افول سرمایه اجتماعی دولت غیرقابلانکار است
سیدرضا صالحی امیری، رئیس فعلی کمیته ملی المپیک از دولت اول روحانی در زمره نزدیکترین مشاوران او به شمار میرفت. او چند مسئولیت مهم از جمله ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی، سرپرستی وزارت ورزش و جوانان و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر عهده گرفت، اما در دولت دوم روحانی از کابینه خارج شد و به کمیته ملی المپیک رفت. خودش اعتقاد دارد که خروج از دولت بهمعنای عدم همراهی با آن نیست و او و دیگر جداشدگان از دولت همچنان خود را در قبال دولت مسئول میدانند.
در گفتوگوی تفصیلی زیر که در دفتر انتخاب انجام شد، صالحی امیری درباره مسائل گوناگون از جمله اختلافات اخیر اطرافیان درجهیک روحانی با اصلاحطلبان، انتخابات آینده مجلس و ریاستجمهوری، احتمال تداوم ائتلاف اصلاحطلبان و اعتدالگرایان و… صحبت کرده است.
مشروح گفتوگوی انتخاب با صالحی امیری به شرح زیر است:
در هفتههای اخیر بحثها پیرامون انحصارطلبی حلقه اطرافیان آقای روحانی با محوریت آقای واعظی و نوبخت بالا گرفته، اخیرا آقای واعظی گفتهاند اساساً ائتلافی در کار نبوده و خودشان را نقش اصلی ماجرای انتخابات 92 و 96 میدانند. نظر حضرتعالی در این باره چیست و رفتار این حلقه را چگونه ارزیابی میکنید؟
قبل از هرچیز از جنابعالی، آقای فقیهی و همه همکاران مجموعه تقدیر و تشکر میکنم که مجموعه متعادلی را سامان دادهاید و از ابتدا مسیر عقلانیت و میانهروی و تعادل را انتخاب کردهاید.
در خصوص انتخابات 92 و 96 معتقدم که حضور آقای روحانی نتیجه یک اجماع ملی بود. جامعه بهدلیل مجموعه فشارهای سختی که در دوره آقای احمدینژاد متحمل شده بود، به دنبال تغییر بود.
از بین کاندیداها، در میان اصلاحطلبان آقای عارف و در میان اصولگراها آقای قالیباف محور بودند و تنها چهره ملی که به اعتقاد من فراجناحی بود آقای روحانی بود؛ چنانکه ما از ایشان بهعنوان چهره اعتدال نام میبریم. بنابراین در حقیقت در تحلیل یا کالبدشکافی انتخابات 92 و 96 باید آن را ناشی از چهار پدیده، عامل و شاخص اصلی دانست:
اولین عامل، تغییرخواهی در متن اجتماع بود، بدین معنا که جامعه بهشدت نیاز به تغییر را احساس میکرد و بهدنبال چهرهای بود که فاقد ادبیات خشن، رفتارهای عجولانه، تصمیمگیریهای شتابزده و رفتار ناصحیح درمواجهه با نظامهای جهانی باشد و در یک کلام هزینه سنگینی را به ملت تحمیل نکند. در حقیقت، جامعه، دولت و رئیس دولت را در تراز ملت تلقی نمیکرد و بهدنبال رئیسجمهوری بود که در تراز ملت باشد.
نکته بعدی اینکه سه جریان در انتخابات حاضر بودند: اصولگراها، اعتدالیون و اصلاحطلبان. پیروزی آقای دکتر روحانی محصول اجماع اصلاحطلبان و اعتدالگرایان بود. البته من نقش اصولگرایان معتدل را نیز انکار نخواهم کرد.
سومین نکته با اهمیت، شخصیت آقای دکتر روحانی بهعنوان یک چهره ملی بود که در تراز ملت بود. تصویری که جامعه از آقای روحانی داشت تصویری مثبت بود. ایشان در دوران مدیریت خود پس از انقلاب چهرهای میانه، معتدل و عقلانی از خود به نمایش گذاشته بود. در جریان مذاکرات هستهای در دوره قبل، رویکرد ایشان حل مسئله، نگاه استراتژیک، توجه اساسی به منافع و مصالح ملی و همچنین ایجاد بستری برای وفاق ملی بود.
در حقیقت در میان سه گفتمان موجود، گفتمان آیتالله هاشمی که گفتمانی اجماعساز بود ـ یعنی گفتمان اعتدال ـ پیروز شد. بنابراین تحلیل من این است که این حرکت ریشه در گفتمان آیتالله هاشمی دارد. آقای دکتر روحانی پرچمدار گفتمان اعتدال بعد از آیتالله هاشمی است و در مقطع حیات آیتالله هاشمی نیز نسبت آقای دکتر روحانی و آیتالله هاشمی برای افکار عمومی کاملاً روشن بود.
به همین دلیل، پیروزی انتخابات 92 را پیروزی گفتمان اصلاحات و اعتدال میدانیم. گفتمان اعتدال بهتنهایی توان پیروزی نداشت و نیازمند ظرف و ظرفیتی بود که این ظرف و ظرفیت در اصلاحطلبان بهطور بالفعل وجود داشت، اما بهمن رأی با حرکت «رأی خاموش» شکل میگیرد. بهطور کلی، تجربه ما در دوران بعد از انقلاب این است که هرگاه کاندیدایی بتواند رأی خاموش جامعه را بیدار کند و حرکت دهد، میتواند اجماع ملی به وجود آورده و پیروز شود.
با توجه به شرایط اقتصادی پیش آمده در یک سال اخیر برخی اعتقاد دارند که سرمایه اجتماعی آقای روحانی بهشدت ریزش کرده. این را قبول دارید؟
ما در تحلیل سرمایه اجتماعی دو سطح داریم: سطح اول این است که با ظهور یک پدیده، سرمایه اجتماعی افزایش پیدا میکند مثل برجام، یا با بروز پدیدهای مثل افزایش نرخ ارز، گرانی و تورم، سرمایه اجتماعی کاهش پیدا میکند. این یک امر طبیعی و قطعی است، اما پاسخ ما به این سؤال که آیا امکان بازسازی سرمایه اجتماعی وجود دارد، مثبت است.
معتقدم که جامعه در فضای فعلی دچار نوعی نارضایتی نسبت به وضعیت معیشتی و اقتصادی است. اگر دولت بتواند دو عامل انسجام در سطح ملی و کارآمدی در سطح اقتصادی را به اثبات برساند، اعتماد قابل بازسازی است. باید توجه داشت که مسئله اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی را بهعنوان یک متغیر مستقل غیرقابل بازگشت تعریف نمیکنیم. اگر بخواهم صریح و شفاف سخن بگویم، معتقدم که افول سرمایه اجتماعی دولت غیرقابلانکار است، اما این سرمایه اجتماعی با پرداختن به دو بحث انسجام و کارآمدی قابل بازسازی و احیا است. بر این باورم که آقای دکتر روحانی ظرفیت بازسازی شرایط فعلی برای بازگشت به شرایط مطلوب را دارد. به عنوان مثال در همین دو ماه اخیر، ثباتی نسبی در بازار ارز شکل گرفت و میبینیم که این سرمایه بهتدریج در حال بازسازی است.
از نظر من، نگرانی و تهدید اصلی، از دست رفتن سرمایه اجتماعی است به نحوی که قابل بازسازی نباشد. با ایجاد اصلاحات در فضای اقتصادی و تغییر وضعیت سفره مردم و بهبود وضعیت معیشت و اشتغال جامعه بلافاصله امکان بازسازی سرمایه اجتماعی وجود دارد.
پیرو صحبتهای شما، آیا تغییر تیم اقتصادی دولت در این زمان اخیر از جمله رئیس بانک مرکزی و وزیر اقتصاد این ظرفیت را ایجاد نکرده که سرمایه اجتماعی برگردد؟
معتقدم هر تغییری ضرورتاً دربردارندة مفهوم رویش است. به هر صورت قطاری درحال حرکت است و هر از چند گاهی عدهای سوار و عدهای پیاده میشوند. از این امر به «گردش مدیریتی» تعبیر میشود. تجربه همین دو سه ماه اخیر این پیام را منتقل میکند که مدیران جدیدی که در وزارت راه و شهرسازی، بانک مرکزی و وزارت اقتصاد آمدند عملکرد مثبتی از خود نشان دادند البته قضاوت قطعی درباره آن حداقل یک سال زمان نیاز دارد، اما قضاوت محدود ما این را نشان داده است که تغییراتی مثبت در فضای مسکن، شهرسازی و حوزه اقتصادی و ارز رخ داده است.
تغییر در همه دولتها بوده و خواهد بود و یک ضرورت اساسی است لذا نباید برای در مواجهه با تغییرات حساسیت زیاد به خرج دهیم، چراکه امروز به لحاظ ظرفیت منابع انسانی در شرایطی به سر میبریم که جمع زیادی از نسل جدید ظرفیت بهعهده گرفتن مشاغل اصلی و کلیدی کشور را پیدا کردهاند. به عنوان مثال، حدود صدها نفر از مدیران ارشد بازنشسته شدند و بلافاصله بازسازی مدیریتی شکل گرفت. به نظرم کشور دارای فقر مدیریتی نیست، لذا باید اعتماد کرد و افراد جوان را به صحنه آورد و به آنها مسؤلیت داد.
تحلیلهای زیادی در مورد انتخابات 1400 و مشکلاتی که آقای روحانی بخصوص در عرصه بینالملل با آن دست و پنجه نرم میکنند وجود دارد. به نظر شما تا انتخابات 1400 چه اتفاقی قرار است برای کشور بیفتد؟ در حوزه روابط بینالملل و مسائلی از این قبیل؟
آن چیزی که به اعتقاد من در تحلیلهای داخلی کمتر به آن پرداخته میشود بحث دشمن خارجی است. ما نمیتوانیم این واقعیت تلخ را انکار کنیم که دشمن نه جناح میشناسد، نه دولت و نه ملت. بلکه دشمن همواره به دنبال تحقق اهداف خود است، اما در شرایط فعلی با روی کار آمدن یک چهره رادیکال و بیمنطق در آمریکا مناسبات سیاسی جهان ـ از جمله ایران ـ به هم ریخت. رفتار اروپا، چین و سایر کشورهای دنیا با آمریکا مؤید این امر است. به طور کلی میتوان گفت که آمریکای دوران ترامپ، غیر قابل پیشبینی، غیرقابل اعتماد و نگرانکننده است.
پس شرایط کشور را به لحاظ فشارهای خارجی نگرانکننده میدانید؟
شکی نیست که شرایط ما در عرصه خارجی نگرانکننده است و ما باید تدبیر دائمی داشته باشیم. اما نکته کلیدی این است که دشمن همیشه حضور داشته اما ابزارش برای فشار در طول زمان تغییر کرده است. زمانی ابزارش حقوق بشر بود، زمانی تحریم، زمانی جنگ و حمله نظامی. امروز ابزار دشمن فشار بیرحمانه برای ناامیدسازی ملت نسبت به آینده نظام سیاسی است و این پروژه ناامیدسازی یا عدم امید به آینده را بهعنوان پروژه یأس نام میبریم. لذا باید سعی کنیم ملت را نسبت به آینده خود امیدوار کنیم. کسانی که خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، یأس و ناامیدی را در جامعه تزریق میکنند، مرتکب خطای استراتژیک خواهند شد. ما باید تلاش کنیم نسل جوان و جامعه را به این باور برسانیم که این دولت، این کشور، این امکانات و این سرزمین ظرفیت عبور از بحران را دارد و بهجای دمیدن دائمی روح یأس و ناامیدی در جامعه تولید امید کنیم، البته منظور من ایجاد امید کاذب نیست، بلکه منظورم این است که برای امیدواری جامعه ظرفیتسازی کنیم و این امر، ممکن و شدنی است.
مسئله مهاجرتهای بیرویه و فرار مغزها یکی از دغدغههای اصلی ماست؛ زیرا اصولاً مهاجرت در فضای ناامیدی و یأس صورت میگیرد. یعنی در شرایطی که افراد نسبت به آینده خودشان احساس خوبی نداشته باشند.
انتخابات 98 و 1400 را چگونه میبینید؟
من معتقدم که جامعه ایران غیرقابل پیشبینی است، لذا حتی بزرگان حوزه علوم سیاسی و جامعهشناسی نمیتوانند تحلیل دقیقی از رفتارشناسی جامعه ایران داشته باشند. تعبیری داریم که میگوید میان آنچه جامعه ایرانی اعلام میکند و اعمال میکند تفاوت وجود دارد. بدین معنا که نمیتوانیم بر مبنای یک تصویر و تحلیل ساده از رفتارشناسی جامعه نتیجهگیری قطعی داشته باشیم.
اگر فرض کنیم که همین فردا انتخابات برگزار شود آیا شرایط کشور به گونهای است که مردم در انتخابات شرکت کنند؟
تجربه من بعد از انقلاب میگوید ما باید شناختمان را نسبت به جامعه دقیقتر کنیم. اینکه مردم مشارکت میکنند یا نمیکنند به سه عامل بستگی دارد: عامل اول، کاندیدای مطلوب است؛ عامل دوم کارآمدی است یعنی اینکه فرد مورد نظر توان کاهش فقر و بیکاری و ارتقای معیشت مردم را داشته باشد؛ عامل سوم اقتدار نظام سیاسی در عرصه داخلی، منطقهای و بینالمللی است. این مجموعه عوامل ذهنیت یک فرد را برای رفتن یا نرفتن به پای صندوقهای رأی شکل میدهد.
نکته مهم این است که بین مشارکت و رضایت رابطه وجود دارد، البته ممکن است فردی با وجود نارضایتی از وضعیت خود، باز هم در انتخابات شرکت و در سرنوشت خود مشارکت کند. این دو مسئله با هم تضاد ندارند، زیرا جامعه به این باور رسیده است که عدم مشارکت مسئلهای را حل نمیکند. در مشارکت نیز ممکن است گزینة مطلوب را در میان کاندیداها پیدا نکنند، اما بین کاندیداهای موجود به یک نفر که شرایط بهتری دارد، رأی خواهند داد.
فضایی در کشور بخصوص در شبکههای اجتماعی ایجاد شده که میگویند « اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»؛ یعنی بخشی از مردم اساساً به هیچکدام از جریانهای داخل هیچ گرایشی ندارند. این را قبول دارید؟
از نظر من این بحث اهمیت فراوانی دارد. مطالعات و سنجشها نشان میدهد که به لحاظ مشارکت در بهترین وضعیتی که در گذشته تاریخی داشتیم، آرای سیاسی حداکثر 30 درصد بوده که بهطور متوسط 20 درصد آن به اصلاحطلبان و 10 درصد به اصولگرایان تعلق داشته است. این بدان معناست که هفتاد درصد رأی جامعه غیرحزبی و غیرتشکیلاتی است.
همان آرای خاموش ؟
الزاماً نمیتوان از عبارت رأی خاموش استفاده کرد، بلکه میتوان آن را رأی غیرسیاسی نامید. بخشی از این رأی قومی، جنسیتی، اعتقادی و بخشی نیز اعتراضی است، بدین معنا که میخواهند یک کاندیدا انتخاب نشود. تجربه نشان میدهد که در هر انتخاباتی، بخشی از آرا از جنس اعتراضی است. به عنوان مثال، در انتخابات 76 بخشی از آرای آقای خاتمی، اعتراض به کاندیدای دیگر بود. در سال 96 هم این وضعیت تکرار شد یعنی بخشی از رأی آقای روحانی «نه به آقای رئیسی» بود.
عمده انتخابات همینگونه است. سال 76 هم نه به آقای ناطق بود.
بله. البته کالبدشکافی آرا نیازمند یک تحلیل جامعتر است. ما معمولاً برای مشارکت انواع مختلفی قائل هستیم از جمله مشارکت برنامهای، قومی، جنسیتی، حزبی، جناحی، اعتراضی و…. اما در کالبدشکافی اَشکال مشارکت به این نتیجه میرسیم که مشارکت یک امر تکساحتی و انتزاعی نیست که بتوانیم آن را بهسادگی تحلیل کنیم. یکی از اَشکال مشارکت نیز مشارکت اعتراضی است، لذا برای تحلیل صحیح و دقیق این مسئله باید اطلاعاتی کامل در مورد گرایشهای عموم مردم و خطمشی کاندیداها داشته باشیم، زیرا حداکثر 30 درصد آرای جامعه سیاسی و 70 درصد باقیمانده غیرحزبی و غیرتشکیلاتی است.
چه کسی می تواند پیروز انتخابات 1400 باشد؟
البته الآن برای این بحث زود است اما بهطور کلی کسی پیروز است که بتواند اولاً، انسجام و وفاق ملی ایجاد کند، ثانیاً، کارآمدی لازم برای پاسخ به مطالبات اقتصادی و معیشتی جامعه داشته باشد و ثالثاً، شخصاً از کاریزما و سرمایه اجتماعی برخوردار باشد.
به نظر شما با این وضعیت، آن 70 درصدی که گفتید قابلیت این را دارند که به نفع کسی برخیزند؟
اگر نظام سیاسی بتواند کارآمدی خودش را اثبات کند حتما رأی خاموش به صحنه میآید.
به نظر شما در انتخابات آینده، اصلاحطلبان و اعتدالگرایان باز هم با یکدیگر ائتلاف خواهند کرد و یا این که روند دعوایی که اخیراً تشدید شده باعث جداییشان میشود؟
مصالح و منافع ملی اقتضا میکند که اصلاحطلبان و اعتدالیون دارای یک انسجام قوی و درونی باشند، چراکه تداوم حیات سیاسی اصلاحطلبان و اعتدالگرایان در گرو ایجاد انسجام، وفاق و اجماع است. معتقدم در شرایط فعلی امکان قضاوت قطعی نداریم و باید سیر تحولات جامعه را رصد کنیم تا در آینده بتوانیم تحلیل شفافتری ارائه نماییم. اما باور دارم که هیچ شکاف جدی بین بزرگان اصلاحطلب و بزرگان اعتدالگرا وجود ندارد.
نوع ارتباط اصلاحطلبان با آیتالله هاشمی و آقای دکتر روحانی بیانگر نوعی وفاق درونی و مستمر است اما باید اجازه بدهیم و ببینیم مهندسی سیاسی جامعه در افق نزدیک به 1400 چگونه شکل میگیرد تا بتوانیم تحلیل دقیقتری ارائه دهیم.
جریان مقابل را چطور ارزیابی میکنید؟
در مجموع، چهار جریان سیاسی در کشور وجود دارد. اولین و قویترین جریان سیاسی اصلاحطلبان هستند که از ظرفیت اجتماعی بالایی برخوردارند. دومین ظرفیت کشور اصولگرایان معتدل هستند که حمایت بخش زیادی از متدینین از جمله حوزه علمیه و بازار را بههمراه دارند. جریان سوم اعتدالگرایی است که تداوم گفتمان آیتالله هاشمی است. اینان معتقدند برای تداوم حیات سیاسی باید از هرگونه مناقشات سیاسی عبور کرد به اجماع و اتحاد ملی اندیشید. جریان چهارم جریان رادیکال یا افراطی است که هنرشان برهم زدن معادله قدرت سیاسی است. رادیکالها فاقد پایگاه اجتماعی بوده، ولی از قدرت تخریبگری بسیار بالایی برخوردار هستند.