چرا «ماه عسل»، اپرای ایرانی نشد؟
جالب است که «احسان علیخانی» در برنامۀ تلویزیونی «ماه عسل» خیلی ها را به یاد «اپرا وینفری» مجری برنامههای موفق تلویزیونی در خارج از ایران میاندازد. در حالی که از نظر ظاهری هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند، اپرا زنی است سیاهپوست با چشمان و موهای تیره و احسان، مردی است با پوست، مو و چشمانی روشن.
بنابر این تداعی این دونفر در ذهن، مربوط به شباهتهای ظاهریشان نیست، زیرا تقریبا هیچ گونه وجه تشابهی در این زمینه با یکدیگر ندارند. از این رو می توان گفت به ساختار کلی برنامههای تلویزیونی که تهیه و اجرا می کنند، مربوط است. البته عکس آن صادق نیست زیرا اجرای «اپرا» ما را به یاد «احسان علیخانی» نمیاندازد و بعید است او حتی از تهیه و پخش چنین برنامهای در این جا، باخبر باشد.
چرا که اگر چنین بود، با توجه به قوانین سختگیرانه « کپی رایت» در خارج از ایران، برای تهیه برنامه مشابه باید اجازه میگرفت و مبالغی را نیز میپرداخت.
البته جدای شباهت در ساختار کلی برنامه های این دو و خصوصا پرداختن به زندگی آدم های عادی و نه مشاهیر و ستارهها تفاوتهای اساسی در آنها محسوس است.
گذشته از شخصیت کاریزماتیک اپرا وینفری – که احسان علیخانی نیز کم و بیش از آن برخوردار است کما این که در میان مردم محبوبیت زیادی دارد – مهم ترین ویژگی این است که برنامه های اپرا سرشار است از سرزندگی ، شادی و خنده که موفقیت و هر آن چه را که شور زندگی است به یادتان می آورد.
میهمانان برنامه های اپرا با هدف انگیزهبخشی برای تلاش و موفقیت و گاه، آموزش به برنامه میآیند. موضوعات برنامه پیشپا افتاده ولی فراگیر و جالب توجه است. تماشاگران بیشتر میخندند ، دست میزنند و هورا میکشند و یا اشک شوق از چشمان شان سرازیر می شود و کمتر به خاطر شکستها، بیماریها و بدهیهاشان اشک میریزند. در «ماه عسل» اما شما غالبا به تماشای یک موفقیت بزرگ که با تلاش شخصی و تغییر نگاه حاصل آمده نمی نشینید بلکه نهایتا این است که دست نیازمندی را می گیرید تا فرد از سقوط و نومیدی بیشتر نجات یابد و اگرچه عده ای با او هم ذات پنداری می کنند ولی در دیگران تنها احساس ترحم را برمی انگیزد نه این که احساس کنی می تواند الگویت باشد.
ایجاد پل ارتباطی بین افراد نیازمند و حمایت کننده مالی نیکو و بسیار پسندیده است اما بهتر است تدابیری اندیشیده شود تا برای حفظ عزت نفس افراد نیازمند، هویتشان فاش نگردد.
به خاطر دارم اپرا در یکی از برنامه هایش ، رمز موفقیت دختر شایسته ( میس ورد ) یکی از سال های گذشته را از او جویا شده بود و به این بهانه باب آشنایی بینندگان را با تجسم و تصور یا همان« تصویر سازی ذهنی» و « سایکو سایبرنتیک » باز کرد چرا که دوشیزه شایسته سال، استفاده از این تکنیکها را در موفقیت و برنده شدن اش در مسابقه اعلام کرده بود.
او ادعا می کرد با استفاده و تمرین منظم تکنیک های ” تصویر سازی ذهنی ” در طول یک سال یپش از شرکت در مسابقات دختر شایسته سال، توانسته است برنده جایزه و به عنوان دخترشایسته آن سال برگزیده شود.
شاید برای تان جالب باشد در باره سایکو سایبرنتیک بدانید:
ماکسول مالتز یک جراح پلاستیک بسیار موفق در نیویورک دریافت، اگرچه می تواند چهره و ظاهر بیماران خود را تغییر دهد اما اغلب بیمارانش تنها به دلایل روان شناختی هم چنان نسبت به ظاهر خود بد بین و محتاج بهبود چهره روانی خود بودند! او عبارت “تصویر شخصی” را به گونه ای عمومی تر برای تعریف مفهوم چهره روانی افراد معرفی کرد.
