان عموما خیلی شاگرد پرور بودند و سعی میکردند مهارت آموزی کنند. مکان این نوع علم ورزی در آگورا(میدان شهر در یونان باستان) بود. قصد داشتند شاگردانشان را در دو حوزه سیاست و اقتصاد تربیت کنند. این نهضت یک جنبش تربیتی بود اما در آن علم ورزی هم رخ میداد. اولین ضرورت وجود مکان برای علم ورزی در این نوع دوم رخ میدهد و جوانه نگرش اجتماعی به علم در نگاه سوفسطائیان، ظهور میکند.
3- مدل سوم، علم ورزی به سبک افلاطون است. در این مدل سوم، علم ورزی در مکانی بیرون از شهر رخ میدهد. آکادمی و دانشگاه امروز میراثدار علم ورزی افلاطونی است.
چیستی و کارکرد دانشگاه در جهان مدرن
نگاه من به دانشگاه نگاهی کارکردی است و بنده اعتقادی به نگاه ذات گرایانه نسبت به دانشگاه ندارم.
*تفاوت این دو نگاه در چیست؟
-همان تفاوتی است که در جدال یاسپرس و هابرماس دیده میشود. از نظر یاسپرس که متاثر از ایده کلاسیک دانشگاه آلمانی است، دانشگاه واجد ذات و سرشت است و بر اساس یک ایده شکل میگیرد. اینها معتقدند که دانشگاه یک ایده آرمانی دارد که دانشگاههای موجود باید خود را به آن نزدیک بسازند. اما نگاه اجتماعی که هابرماس هم متاثر از آن است میگوید که دانشگاه هیچ ایدهای ندارد و دارای کارکرد است و دانشگاه همن چیزی است که در بیرون محقق میشود.
مبتنی بر همین نگاه اجتماعی و کارکردگرایانه و براساس یک نوع استقراء از نقش اجتماعی دانشگاه، من معتقدم که دانشگاه دارای سه کارکرد است: 1- آموزش 2- پژوهش 3- نسبت دانشگاه با جامعه از هر حیث.
دانشگاه یک فضای بریده از جامعه نیست بلکه در بطن فضای اجتماعی ظهور میکند و به ایفای نقش میپردازد. در نسبت دانشگاه با جامعه، جامعه پذیری نیز رخ میدهد. دانشجو از دریچه دانشگاه با جهان پیرامونی خویش ارتباط عمیقی مییابد. از طرفی دیگر، دانشگاه دارای یک نگاه انتقادی نسبت به جامعه است و آن را نقد میکند و همچنین خودش را هم مورد نقد قرار میدهد.
همه این سه نوع کارکرد با همدیگر نسبت دارند و جدای از هم نیستند مثلا در عرصه پژوهش و خلق علم، چند حالت صورت میگیرد. گاهی اوقات دانشگاه مبتنی بر کارکرد سومش متوجه وجود مسائلی در جامعه میشود و برای حل این مسائل به سمت پاسخی روشمند میرود.
دانشگاه افزون بر سه کارکرد گفته شده، دارای یک نوع تعهدی نسبت به حقیقت نیز هست. یعنی دانشگاه یک نوع دغدغه ناب معرفتی هم دارد که شاید هیچ ارتباطی با مسائل جامعه نداشته باشد مثل برخی مسائل کیهان شناختی و یا همین کارهایی که امثال مرحوم خانم میرزا خانی در مورد ریاضیات محض کار میکردند.
*علت اینکه انسان به سمت نگاه معرفتی ناب هم، میرود بخاطر خصلت فطری و ذاتی اوست؟
-بنده قصد ندارم خیلی از تعابیر ذات گرایانه استفاده کنم، دغدغه حقیقت یابی به دلیل علم ورزی نوع اول(علم ورزی پیشا سقراطیان) است یعنی ادامه همان روند میباشد. به تعبیری، انسان در اولین مواجهه خویش با جهان دچار حیرتی میشود و میخواهد جهان بیرون از خودش را فهم کند.
کسی که مدعی درآمدزایی دانشگاه است دارای این پیشفرض است که ارزش یعنی صرفا ارزش اقتصادی که تبلور آن از طریق پول صورت میگیرد و اگر دانشگاهی توان تولید ارزش اقتصادی نداشته باشد گویا دانشگاه نیست. چالش معرفتی-فلسفی با این نوع نگاه این است که چه کسی گفته ارزش صرفا اقتصادی است؟! مگر ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی ارزش محسوب نمیشوند؟! خب چرا ما دانشگاه زیبایی آفرین نداشته باشیم و صرفا ارزش اقتصادی را باید ترجیح بدهیم؟!
