بازخوانی ماجرای تالیف کتاب از «از گوهرشاد تا فیضیه» پس از ۳۵ سال

    کد خبر :54133

۳۵ سال پس از پژوهش یک زوج تهرانی درباره حادثه گوهرشاد و انتشار کتابی در این زمینه، این دو روایتی جالب از کار خود ارائه داده‌اند.

به گزارش خبرگزاری مهر؛ در سال ۱۳۵۹ یک زن و شوهر جوانی از تهران به مشهد آمدند و به سراغ شاهدان عینی قیام گوهرشاد مشهد در سال ۱۳۱۴ رفتند. حاصل کار شد شماره ۹۰ هفته نامه سروش با عنوان «از گوهرشاد تا فیضیه» و البته در سال ۶۱ مطالب این ویژه نامه در قالب کتابی به نام قیام گوهرشاد منتشر شد.

بعد از ۳۵ سال تصمیم بر این گرفتیم تا سراغی از سینا واحد پژوهشگر و روزنامه نگار دهه ۶۰ و خانم خالدی که دست‌اندرکار این پژوهش بودند بگیریم و با آنها درباره کارشان در آن مقطع خاص صحبت کنیم. در ادمه گزیده ای از مصاحبه با این دو فرد را مشاهده می‌کنید:

در اول انقلاب به نظرم شما کمبود سوژه برای کار کردن نداشتید، یعنی این­قدر ماجراهای عجیب غریب اتفاق افتاده بود، ماجراهایی که کاری روی آن صورت نگرفته بود، که رسیدن به این که سوژه گوهرشاد که مربوط به حدود ۵۰ سال قبل است، در درجه یک اهمیت است یک مقداری سخت است. نگاه شما به ماجرا چطوری بود که شد اولویت کاری­تان؟

واحد: مصیبت­هایی که یک جامعه در طول هفتاد سال، هشتاد سال، صد سال کشیده. آن چه که عموم مردم از قصه­ انقلاب یک برداشت کلی داشتند، این بود که یک خاندانی بود به اسم خاندان سلطنتی پهلوی، در نهایت قلدری و ظلم، اینها سال­ها بر اریکه­ قدرت سوار بودند و هر کاری که خواستند انجام دادند و هر چیزی را هم که خواستند آتش زدند و هر چیزی را هم که خواستند، بردند. اما این حرف بود. کسی دست نمی­گذاشت روی یک نقطه، بگوید در این نقطه، این­قدر آدم کشتند یا این قدر مثلا طلا بردند یا …

در یک شهر صددرصد مذهبی؛ مقدس، مردم دست­ خالی به این شکل مورد تعرض قرار بگیرند. یعنی از این تعرض بالاتر نمی­شود. از این تعرض بالاتر نمی­شود که شما یک گروه هزار نفره، دو هزار نفره از آدم­ها را در یک چهاردیواری گیر بیندازی، از همه­ اطراف با سلاح گرم به سمتشان تیراندازی کنی. اگر شما بیایید در تاریخ معاصر یک مبنای زمانی بگذارید، بگوییم آقا تاریخ معاصر را ما از همین شروع خاندان پهلوی می­گیریم، از هزار و دویست و نود و نه، تا هزار و سیصد و پنجاه و هفت، در این پنجاه و هفت سال، بزرگ­ترین حادثه چه بوده­ است؛ حقیقتا حادثه ­ای در اندازه گوهرشاد نداریم، حادثه، حادثه­ بزرگی است. در بزرگی آن که اصلا، جای تردیدی وجود ندارد. باید در این تردید کرد یا دست­ کم ابراز حیرت کرد که حادثه­ ای به این بزرگی، چطور در طول یعنی از آن لحظه ­ای که این حادثه اتفاق افتاده تا وقوع انقلاب اسلامی، نه در داخل مملکت، نه در خارج مملکت، صدصفحه مطلب راجع به آن کسی ننوشت. خیلی افراد خودشان را مورخ معرفی می­کنند، در این سی چهل سال گذشته، اسم نمی­ آورم، برای این­که برخی شان مرده ­اند.