در سال 1960 در کتاب سایکو سایبرنتیک به بررسی تشابه ذهن با سایبرنتیک ، به عنوان مثال ، کامپوتر های کوچک موجود در موشک های خود هدایت شونده که برنامه ریزی شده اند تا مسیری را به سوی هدف از پیش تعیین شده بپیمایند پرداخت. در آن زمان کتاب او بسیار جنجالی و بدیع بود و در رده متون تاثیرگذار روان شناسی تصویر شخصی و تصویر سازی هدف قرار گرفت.
سایبرنتیک ، به فرایند کنترل در سیستم های بیونیکی، مکانیکی و الکتریکی شامل سیکل تصمیم گیری از بازخوردهای منفی تا نتایج مثبت، اطلاق می شود که نوع تکامل یافته آن ، درتکنولوژی موشک های خود هدایت شونده استفاده می شود.
کامپیوتر داخلی ، به اجزایی مانند : جست و جوی حافظه و بازخورد، تفکر خلاق، توانایی حل مسئله ، آفرینش اعتماد به نفس و بسیاری از فعالیت های دیگر ، گفته می شود که به عنوان بستری هدایت گر در رودخانه ی هوشیاری، افکار متعارف ، نتایج بی حد تصورات و تکرار خود به خودی یا اتوماتیک رفتار آموخته شده ( به طور کلی آنچه در ذهن ما در جریان است) ، تحت کنترل “تصویر شخصی” عمل می کند.
به عبارت ساده تر ، تصویر شخصی ماذهن مان را جهت دهی می کند . اگر عملکرد ما بر اساس آن چه در گذشته اتفاق افتاده است و یا آن چه سعی داریم از آن دوری کنیم ، باشد ذهن خود را با گردونه ای از برنامه های آزاردهنده و ناخوشایند تغذیه می کنیم.
تصویر شخصی ما برای ذهن ناخودآگاهمان ، هسته مرکزی یی را مهیا می سازد که قسمتی از ذهن، که مقاصد هدفگیری شده ما را دنبال و هماهنگ میکند . بنابراین تصویر شخصی تا حدود زیادی مشابه تصویر نهایی ما در آینده مطلوب مان و اهداف آتی ما معرف تعابیر ما از مطلوب های کنونی مان و یا نشانه توانایی بلقوه ی کنونی ماست که محقق شده است.
تصویر سازی آینده مطلوب ، آن چه که در موقعیت حال حدسیات است ، قادر است آن را به واقعیات تبدیل کند و ناتوانی در تصویر سازی واقعی و دقیق اهداف ، به گونه ای رفتار بازدارنده از موفقیت محسوب می شود . در واقع شاید بتوان گفت : بدون تصور آگاهانه اهداف ، مطلوب هایتان را به اعماق سایه های ذهن ناخودآگاه ف تبعید خواهید کرد .
دختر شایسته سال میهمان در برنامه اپرا نیز مدعی بود با تصویرسازی ذهنی صحنه برگزیده شدن و دریافت جایزۀ در مراسم سالانه انتخاب برگزیده ها ، و انجام تمرینات آن به طور منظم ، توانسته است گوی سبقت را از رقبا برباید.
در برنامه احسان علی خانی اما با احساساتی رو به رو هستیم که در عمل غالبا آگاهی را در جان ما نمینشاند. اپرا بیننده را با آموزه های تازه رو به رو میکند. ماه عسل اما وقتی تمام میشود و امروز به آخر خط امسال میرسد به خاطره بدل میشود هر چند به یکی از مشخصه های تلویزیون در ماه رمضان بدل شده است.
شاید مهم ترین تفاوت اپرا با ماه عسل و برنامه علیخانی همین باشد که اولی ذهن مخاطب را هدف قرار می داد و پس از برنامه هم نکاتی که منتقل می شد در خاطره ها میماند و دومی احساسات و عواطف بیننده را و برنامه که تمام میشود فقط اشک و آهها به یاد مانده است.