نسبت سیاست گذاری دولتها با دانشگاه
درمورد امر سیاستگذاری بر دانشگاه اصولا چه کسی حق دارد برای دانشگاه تعیین و تکلیف نماید؟ حقانیت تعیین و تکلیف برای دانشگاه از چه دلیل و منبعی ناشی میشود؟ امکان دارد عدهای بگویند که دولت به عنوان نماینده اراده عمومی(اراده اکثریت مردم) حق سیاستگذاری بر دانشگاه دارد اما مشکل این است که اگر این را بپذیریم، دانشگاه را ذیل دولت و چتر سیاست قرار دادهایم و استقلال دانشگاه به زاویه رانده میشود. اگر دانشگاه ذیل سیاست و دولت قرار بگیرد به این معناست که دولت از دانشگاه بیشتر میفهمد و این اساسا با ماهیت و موجودیت اصل دانشگاه در تعارض است زیرا دانشگاه محل عالیترین جلوههای فهم و دانش است.
ممکن است برخی دیگر بگویند که دولت حق سیاستگذاری ندارد بلکه بازار، سیستم و فرآیندهای اقتصادی باید برای دانشگاه تصمیم بگیرند. مشکل این نگاه نیز در این است که دوباره یک سیستم غیر علمی برای یک سیستم علمی تصمیمگیری میکند.
در مجموع، به نظر من هرگونه سیاستگذاری برای نهاد دانشگاه و علم ورزی با مشکلات نظری و عملی بسیاری مواجه خواهد بود لذا من با هرگونه سیاستگذاری متمرکز از بالا بر دانشگاه مخالفم.
*با این وضعیت پس باید دست روی دست گذاشت و دانشگاه را رها کرد؟
-به نظرم، ما نیازمند یک بازتعریفی درمورد نسبت دانشگاه با جامعه هستیم به نوعی که هم استقلال معرفتی- اجتماعی نهاد دانش حفظ شود و پیوندش با جامعه نیز قطع نشود. برای مثال در آمریکا، دانشگاهها بسیار مستقل هستند و هر دانشگاهی برای خود و اهداف و سیاستهایش تصمیمگیری میکند و شما میبینید که دولت هم درکنار دانشگاههای دیگر برای خودش دانشگاهی احداث کرده است.
*آیا مثال شما درمورد دانشگاههای آمریکا، منتج به تکه تکه شدن جامعه نمیشود؟
خب عملا که نشده است و در مورد آمریکا به منطق پویشهای اجتماعیاش مربوط است. مستقل بودن دانشگاهها از همدیگر و از جامعه لزوما منتج به تکه تکه شدن جامعه نمیشود البته این درست است که فرهنگ جوامع مختلف متفاوت است. من معتقدم که سیاستگذاری از بالا درمورد دانشگاه وابسته به مشروعیت آن نهاد در چشم افرادی است که متاثر از آن سیاستها هستند.
در واقع حق تصمیمگیری درمورد چگونگی سیاستگذاری بر نهادهای فرهنگی ناشی از تصمیم مردم و امر دموکراسی است. دولت به عنوان یک سوژه کلان اگر مشروعیت دموکراتیک داشته باشد تا حدی حق تصمیمگیری بر ابعاد مختلف جامعه را دارد و به نوعی امکان حمایت مالی و… از دانشگاه را دارد.
بحران دانشگاه در جمهوری اسلامی
*خب اگر دولت هزینههای دانشگاه را تامین کند، باز مشکل زیر چتر سیاست رفتن برای دانشگاه پیش خواهد آمد زیرا عملا دانشگاه جیرهخوار دولت میشود!
-بله این اشکال شما بسیار محتمل است کما اینکه در زمان سیطره حزب ناسیونال-سوسیال در آلمان، این مشکل تا مدتی ایجاد شد منتهی راهحل این است که دولت باید حد و حدود خودش را بشناسد و نسبت به آن پایبند باشد. اگر با این روند پیش برویم این نتیجه حاصل میشود که ما در جمهوری اسلامی دچار بحران دانشگاه هستیم.
اگر مانع هرگونه نقدی از درون دانشگاه نسبت به حاکمیت بشویم نتیجهاش ترس از بقاء و بی اعتمادی نسبت به دانشگاه است. به نوعی دانشگاه در ایران دچار بحران مشروعیت است یعنی هیچ نهاد و بخشی از جامعه برای حل نیازهایش به دانشگاه رجوع نمیکند و این بحران دو سویه است یعنی هم دانشگاه فاقد مشروعیت در نزد دیگران است و هم کسی به آن اعتمادی ندارد.
ساختار سیاسی نتوانسته است که نسبت مشروعیت آفرینی با دانشگاه برقرار کند و خود دانشگاه هم نهاد فربه و قوی نیست که بتواند مشروعیت خودش را به ساختار سیاسی تحمیل کند.
علت درآمدزا شدن دانشگاه در ایران
*امروزه ما میبینیم که هر کس برای رسیدن به نقش و اعتبار اجتماعی و برآورده ساختن آرزوهای خویش به دانشگاه میآید، یعنی کانون برآورده شدن آمال افراد در جامعه، نهاد دانشگاه است. غالبا افق میانی افراد جامعه، دانشگاه است. با این تعبیر شما چطور میگویید که دانشگاه یک نهاد ضعیفی است؟
-من صریحا میگویم که چون بی افق و آرمان هستیم به این روندی که فرمودید رسیدهایم یعنی چون همه میروند به دانشگاه بقیه هم میروند این یعنی اینکه ما گرفتار روزمرگی شدهایم. هابرماس مقالهای در دهه80 نوشته تحت عنوان ” بحران دولت رفاه و مسئله افت انرژی اتوپیایی”، او میگوید که نظام سرمایهداری اروپا در قالب دولت رفاه، نهایت افق آرمانی افراد را پول و سود اقتصادی رقم زده است، طبیعتا در این فرآیند، دانشگاه نمیتواند که درآمدزا نباشد یعنی چون افق و آرمان نداریم و دچار روزمرگی زندگی اقتصادی و… شدهایم، دانشگاه به سوی درآمدزایی کشیده شده است.
اخیرا تمام پژوهشهایی که در زمینه سرمایه اجتماعی انجام گرفته نشان دهنده این است که ما در ایران با افت سرمایه اجتماعی مواجه هستیم و در این وضعیت، افراد به همدیگر اعتماد نخواهند کرد و اعتمادشان صرفا به ارزشهای اقتصادی خواهد بود، البته به دلیل ضعف ساختار اقتصادی، دیگر به پول هم اعتمادی وجود ندارد. وقتی افقی نداریم نتیجهاش این میشود که همه صرفا هرکاری را انجام میدهند که دیگران انجام میدهند و تفکر ، افت میکند.
*بحرانهای اصلی اجتماعی که دانشگاه در این 40 سال اخیر ایجاد کرده چیست؟
-اصلیترین بحران، بحران ارزش است البته ارزش به معنای عام آن یعنی ارزش اخلاقی، زیباییشناختی، اقتصادی و… در این فرآیند، دانش هم بیارج میشود و صرفا به معنای تولید مقاله فهم میشود.
با یک مثال، قصد دارم نکتهای را عرض کنم. در سال 91 ارزش پول ما به شدت افت کرد و دلار از 1200 تومان تبدیل به 3000 تومان شد. ببینید این اتفاق صرفا نتیجه بحران اقتصادی، سوء مدیریت دولت وقت و… نبود گرچه آنها هم تاثیر داشتند، خاطرم هست که در همان زمان رئیس جمهور وقت در تلویزیون گفت که نقدینگی ما در 3-4 سال اخیر حداقل چهار برابر شده و این نشانه رشد اقتصادی است. خب نقدینگی وقتی نشانه رشد اقتصادی است که ما به ازای آن تولیدی صورت گرفته باشد و ارزش واقعی تولید شده باشد. در این صورت تورمی ایجاد نخواهد شد. تورم زمانی ایجاد میشود که حجم پول افزایش یابد و ما به ازای واقعی نباشد، این وقتی صورت میگیرد که فقط چاپ پول انجام شود. چاپ پول یعنی اینکه دولت برای حل بحرانهای مقطعیاش بدون تولید ارزش واقعی، صرفا پول چاپ میکند. این کار یک دروغ بزرگ است، خب دروغ یک امر اخلاقی است و این دروغها یک جایی نمایان میشود. وقتی این دروغها افزایش بیابد موجب سلب اعتماد مردم خواهد شد.
توهم دانش دروغین در دانشگاه
نمونه همین جریان در دانشگاه هم رخ داده است به این صورت که اگر ارز رایج در دانشگاه را، دانش در نظر بگیریم خب این دانش، در جریان پژوهش، خلق و تولید میشود سپس در جریان آموزش، عرضه میشود و وقتی به درد کاری بخورد یعنی اینکه مصرف میشود. خب تمام این کارها توسط دانش صورت میپذیرد. در دانشگاه حداقل سالی یک میلیون مدرک دانشگاهی صادر میشود، این مدرک نشاندهنده این است که صاحب آن مدرک یا دانشی را تولید یا عرضه یا مصرف کرده است. سؤال این است که آیا واقعا به اندازه مدارکی که صادر میکنیم، دانشی تولید، توزیع و مصرف کردهایم؟ اگر واقعا این کار را کردهایم پس چرا در جامعه این مقدار فقر، فساد، جرم، بحران و… هست؟! این نشاندهنده این است که ما در دانشگاه هم درحال تولید دروغ هستیم و این امر نشاندهنده تورم دانش دروغین در دانشگاه است.
کلی مقاله، پایاننامه و… تولید میشود اما نه وزنی دارد نه ارزش واقعی و شبیه همان پول متورم میماند.
آسیبهای اجتماعی توهم دانش در دانشگاه
پیامدهای تورم این دانش دروغین این است که مردم نسبت به دانش و دانشگاه بیاعتماد میشوند و صرفا به مدرک اعتماد پیدا میکنند. آسیب بعدی این است کسی که آن مدرک را دارد توهم تولید دانش پیدا میکند و پر توقع میشود بدون اینکه کاری کرده باشد، در واقع یکسری دانشجوی فارغالتحصیل پر توقع بیکاربرد ظهور میکند. علت این است که نه کسی در رشتهاش متخصص شده نه آموزش درستی دیده است و نشانهاش این است که شغل بسیاری از افراد به رشته تخصصی دانشگاهیشان هیچ ارتباطی ندارد. غالب افراد در حیطهای جدای از رشته دانشگاهیشان مشغول به کار هستند.
غالبا هم این افراد پایان نامهشان را میدهند بیرون مینویسند. برای مثال بنده سر کلاس خودم وقتی از دانشجویانم سؤال کردم که صادقانه چند نفر قصد دارند پایان نامهشان را خودشان بنویسند، غالبا پاسخ دادند دلیلی وجود ندارد که پایان نامهشان را خودشان بنویسند. با این وضعیت، مسائل جامعه هم انباشته میشوند و کسی آنها را به صورت علمی حل نمیکند. خب این اوج درآمدزایی دانشگاه است.
*مشکل اصلی ساختار علمی داخل دانشگاهها چیست؟
ما در دانشگاهها، خود، نداریم یعنی کسی توان این را ندارد که بگوید من هستم که فلان حرف را میزنم و مدعی فلان نظریه هستم بلکه همه در حال ارجاع دهی هستند و این یعنی مرگ نظریه پرداز در دانشگاه.
علت این وضعیت هم این است که ما افق نداریم. خودهایی مثل استاد، دانشجو، محقق و… تبدیل به خودهای ظاهری شدهاند فلذا در برابر هر مواجهه و نیروی مهاجمی سپر میاندازند.
در دانشگاههای ما، من و نظریه پردازی وجود ندارد و اگر هم، نظریه پردازی وجود داشته باشد سیستم او را له میکند تا از دانشگاه بیرون برود، درواقع دانشگاه ما نظریه پرداز پرور نیست.
در این فرآیند، ساختار سیاسی هم نقش دارد و سیاست تا وقتیکه خودش را وقف جامعه نداند، کاری پیش نمیرود و نتیجهاش این میشود که دانشگاه تبدیل به محیط امنیتی میشود بجای اینکه محیطی امن باشد.
*البته اگر کسانی که وجهه و سابقه امنیتی داشته باشند و بر کرسی سیاست و دولت تکیه بزنند نتیجهاش این میشود که دانشگاه امنیتیتر خواهد شد و در این فضا، ادعای امنسازی دانشگاه توسط همین دولتمردان، شعاری واهی میباشد.
-بله البته به این علت است که جامعه غایب و ضعیف است. و این نکتهای که فرمودید یکی از علتهاست.