آیا ترامپ «رئالیست» شده است؟

    کد خبر :264058

مسلما به دلیل تناقضات مکرر و علاقه ترامپ برای تغییر مسیر بدون هشدار یا توضیح، می توان گفت که وی از یک استراتژی منسجم برخوردار نیست. اما در خاورمیانه، حداقل می توان بر این استدلال کرد که دونالد ترامپ در حال بازگشت به استراتژی موازنه گرایی برون سرزمینی است که ایالات متحده آمریکا در سالهای 1945-1992 به صورت موفق آمیز در این منطقه تعقیب کرده است.

استفان والت نظریه پرداز و استاد برجسته روابط بین الملل دانشگاه هاروارد نوشت: دلایلی وجود دارد که ما به این نتیجه برسیم دونالد ترامپ به رئالیست ها نزدیک تر شده یا حتی اگر جراتش را داشته باشم می توانم بگویم به یک موازنه گرای برون سرزمینی تبدیل شده است .( رئالیسم یا واقع‌گرایی یکی از نظریه‌های روابط بین‌الملل است که سیاست‌های جهانی را بر اساس رقابت دولت‌ها بر سر منافع ملی خود تعریف می‌کند. واقع‌گرایی، مهم‌ترین و پایدارترین نظریهٔ روابط بین‌الملل محسوب می‌شود/ موازنه گرای برون سرزمینی استراتژی است که قدرت های بزرگ استفاده می کنند و از طریق قدرت های منطقه ای همسو، بر ظهور یک قدرت منطقه ای متخاصم نظارت می کنند)

به گزارش انتخاب؛ والت در ادامه آورده است: مسلما به دلیل تناقضات مکرر و علاقه ترامپ برای تغییر مسیر بدون هشدار یا توضیح، می توان گفت که وی از یک استراتژی منسجم برخوردار نیست. اما در خاورمیانه، حداقل می توان بر این استدلال کرد که دونالد ترامپ در حال بازگشت به استراتژی موازنه گرایی برون سرزمینی است که ایالات متحده آمریکا در سالهای 1945-1992 به صورت موفق آمیز در این منطقه تعقیب کرده است.

پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا پی برد که خاورمیانه از اهمیت استراتژیک فزاینده ای برخوردار است. این منطقه حاوی ذخایر عظیم نفت و گاز است که به راحتی قابل دسترس است و این موضوع منجر به رشد اقتصاد جهانی آن شد. بر این اساس ممانعت از سلطه قدرت واحد بر منطقه و جلوگیری از کنترل موثر آن بر این منابع حیاتی به هدف محوری ایالات متحده آمریکا تبدیل شد. در گذشته ایالات متحده آمریکا از طریق مستعمره سازی منطقه یا استقرار نیروی نظامی درصدد حفظ نفت خاورمیانه برنیامد و با تاکید بر بریتانیای کبیر ( تا اواخر دهه 1960م) و تنوعی از از نائبان ( متحدان) محلی درصدد برآمد تا موازنه قوای منطقه را حفظ کند و از افزایش نفوذ فزاینده اتحاد جماهیر شوروی به این منطقه جلوگیری کند. حتی هنگامیکه آمریکا در سال 1958 در لبنان مداخله نظامی کرد بر حضور کوتاه مدت نیروهای خود در این کشور تاکید داشت. ایالات متحده آمریکا پس از انقلاب ایران در سال 1979 و نگرانی ها نسبت به تهاجم بالقوه شوروی به خلیج فارس درصدد برآمد تا نیروی واکنش سریع ایجاد کند. اما ایالات متحده آمریکا تا زمانی که کویت در سال 1990م توسط عراق به تصرف درآمد وارد منطقه نشد و از آن جایی که این حمله توسط عراق تهدید جدید علیه موازنه قوای منطقه ای بود منجر به تحریک آمریکا و متحدانش برای بیرون راندن عراق و تخریب بیشتر ماشین نظامی این کشور شد. ایالات متحده آمریکا پس از جنگ اول خلیج فارس این استراتژی را ترک کرد و نخست سیاست مهار دوجانبه و سپس تحول منطقه ای را اتخاذ کرد. رویکرد اول ایالات متحده آمریکا به ایجاد حادثه یازده سپتامبر ( 2001) کمک کرد و رویکرد دوم سرنگونی عراق نقش گسترده ای در ظهور دولت اسلامی و هرج ومرج گسترده تری داشت که امروز ما شاهد آن هستیم.

تعجب آور نیست که دونالدترامپ نسبت به مداخله آمریکا در گذشته انتقاد کرده است اما وی به عنوان رئیس جمهور وعده داده است که رفتار متفاوتی را اتخاذ کند. بنابراین باید بررسی کرد از زمانیکه وی به قدرت رسیده است چه اقداماتی انجام داده است. نخست، اقدام اخیر وی در مورد سوریه نمایانگر این است که آمریکا هیچ اشتیاقی برای نقش گسترده در این منازعه ندارد به خصوص اگر ممکن است شامل حضور نیروهای زمینی آمریکا باشد. در حالی که وی چند هفته پیش از خروج کامل نیروهای آمریکایی از سوریه سخن گفت که منجر به وحشت و هراس میان تمام جریان اصلی سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده بود. وی همانند پیشینیانش تمایل به دستور در مورد حمله موشکی به افرادی مثل بشار اسد دارد اما این با خوش بینی ها معمول مداخله گرایان لیبرال که به دنبال منطقی برای حمایت از اقدام نظامی بودند همراه نشد. همچنین هیچ نشانه از ابتکار دیپلماتیک به رهبری آمریکا ( مانند طرح آرون اشتاین) که ممکن است منازعه خشونت آمیز را به راه حل نزدیک تر کند وجود ندارد.

رویکردهای دیگر ترامپ در خاورمیانه به نائبان محلی خود همانند اسرائیل، مصر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و شبه نظامیان کرد اجازه اقدامات بیشتر در مقابله با رقبا و دشمنان مختلف منطقه ای ( ایران، سوریه و روسیه) و همچنین آشوب گران غیردولتی شامل القاعده و داعش را داده است. ایالات متحده آمریکا برای کمک به اقدامات فوق به فروش تسلیحات پیشرفته به متحدانش مبادرت می ورزد. ( این اقدام به کاهش کسری بودجه کمک می کند). ایالات متحده آمریکا همچنین برای ظلم و خشونت هایی که شرکای منطقه ایش انجام می دهند، پوشش دیپلماتیک در سازمان ملل فراهم می کند. علاوه بر این، آنها تلاش خود را برای ترویج دموکراسی، حقوق بشر و تحول منطقه ای یا هر یک شعارهای ایده آلیستی دیگر را فراموش کرده اند. آیا این رویکرد محدودکننده تر از آن چیزی نیست که سال ها پیش من و سایر رئالیست ها بر آن تاکید می کردیم.

با گذشت زمان ایالات متحده در مورد کل خاورمیانه به دلیل این که جهان خود را از سوخت های فسیلی جدا می کند کمتر اظهار نگرانی دارد. ( تولید نفت شیل نیازهای آمریکا را تامین می کند) در عین حال ایالات متحده آمریکا میتواند توجه خود را به مناطق دیگر مانند شرق یا جنوب شرق آسیا معطوف کند. هیچ شکی نیست که دونالد ترامپ به درستی نسبت به آن چه وی آن را باتلاق نظامی بی انتها می داند محتاطانه عمل می کند و این یک گام در مسیر درست بعد از 25 سال حماقت و نادانی گذشته است. اما نگرانی در مورد فوق وی را منحصر به فرد می کند زیرا که هیچ رهبر عاقل ( عقلانیت) جنگی را شروع نخواهد کرد که از قبل نسبت به اقدام پرهزینه و بی انتهای آن ها آگاهی نداشته باشد. اما چالش جدید تر برای ایالات متحده آمریکا خارج شدن از جنگ های بی پایانی است که به اشتباه آمریکا وارد آن شده است. در این جا ترامپ به طور آشکار با شکست همراه بوده است. اگر بدگمانی ها و لفاظی های ترامپ را کنار بگذاریم حقیقت این است که وی برای کاهش ردپای آمریکا در خاورمیانه بزرگ هیچ اقدامی نکرده است. وی علاوه بر این نیروهای نظامی بیشتری را به جنگ غیرقابل پیروز افغانستان فرستاده است. وی به وزارت دفاع دستور افزایش فعالیت ها و اقدامات ضد تروریستی آمریکا در چندین مکان را داده است و نیروهای نظامی بیشتری را برای انجام این اقدام اعزام کند. با یک تخمین، حضور نیروهای نظامی آمریکا در منطقه در دوران ترامپ نزدیک33 درصدد افزایش یافته است که تقریبا 54000 نیروی نظامی و پرسنل پشتیبان غیرنظامی حضور دارند.

دوم، هدف اصلی موازنه گرایی برون سرزمینی (offshore balancing) جلوگیری از سلطه قدرت متخاصم بر منطقه استراتژیک و مهم است. در صورت امکان برای انجام این اقدام بهتر است دیگران بار بیشتری را بپذیرد. ( و تاکتیک احاله مسئولیت رخ دهد). حفظ موازنه قوا در منطقه آسان تر از هر زمان دیگر است به این دلیل که خاورمیانه در حال حاضر تقسیم شده است و هیچ قدرت خارجی ( مانند اتحاد جماهیر شوروی سابق) وجود ندارد آروزی چنین اهدافی ( سلطه) را داشته باشد. ( نقش روسیه در سوریه فقط حفظ اسد در قدرت محدود است). بنابراین ایده سلطه یا کنترل یک قدرت واحد بر تمام منطقه در حال حاضر منسوخ شده است و احتمالا تا چند دهه آینده باقی خواهد ماند. بنابراین در این وضعیت قدرت های چین، روسیه، ترکیه، عربستان سعودی، اسرائیل و ایران قادر به انجام این کار نخواهند بود. با این حال حمایت عجولانه ترامپ از نائبان و متحدان کنونی آمریکا بر این فرض استوار است که موازنه قوای منطقه در واقع بسیار حساس است. وی به طور غیرقابل توضیحی فکر می کند که از بین بردن توافق هسته ای با ایران می تواند راحتر این کشور را محدود کند در حالی که وی قادر به درک این مسئله نیست که ایجاد اختلال در توافق هسته ای باعت خواهد شد که احتمالا ایران همانند کره شمالی به یک کشور مسلح به سلاح هسته ای تبدیل شود. اگر چه آمریکا می تواند جنگ پیشگیرانه ای را علیه ایران به راه اندازد اما این احتمال وجود دارد که در باتلاق این جنگ قرار بگیرد، چیزی که بر خلاف توصیه های موازنه گرایان برون سرزمینی است.

علاوه بر این ،حمایت بی قید و شرط از متحدان فعلی در حالی که باعث آزار ایران می شود، اما می تواند اهرم قدرت و نفوذ آمریکا را نسبت به رفتار منفرد هر یک از آن کشور کاهش دهد و در نتیجه توانایی آمریکا را برای شکل دهی به رویدادها به شیوه مثبت را محدود می کند. این اقدام فوق منجر به تشویق متحدان ما برای دریافت حمایت آمریکا می شئود. اقدام مذکور از سوی باری پوزن متخصص مطالعان امنیت موسسه تکنولوژی ماساچوست به عنوان « محرک بی ملاحظه» نام برده شده که معنای آن تمایل متحدان برای انجام ریسک های غیرضروری و اتخاذ سیاست های بی پروا و احمقانه به این دلیل که آن ها بر این عقیده اند که اگر دچار مشکل شوند آن را به قید وثیقه آزاد خواهد کرد. همین امر اعتماد به نفس کاذب می دهد که چرا دولت اسرائیل فکر کند ساخت شهرک ها هیچ خطری ندارد یا محمد بن سلمان چرا درگیر جنگ عظیم و غیرانسانی در یمن شود یا درصدد طرد و تحریم قطر، مداخله در لبنان و سوریه بدون هیچ هدف سودمندی شود. اگر ایالات متحده آمریکا واقعا درصدد اجرای موازنه گرایی برون سرزمینی است یعنی روشی که بریتانیای کبیر در اوج قدرت انجام داد بنابراین نیازمند این است که با تمام کشورهای خاورمیانه روابط دیپلماتیک و توافقات تجاری داشته باشند نه صرفا با آن هایی به صورت موفقیت آمیز آن را متقاعد کرده که از خط و مشی و دستورکارش حمایت کند و منافع خود را نادیده بگیردند.

در واقع موازنه گرایی برون سرزمینی خواستار مذاکره دیپلماتیک با همگان در طول زمان برای ایجاد توافق با دوستان و دشمنان به صورت یکسان است. شما فکر می کنید که شخص خودخواهی مانند ترامپ به راحتی می تواند آن را درک کند. ایالات متحده آمریکا باید توافقات منظمی با دشمنانش داشته باشد زیرا که این بهترین راه برای پیشبرد منافع آمریکا است. در واقع تعاملات مکرر با دوستان و دشمنان فعلی به واشنگتن این فرصت را می دهد چگونه این مسائل را تبیین کند و همچنین آنچه دیگران فکر می کنند را آسان تر درک کند و به ایجاد استراتژی هایی که به آن ها اجازه می دهد تا بیشتر از آن چه که آمریکا می خواهد تسهیل ببخشد. من خواهان این هستم که هنگامی که مقامات آمریکا با همتایان خود در ریاض – تل آویو – قاهره ملاقات می کنند ، همه بدانند که برخی مقامات دیگر آمریکا مشغول بحث و بررسی مسائل منطقه ای با تهران و مسکو هستند. علاوه بر این سایر قدرت های بزرگ این را انجام می دهد، چرا ایالات متحده آمریکا نباید این اقدام را انجام دهد؟

خلاصه بگویم؛ ترامپ راه طولانی در پیش دارد تا اینکه یک موازنه گرای برون سرزمینی خواند شود. به نظر می رسد که او قدری منطقی شده اما او فاقد علم، مهارت و زیرکی لازم برای به کارگیری استراتژی پیچیده ی چون این است. من هم توقع ندارم ترامپ پیشرفتی داشته باشد، چراکه ممکن آنقدرها هم زمان نداشته باشد. با این حال، اگر هم داشته باشد، به نظر نمی رسد مهارت یادگیری آن را در حین کار داشته باشد.

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید