ملکمطیعی از سالهای رفته بر باد میگوید
ناصر ملکمطیعی بعد از انقلاب موقعیتی متفاوت از بازیگرانی داشت که توانستند در دوره جدید هم به فعالیت بپردازند. او پیش از انقلاب ستاره بود و میتوان موقعیت و جایگاهش را با مثلا فردین و بهروز وثوقی قیاس کرد؛ که هر دوی این ستارهها نیز در سالهای بعد از انقلاب از فعالیت بازماندند.
روزنامه شهروند: ناصر ملکمطیعی آن دوره را چنین تحلیل میکند: بههرحال بعد از انقلاب بيكار شديم دیگر. دنبال مقصریابی و شهیدنمایی هم نیستم. درواقع اين حادثه در گردش زمان روي داد. نه ما تقصير داشتيم، نه تقصیر امرا و دستوردهندگان بود. هيچكس در اين ماجرا قابل انتقاد و سرزنش نيست.
بازیگر بزرگ و محبوب سینمای ایران هنوز هم دلیل ممنوعالفعالیتی خود را در آن سالها نمیداند: نه من فهميدم مشکل کجاست، نه كسي تفهيم كرد. تنها چیزی که اتفاق افتاد این بود که كنار كشيدم و گوشهگير شدم، مثل خیلیهای دیگر. البته در این دوره خیلیها هم بودند که با زعما كنار آمدند و وارد بازار كار شدند.
در این سالها گفته شده که جرم ناصر ملکمطیعی و دیگر بزرگان آن دوره این بود که ستاره بودند. ستارههایی درخشان؛ که دوره جدید سعی در محو کردنشان داشت. ناصر ملکمطیعی این برداشت را تأیید میکند: چند نفري که در اين سينما جایگاه خاصي داشتند؛ به حكم شهرت و معروفيت و اقبال عمومي و محبت مردم بايد در اين دگرگونيها كنار میرفتند تا جا براي ديگران باز شود. شاید چارهای هم نبود. بههرحال انقلاب برابري و يكدست بودن را طلب میكرد. این در ذات انقلاب بود که نمادهای سینمای سابق از دور خارج شوند. برای ما هم دیگر راهی نمانده بود. آن روزها بهترين راهحل، كنار رفتن بود. ما هم رفتیم. شرايط سني و خستگي راه درازي كه در مسير سينما پيموده بودیم دیگر توانی برای مبارزه برای ماندن برایمان نگذاشته بود.
اما آیا دوری از سینمایی که حدود٣٠سال در سطح اول آن کار کرده باشی، دشوار نبود؟ ناصرخان میگوید: در کل اینجور تغییرات دشوار است. برای ما هم که بازيگران معروفی بودیم، طبیعی است که خروج از صف و به انتظار نشستن سخت بود. سالها فعاليت و موفقیت و پيروزي خواهناخواه توقع آدم را از زندگی بالا میبرد؛ و در آن دوره ما ناچار شدیم بیاینکه توقعمان برآورده شود، از سر سفرهای که خودمان انداخته بودیم، بلند شویم. حالا هم نمیدانم این حرفها به درد کسی میخورد یا نه. اینکه این کارها که شد درست بود یا نه؛ جوابهای متفاوت و مختلفی دارد و برای رسیدن به این جوابها هم باید اشخاص آن دوره حضور داشته باشند؛ که نیستند. از ما هم يكي، دو نفر از دار دنيا رفتهاند و يكي، دو نفر باقيمانده هم ادعا و خواهشي نداریم. طبيعي است كه انسان در خزان عمر كوتاه میآيد و خودش را با ماجرا وفق میدهد.
ملکمطیعی در خاطرهنگاریهایش از آن دوران، دوره ممنوعیتش را اینگونه توصیف کرده است: خودم را بازنشسته كردم. به قول دكتر ابوالقاسم تفضلي، حكم را هم خودم امضا کردم و حق عائلهمندي و مزايا را هم نديده گرفتم كه با خيال راحت با خودم خلوت كنم. خودم را از ديدار معشوق كه از نوجواني گرفتارش بودم، محروم كردم و از آنچه مرا به ياد گذشته و دلبستگيهايم میانداخت، كنار كشيدم. آن شور و هيجان كه لازمه فعاليت مستمر بود، فروكش كرد و توان و ياراي فعاليت هم نداشتم و به بهانه سالهاي طولاني در سينما و خستگي، به استراحت و بازنشستگي پرداختم. با كمال صراحت و صادقانه میگويم كه گله و شكايتي ندارم و آرزو دارم اين استغناي طبع را كه طي سالها به دست آوردهام در موارد مختلف به كار گيرم و بازيچه هوي و هوس خودم و ديگران نشوم. هنوز در این سن و سال كار میكنم براي اين كه خواهشي نداشته باشم. دستم را در جيبم كردهام تا برای سكهاي و مقامي دراز نكنم؛ و در پيادهروهاي خلوت زندگي قدم میزنم.
اما آیا در آن دوران ناصر ملکمطیعی نخواست مثل خیلیهای دیگر از روابطش برای بازگشت به دنیای سینما استفاده کند؟ خودش میگوید: نه؛ به هيچ مقام و مسئول و رفيق و آشنایي متوسل نشدم كه مرا به كارم برگرداند. سالها خودم را با چيزهايي كه دوست نداشتم، سرگرم كردم تا آبرو و حيثيت كار پرافتخارم را در سالهاي گذشته حفظ كنم. میخواهم شايسته لطف و محبت مردمي باشم كه مرا بالا بردهاند و هم آنها هستند كه حق دارند و میتوانند سرنوشتساز من باشند. از دوستان و آشنايانم خواستهام كه واسطه كارم نشوند، چه در كار و حرفهای كه حق آب و گل دارم، پارتي و وسيله غرورم را خواهد شكست. در ابراز اين عقيده پابرجا و مغرور هستم، بگذاريد آن را حفظ كنم. تواضع و فروتني در وجودم موج میزند، ٥٠سال مورد توجه مردم بودن سرمايهای است كه بايد لياقت و شايستگي حفظ آن را داشته باشيد. ٥٠سال حمايت و محبت مردم مرا سرپا نگه داشته است. يك روز اگر ديديد كنار سينمایي ايستادهام و بليت پاره میكنم، بدانيد كه از تنهايي به جان آمدهام. مزدم و پاداشم را در روند كار و فعاليت گرفتهام، اما وام فراموشنشدنيام را به مردم بايد بپردازم. جواب لطف و محبت مردم را بايد يكجوري ادا كنم و اين تا آخر عمر به گردن من است.