قصدم قصد انتقاد نیست، اما واقعا جای این پرسش نیست که آن آقایی که خودش را مورخ می­داند، آن آقایی که در دانشگاه سال­ها به عنوان یک مورخ، کیفش را به دست گرفته، رفته، آمده، حالا هم که مرده، موقعی که این رسانه یا آن رسانه عکسش را می­زنند می­گویند مورخ تاریخ معاصر ایران، اینها نمی­توانستند بگویند آقا یک همچین حادثه­ ای بود، ما توان این­که راجع به حادثه حرف بزنیم را نداشتیم.

به هر حال این سکوت ادامه داشت تا به لطف خدا و انقلاب و آزادی مردم و دست حمایت خدا که پشت ­سر ما قرار گرفت، این سکوت شکسته شد و یک چیزی منتشر شد که مردم را با گذشته­ خودشان متصل بکند و آن چیزی را که عرض می­کنم، بسترش در جامعه فراهم بشود، یعنی اگر یک کسی بخواهد نسبت به این پنجاه شصت ­ساله­ گذشته، احساس هویت بکند، باید از این گذرگاه­ها عبور بکند و از پنجره ­های دل خودش این گذرگاه­ها را ببیند که سر پدران، مادران، همشهریان پنجاه سال پیشش برای گذران زندگی چه آمده.

از ورودتان به مشهد بگویید؟ کجا رفتید و کار را از کی شروع کردید؟

واحد: ما مشهد که آمدیم از ایستگاه قطار که پیاده شدیم، فکر می­کنم روز بود و قبل از ظهر. ما نزدیک میدان کوچکی بودیم، میدانی که مثلا قطر دایره­اش شش هفت متر بیشتر نمی­شد. یک چهار تا گل هم وسطش بود و ماشین­ها همین­طور دور آن می­چرخیدند. دور میدان هم این­طرف آن­طرف مغازه بود. وسط این میدان می ­ایستادی، گنبد حرم کاملا در دید بود، ما آمدیم وسط این میدان یک سلام دادیم. از میدان آمدیم به سمت یکی از همین مغازه ­ها، همین که داشتیم می ­آمدیم به سمت مغازه ­ها، یک آقای مسنی که هیکل درشتی داشت، چاق بود با عصا، حرکت می­کرد، صورت بزرگی هم داشت، همین­طور ما به این نگاه کردیم تا رفت به سمت یکی از این مغازه ­ها، صندلی گرفت نشست. تا نشست، برگشتیم به او گفتیم که شما مشهدی هستید، گفت آره. با او وارد احوال­پرسی و صمیمیت و اینها شدیم، گفتیم راجع به مشهد خاطره­ ای چیزی از قبل ممکن است داشته باشی. گفت از چه سالی گفتیم مثلا زمان رضاشاه. گفت آره من پلیس بودم و در داستان گوهرشاد هم خودم دخالت داشتم. آن شب جزو مأمورینی بودیم که باید می­رفتیم -یک اصطلاح خاصی هم به کار می­برد- مثلا بحران را حالا با تعبیر امروزی می­گویم؛ برویم بحران را خاموش بکنیم. یک ذره که حرف زد یکهو ترس بر او غالب شد که آقا من مأمورم بازنشسته هستم،آن موقع هم به ما دستور دادند، ما را بیچاره نکنید، حقوق ما قطع می­شود اگر من این … تازه این حرف­ها را هم که زده بود می­خواست از ما پس بگیرد [خنده] که ما دلداریش دادیم گفتیم نه آقا کسی با شما کاری ندارد. خلاصه راضی ­اش کردیم که بقیه ­ حرف­ها را … ولی باز گمانم بر این است که یک چیزهایی را سانسور کرد. ولی بالاخره حرف زد.

تجهیزات برگزاری جلسه مصاحبه ها چه بود؟

خالدی: یک ضبط بود و نوار و یک دوربین معمولی شخصی.

تصویربرداری یا عکاسی؟

خالدی: یک دوربین عکاسی.

این آدم­هایی که شما مصاحبه کردید همین بیست نفر هستند که در کتاب است با بیشتر از اینها بودند؟

واحد: نه ما نشد با کسی گفتگو بکنیم بعد بنا به دلایلی حذف بشود در کار. همه­ شان همین­ها هستند.

کل کار در یک سفر انجام شد یا چند سفر؟

سینا واحد: بله در یک سفر.

بعد از انجام مصاحبه ها در یک سفر ۴۰ روزه تدوین کار چگونه انجام شد؟

خالدی: یک ضبط قراضه قرمز کوچک و صد تا نوار سه چهار ماه من شبانه ­روز فقط پیاده می­کردم و ادیت می­کردم. بعد روحانیان هم که همه یواش صحبت میکنند که من بعضی نوارها را مجبورم چند بار گوش بدهم تا بفهمم چه گفته است.

واحد: آن موقعی که ما گوهرشاد را کار کردیم، با سالروز فاصله داشت. یک روز در مجله، آقای زورق گفت سالروز گوهرشاد کی است، من مثلا گفتم سی روز دیگر یا بیست روز دیگر. گفت پس مصاحبه‌ها را آماده بکنید. اینجا هم ما یک دوسه روزی غیبت کردیم منتها خوب چون کارها را خرد خرد انجام داده بودیم، این دو سه روز غیبت دیگر برای آخرین مرحله­ کار بود. یادم است در آن سه روز ما شبانه ­روزی کار کردیم. خانم خالدی هم خیلی زحمت کشید.

مقدمه­ ای که شما برای بخش دوم نوشتید، به نظر من خیلی پیشروانه است. شما نوشته اید:

«این شیوه زمینه­ های برداشت­های هنری از واقعه و حادثه­ مورد نظر را برای هنرمندان فراهم می ­آورد به نحوی که نمایشنامه­ نویسان، فیلمسازان، نقاشان، قصه ­پردازان و سایر هنرمندان می ­توانند بهره برداری لازم جهت خلق یک اثر هنری تاریخی را به خوبی بنمایاند.» این یعنی این­که ما ماجراهای مردمی را بیاییم از زبان راویان مستقیم ولو متعدد و از نگاه­ها و زاویه ­های مختلف بشنویم و این را ببریم در فضاهای هنری، رسانه­ ای و حتی علمی استفاده بکنیم.

واحد: با این­که این مقدمه کوتاه است اما حرف­های خیلی بزرگ­تر از خود ما دارد. حوادث بزرگ بخشی از تاریخ حقیقی عاطفی یک جامعه هستند، یعنی موقعی که این حادثه اتفاق افتاد، فکر می­کنم حداقل برای یک سال، دو سال، نیمی از کسانی که در مشهد زندگی می­کردند، لباس سیاه از تنشان در نیاوردند و خنده دیگر روی لب­هایشان نبود. حالا زخمی­ها به جای خود؛ اینهایی که شوهرشان را از دست دادند، آنهایی که بچه ­هایشان را از دست دادند، طبیعی است که فراموش نکنند این را. خوب این که با این کار ساده ­ای که انجام دادیم این گریه ­ها که منتقل نمی­شود. یعنی من دل چند تا خواننده را می­توانم به درد بیاورم با این حرف­هایی که می­زدم خدا می­داند، اما یک هنرمند میتواند برای یک حادثه ­تلخی که در هفتاد سال پیش شکل گرفته، این شدنی است. وارد این گفتگوها که بشود، بله. می­تواند آن­وقت یک کلبه ­ای را معماری بکند که هر کس وارد آن بشود، اشکش جاری بشود. اما خوب تأسف این­جا است که کسی توجهی نکرده است.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید