گفت‌وگو با دستفروشی که اقدام به خودسوزی کرد

  • حوادث
  • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶ ۱۱:۳۵
    کد خبر :224807

در اینکه وضعیت اقتصادی در حالت نابسامانی است کسی شک ندارد اما خوب است برای مقدمه نگاهی گذرا به وضعیت بیکاری کشور بیندازیم.

فرهیختگان: در طول چهار سال گذشته بیکاری با روندی صعودی رو به افزایش است به‌گونه‌ای که با بیش از سه میلیون و 300 هزار نفر در سال 95 رکورد بیکاری در تاریخ بعد از انقلاب شکسته شد. البته باید توجه کنیم که این رکورد با کسر سربازان، دانش‌آموزان، دانشجویان، اقشار با شغل پاره‌وقت تا دو ساعت در هفته و اقشار مختلف دیگر است که اگر این آمار جمعیت فعال بر آن بیکاران افزوده شود، آمار کشور وضعیت به‌شدت بحرانی‌تری پیدا می‌کند. افزون بر رشد بیکاری در سال‌های گذشته می‌توان به دو مساله دیگر نیز اشاره کرد که حال بد اقتصاد را بیشتر به رخ می‌کشد؛ مساله اول افزایش شکاف طبقاتی طی سالیان گذشته است و دیگری بحران ورشکستی بانک‌ها و موسسات مالی که امروز به خبر شماره یک فضای رسانه‌ای غیررسمی بدل شده است. در کنار همه اینها باید به مساله «تبعیض» نیز اشاره کرد که نمونه‌های بارزی چون «فیش‌های نجومی» و «عدم چرخش نخبگان» باعث ریشه‌دار شدن آن در جامعه شده است.

در این وضعیت اقتصادی «اعتراض» امری بدیهی به نظر می‌رسد اما آن نیز خود گونه‌های مختلف دارد که از هر کدام می‌توان برداشتی متفاوت داشت. جامعه‌شناسان معتقدند هر اندازه اعتراض جمعی و عمومی‌تر باشد نمودی است از آنکه جامعه پویاتر و زنده‌تر است و امید به اصلاح روندهای غلط در جامعه بیشتر دیده می‌شود و در مقابل هر اندازه اعتراض به لایه‌های زیرین جامعه رود و به صورت ناهنجاری‌های مختلف ظهور و بروز کند خطر «مرگ اجتماعی» آن بیش از پیش خواهد بود و اتفاقا این گونه اعتراضات تاثیرات منفی اجتماعی بالایی هم به‌همراه خواهد داشت.

«خودکشی» یکی از انواع «اعتراضات خاموش» است که در سال‌های گذشته روند افزایشی داشته است. سال 90، 3512 نفر، سال 91، 3640 نفر، سال 92، 4055 نفر، سال 93، 4095 نفر، سال 94، 4029 نفر و سال 95، 4405 نفر بوده است که نسبتا رشد قابل توجهی را نشان می‌دهد و این امر باید مدنظر قرار گیرد که آمار اقدام به خودکشی چیزی حدود 20 برابر اعداد یاد شده است. سوژه گفت‌وگوی ما یکی از آنهایی است که خودکشی کرده اما زنده مانده است. «امیر احمدی» فارغ‌التحصیل حسابداری و اهل کرمانشاه است. او به دلیل بیکاری به تهران مهاجرت کرد اما در اینجا نیز درنهایت به «دستفروشی» مشغول شد و به دلیل مشکلاتی که برایش به وجود آمد در اعتراض به وضعیتش اقدام به خودسوزی کرد. جزئیات آنچه بر او گذشته را در ادامه می‌خوانیم.

ممنون از اینکه دعوت ما را پذیرفتی؛ می‌توانی یک مقدار از خودت و اوضاع زندگی‌ات برای ما بگویی؟

امیر احمدی هستم متولد کرمانشاه. در خانواده‌ای زندگی می‌کنم که سطح مالی پایینی داریم. فارغ‌التحصیل رشته حسابداری‌ام. در شهرستان خودمان در کرمانشاه درس خواندم اما آنجا برای من کاری نبود. به علت مشکلات مالی زیادی که داشتیم مجبور شدم برای پیدا کردن کار و گذران زندگی خود و خانواده‌ام، به تهران بیایم. در ابتدای ورودم در جاهای مختلفی ازجمله رستوران کار کردم ولی حقوقی که می‌گرفتم، کفاف زندگی‌ام را نمی‌داد چه رسد به آنکه کمک‌خرج خانواده‌ام باشد. من زن هم دارم و باید بیشتر درآمد می‌داشتم. در رستوران رسما از کارگران بیگاری می‌کشیدند و از حداقل حقوق کارگری هم کمتر می‌گرفتیم.

با راهنمایی یکی از دوستان به شغل دستفروشی روی آوردم. چند سالی به این شغل مشغول بودم. وضعیتم مناسب نبود اما مجبور بودم. طی این چند سال بارها ماموران شهرداری به من تذکر داده بودند و گاه اقدام به جمع کردن بساط دستفروشی‌ام می‌کردند ولی از سر ناچاری، باز به کارم ادامه می‌دادم.

اگر مخیر بودی بین آنکه حسابدار یک جایی شوی یا یک کار دیگر یا دستفروشی باز دستفروشی می‌کردی؟ یعنی درآمد این دستفروشی برایت بهتر بود؟

مسلما نه؛ من اگر حق انتخاب داشتم که قطعا دست به این کار نمی‌زدم. من مدرک دانشگاهی دارم و از نبود کار و بدبختی دست به این کار زدم. آن قدری هم درآمد نداشتم. من روسری می‌فروختم. از هر روسری دو یا سه هزار تومان درمی‌آمد و نهایتا در روز 10تا روسری فروش می‌رفت. یعنی روزی ۳0،۲0هزار تومان دشت ما بود. تازه این در شرایطی بود که بساط‌مان را جمع نکنند که اگر این کار را می‌کردند حقوق یک ماه‌مان را دوباره باید می‌دادیم جنس بخریم.

پاتوقت کجا بود؟

من با چند تا از همشهری‌هایم یک خانه اجاره کرده بودیم در میدان راه‌آهن؛ خانه که چه عرض کنم یک جایی که فقط بتوانیم شبی 6 ،هفت ساعت بغل به بغل هم استراحت کنیم. روزها با هم در خیابان جمهوری نرسیده به خیابان ولیعصر جلوی پاساژ شانزه‌لیزه بساط می‌کردیم.

داستان این حادثه و این بلایی که بر سر خودت آوردی چه بود؟

سال 94 نزدیک عید بود و تقریبا در تمامی خیابان‌ها بساط دستفروشان پهن بود. انصافا ماموران شهرداری هم به تذکر قناعت می‌کردند و فقط مراقب بودند بساط دستفروشان مزاحمتی برای رفت‌و‌آمد عابران و مغازه‌دارها به وجود نیاورد. گاهی هم البته بساط‌مان را جمع می‌کردند. در آن منطقه‌ای که ما بساط می‌کردیم-روبه‌روی پاساژ شانزه‌لیزه خیابان جمهوری- بیشتر گیر می‌دادند. خصوصا آنکه صاحبان پاساژ خیلی اعتراض می‌کردند و حالا شاید با ماموران ساخت و پاخت هم می‌کردند.

ما جزء طبقه محروم هستیم اما کرامت انسانی داریم. ولی در آن موقعیت‌ها صاحبان پاساژها اصلا با ما رابطه درستی نداشتند، با اینکه مثلا من روسری‌فروشی بودم که روزی 20، 30 هزار تومان از این روسری‌فروشی عایدم می‌شد و هیچ کاری و هیچ شباهتی به اجناس میلیونی داخل پاساژ شانزه‌لیزه نداشتم اما آنها با ما رفتاری ناشایست داشتند و به هر طریقی با روح و روان ما بازی می‌کردند. تا اینکه ششم اسفند 94 بود که یک چهار لیتری بنزین آماده کردم. تصمیم داشتم زمانی که آنها برای آزار و توهین من اقدام می‌کنند، بنزین را روی خود یا اجناسم بریزم و تهدید کنم اگر دست از توهین به من برندارند، خودم و وسایلم را بسوزانم. گمان می‌کردم کار درستی انجام می‌دهم و او دست از سر من برمی‌دارد. من نمی‌خواستم کاری بکنم اما فکر می‌کردم با این تهدید دست از سر ما بردارند.

آن مامور با علم به اینکه من بنزین دارم، شروع به تحریک و تحقیر من کرد و هر چه گفتم خودم را می‌سوزانم، تهدید کرد که اگر نسوزانی، مرد نیستی. واقعا قصد خودسوزی نداشتم ولی در اثر فشارهای روحی که روی من بود فندک را روشن کردم و شدم این چیزی که می‌بینی!

یادم می‌آید دور خودم می‌چرخیدم و می‌سوختم. یکی از مغازه‌داران که کپسول آتش‌نشانی داشت مرا خاموش کرد. از آنجا مرا به بیمارستان شهید مطهری رساندند. فکر می‌کنم حدود یک ماه در کما بودم. نزدیک به 37-36 درصد دچار سوختگی شدم (سوختگی درجه 3). تمام هزینه بیمارستان هم به گردن خودم افتاد.

در آن چند روز که در کما بودی یا بعد از آن کسی به سراغت آمد از احوالت جویا شود؟

از اهالی پاساژ که نه! آنها فکر می‌کردند من مرده‌ام. از مسئولان و مثلا شهرداری هم کسی نیامد. بدبختی‌ام آن بود که من یک روز قبل از انتخابات مجلس این کار را کردم و شائبه سیاسی‌کاری باعث شد خیلی‌ها برخورد سیاسی‏امنیتی با من بکنند و رسانه‌ها به این خاطر سراغ من نیایند. حتی یک روز یک خبرنگار مخفیانه آمد بیمارستان و گفت من می‌خواهم از جزئیات اتفاقی که برایت افتاده گزارش تهیه کنم و او هم رفت و خبری از او نشد. من هم کمی محتاط بودم. خانواده من مذهبی و انقلابی هستند، پدرم رزمنده بوده و عمویم اسیر بوده است؛ خودم هم بسیجی بودم و دوست نداشتم ابزاری برای سوءاستفاده دشمن علیه ایران شوم.

با چه تحلیلی دست به این اقدام زدی؟

فکر می‌کردم دارم اعتراض می‌کنم. گفتم این هم یک‌جور اعتراض است، بیشتر هم شنیده می‌شود. توجه به ما هم بیشتر می‌شود. من از نداری خودم و فاصله‌ام با آن مسئولی که به او رای دادم ناراحتم. گاهی شب‌ها نان خالی هم نداشتم –حالا هم ندارم- اما آن نماینده مجلس ناراحت است که چرا حقوق چند میلیونی‌اش کم است! آن دولتمرد حقوق نجومی دارد. من از این تبعیض‌ها متنفر بودم، گفتم یک اعتراض می‌کنم و همه مردم همراهی‌ام می‌کنند اما تهش هیچی نشد.

خب بعدش چه شد؟

این اتفاق مشکلاتم را کمتر که نکرد، بیشتر هم کرد. آن مامور به کار خود برگشت و شکایتم از او به هیچ جا نرسید. در آخر من ماندم و بدنی سوخته و از کار افتاده. دو سال تمام نتوانستم هیچ کاری انجام دهم. سوختگی دست و صورت و بدنم مرا کاملا درمانده کرده بود. یکی از مشکلاتم این بود که نمی‌توانستم در انظار عمومی حاضر شوم. خیلی‌ها از دیدنم می‌ترسند و فرار می‌کنند. الان هم همیشه سعی می‌کنم کلاه به سر داشته باشم و سرم پایین باشد که کسی چهره‌ام را نبیند. این را هم بگویم که چند وقتی است تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفته‌ام و حقوق ناچیزی می‌گیرم که باز هم گذران زندگی‌ام نمی‌شود، حالا هزینه‌های درمانم که هیچ!

می‌گویند اینها که این کار را می‌کنند هزینه‌های مادی و معنوی که ایجاد می‌کنند خیلی بیشتر است.

بله، الان خیلی مشکلات دارم. شاید اگر به 6 اسفند 94 برگردیم دیگر چنین اعتراضی نمی‌کردم یا کاشکی مرده بودم چون این همه هزینه به خودم، خانواده‌ام و اطرافیانم تحمیل نمی‌شد.

وضعیت فعلی‌تان چطور است؟

در حال حاضر من با سه مشکل مواجهم؛ خانواده‌ام دچار بحرانند، مادرم بیمار شده و همسرم به‌خاطر رسیدگی‌هایی که به من کرده پیر شده. هزینه‌های بالای درمانم وجود دارد و من توان پرداخت آنها را ندارم و همچنان هم بیکارم.

نهادهای حمایتی تا الان سراغ شما نیامده‌اند؟

کمیته امداد بعد از چندین ماه از حادثه من را تحت پوشش قرار داده است اما صرفا کمک خرج زندگی‌ام را می‌دهد که آن هم بسیار کم است اما در مورد هزینه‌های درمانم نه؛ هنوز هیچ‌جا کمک جدی به من نکرده است!

0
نظرات
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نظرات حاوی الفاظ و ادبیات نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد

دیدگاهتان را بنویسید