آرمانگراها آدمهای تلخی هستند
آرش شفاعی میگوید رویکرد به شعر سپید به این دلیل نیست که از شعر کلاسیک و فخیم، شکست خوردهام. شاید دلیلش این باشد که رهایی و امکان برای تخیل در این قالب بیشتر است.
تازهترین دفتر شعر آرش شفاعی با عنوان «ترافیک فرشته» شامل منتخبی از اشعار سپید وی به تازگی از سوی نشر آرادمان منتشر شده است. آرش شفاعی در کنار شعر سالهاست که به روزنامهنگاری نیز مشغول است و از این منظر دغدغههای اجتماعی زیادی را میتوان در شعر او یافت.
از شفاعی پیش از این دفاتر شعر متعددی از جمله تا فراسوی رفتن، تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود، تکههای سرب در دهانم، جمعه خیابان ولی عصر، شهریوری تو و در حدّ مرگ منتشر شده است.
به بهانه انتشار مجموعه شعر «ترافیک فرشته» با وی به گفتگو نشستیم:
* در یک نگاه اجمالی به دفتر شعر شما آن را از حیث محتوا، شکل گرفته پیرامون مجموعهای مضامین دیدم و نه فرم یافته پیرامون یک مضمون و دغدغه خاص. برایم جالب بود که در این دفتر شاعر یک دغدغه نداشته و شاید بشود گفت که هر شعرش روایتی است از یک آرزو و یا حسرت. از نگاه شما این تعدد دغدغه و آرزومندی برای شاعر امری پذیرفته شده است و یک دفتر شعر نباید راوی یک حس خاص از شاعرش باشد؟
راستش را بخواهید نمیدانم و نمیفهمم این «باید» ی که شما از آن سخن میگویید از کجا آمده است. من در برابر یک هنرمند و یک اثر هنری تنها یک باید را قابل قبول میدانم. آن باید از ذات اثر میآید. به نظر من برای یک شاعر تنها یک باید میتوان مطرح کرد، آن هم اینکه اثری که ارایه میکند، واقعاً شعر باشد. البته در درجه بعد میشود گفت باید شعر خوبی هم باشد.
درباره اینکه دغدغهها و آرزومندیهای زیادی در این دفتر دیدهاید، بیتعارف خوشحالم. در روزگاری که همه دفترهای شعر در یک سری حرفهای تکراری و رمانتیک خلاصه شده است، پیدا کردن دغدغههای متنوع و مختلف، خوب است و باید از آن استقبال کرد.
به این نتیجه رسیدهام یک اثر هنری هرچقدر هم که ظاهر همهفهم و روشنی داشته باشد، برای ماندگاری و برجسته شدن به ابهام نیاز دارد. ابهام است که حافظ را حافظ کرده است* مساله دیگری که در این کتاب دیدم؛ ختم به خیر نشدن شعرها است. همه آنها تلخ هستند و همه از دریغها میگویند. دلیل این همه تلخی چیست؟
سرنوشت شعر را نگاه شاعر روشن میکند. اگر شعر تلخ است، لابد شاعرش تلخ است. به نظرم شیرینی تزریق شده به شعر نوعی فریب مخاطب است. تلخی واقعی که از نگاه و موضع برآمده باشد، اصلاً چیز بدی نیست. آدمهای آرمانگرا اتفاقاً اغلب آدمهای تلخی هستند چون به دنبال چیزهایی که نیست، میگردند و آنها را نمییابند.
اگر به شعر و به «ترافیک فرشته» برگردم به شخصه بخشی از حرف شما را نمیپذیرم. شعرهایی که امیدوارانه هم به زندگی نگاه کردهاند و از عشق گفتهاند، در مجموعه هست ولی شاید شیرین کامیاز شاعری که در روزگار بریدن سرها و نابودی میراث بشری زندگی میکند، انتظار چندان درستی نباشد. به منطقه ما و به جامعه ما نگاه کنید. با وجود داعش در نزدیکی مرزهایمان و با اینهمه فقر و فساد و تبعیض به نظر شما کمی تلخ کامی واقع بینانه نیست؟
* چرا. اما حرفم این است که چرا سخن گفتن از عشق باید حتما سخن گفتن از ناکامیباشد. در بسیاری از اشعار این دفتر و دفاتر شعر دیگر این روزها، وضعیت این چنین است. آیا لذت وصال را نمیشود سرود و یا جذابیت ندارد؟
چرا میشود سرود منتها واقعاً خیلی وقتها انتخاب دست خود شاعر نیست. بحث بر سر جذابیت نیست، حداقل برای من مطرح نبوده است. بحث بر سر این است که ما وارث یک نگاه تلخکامیپسند در عرصه شخصی و اجتماعی هستیم. اغلب ما لحظههای درخشان زندگی اجتماعی خود را از یاد میبریم اما همیشه به شکستهایمان فکر میکنیم. این نگاه در شعر و اثر ادبی هم خودش را به شکل فراق سراییهای افراطی نشان میدهد. البته به نظر خودم چند شعر امیدوارانه و وصالی هم در مجموعه بود ولی گویا فراقیهایش بیشتر به چشم آمده است!
* جناب شفاعی شعر یا اجتماع و در یک نگاه کلی زیست انسانی و اجتماعی ما با همه سیاهیها و تلخیها، واقعا نمیتواند نقطهای برای خلق امیدواری در شعر باشد؟ چرا شاعری چون شما از این منظر به پیرامونش نکرده است- البته این نظر من است و شاید اشتباه کنم.
سخن دقیقی است و در سوال بالا هم گفتم که هم به دلایل این نگاه تلخ فکر کرده و هم سعی کردهام از لحظههای امیدوار زندگی بگویم. منتها به نظرم در اینجا باید یک تکلمهای بر این مبحث هم زد. حرف زدن از تباهی و سیاهی و تلخی در اثر هنری به نظرم یکی از راههایی است که جامعه را میتوان به نور و روشنی راهنمایی کرد.
حرف زدن شاعر و سینماگر و هنرمند از تلخیهای جامعه با حرف زدن یک سیاستمدار برای کوبیدن حریف سیاسی فرق دارد. من اگر از تلخی و سیاهی حرف میزنم منظورم این نیست که بگویم ببینید آن جناح شما را بدبخت کردند، من میآیم تا شما خوشبخت شوید. من اگر از تلخی حرف میزنم، میخواهم بگویم باید همه ما برای تغییر خودمان، جامعه مان و بخصوص تفکرمان فکر و کار کنیم.
* حالا که صحبت از مضمون کردیم بگذارید این سوال را هم بپرسم که آیا کشف مضمون برای شاعری چون شما مسیر مشخصی دارد؟ پروسهای طی میکنید تا به یک مضمون مشخص دست پیدا کنید؟
واقعاً جواب این سؤال را نمیدانم. خیلی وقتها بوده است که خودم دوست داشتهام درباره یک مضمون و موضع مشخص شعر بگویم و از پس آن برنیامدهام. حرف زدن درباره فرآیند تولید یک اثر هنری برای یک هنرمند سختترین کاری است که میشود از او انتظار داشت. بالاخره همه ما در این جامعه زندگی میکنیم، زشتیها و زیباییها را میبینیم، میخوانیم و فهممان از جهان پیرامونمان بالاتر میرود ولی اینکه چگونه این فهم و معرفت به شعر منتج میشود، از حیطه درک آگاهانه خودمان هم خارج است.
حرف زدن شاعر و سینماگر و هنرمند از تلخیهای جامعه با حرف زدن یک سیاستمدار برای کوبیدن حریف سیاسی فرق دارد؛ من اگر از تلخی حرف میزنم، میخواهم بگویم باید همه ما برای تغییر خودمان، جامعه مان و بخصوص تفکرمان فکر و کار کنیم* قالب اشعار این دفتر شعر سپید است و میدانیم که دریافت معنی از شعر سپید به مراتب سختتر از سایر قالبهاست. چرا در این فضای پر ابهام و سخت فهم از منظر معنی برای مخاطب صحبت میکنید؟
برای اینکه به این نتیجه رسیدهام یک اثر هنری هرچقدر هم که ظاهر همهفهم و روشنی داشته باشد، برای ماندگاری و برجسته شدن به ابهام نیاز دارد. ابهام است که حافظ را حافظ کرده است، اگر صراحت و وضوحی که در شعر بسیاری از قدماست در شعر حافظ بود، او هم قرنها قبل فقط در کتابهای تاریخ ادبیات زنده بود.
البته ابهام و سخت فهمیرا از هم مجزا میکنم. خیلیها فکر میکنند فنی شعر گفتن و پیچیدن شعر در لایههایی تو در تو برای بیان یک مفهوم ساده ابهام هنری است. ابهامی که عامدانه و آگاهانه به شعر اضافه شود با ابهامی که از ذات هنر بر میآید، متفاوت است ولی قضاوت درباره اینکه شعر من مبهم است یا مبهم نما، با مخاطبان است.
* جناب شفاعی فکر میکنید علت اقبال عمومیشاعران جوان به این دست قوالب چیست؟ آیا ناتوانی از روایت سرراست خویش را باید دلیل بدانیم یا تمایل به در ابهام ماندن و سخن گفتن در لفافه؟
درباره خیلیها به نظرم اقبال به شعر سپید به این دلیل است که میتوانند نثرهای ادبیشان را زیر هم بنویسند و به دیگران بگویند شعر گفتهایم. بسیاری از این شاعران یکشبه فیسبوکی و اینستاگرامیاصلاً کاری به ابهام و گفتن در لفافه ندارند. اینها چیزی نمیگویند که بخواهند صریح بگویند یا در لفافه، تکرار مکررات و آه و ناله کردن که این حرفها را ندارد.
درباره خودم بعد از سالها تجربه غزلسرایی فکر میکنم رویکرد به شعر سپید به این دلیل نیست که از شعر کلاسیک و فخیم و سخته، شکست خوردهام. شاید دلیلش این باشد که احساس میکنم رهایی و امکان برای تخیل، دست زدن به تجربههای تازه و بیان مضمونهای مختلف در این قالب بیشتر باشد. صدای فردای شعر ایران را شاعران سپیدسرا خواهند ساخت چون متأسفانه در غزل دچار رکود، تکرار و بازگشت به عقب شدهایم.
* شما به پدیدار شدن موجی در میان شاعران جوان که آنان را متمایل به استفاده از قوالب سنتی نشان داده نیستید؟ به نظر من نوعی خیزش جریانسازی شده به دنبال این اتفاق است و دوست دارم بدانم استفاده از قالبی خاص در شعر، قرار است اتفاقی را در شاعر نشان دهد و این مساله اصولا اکتسابی است یا آموزشی؟
بالاخره ذهن و عادت مردم ما به شعر کلاسیک، به وزن عروضی و به قافیه و ردیف گره خورده است. خیلی از کسانی که وارد فضای شعر میشوند میخواهند از همین عادت و سنت دیرینه بهره ببرند و به چشم بیایند. شما غزل امروز ما را با غزل دهه هفتاد مقایسه کنید. آن زمان بحث بر سر این بود که چطور میشود غزل را هرچه بیشتر مدرن و آوانگارد کرد. امروز بحث بر سر این است که چطور میشود بیشتر و بیشتر به قرن نهم و دهم هجری برگشت. خیزش و جریانی هم اگر در میان باشد، خیزشی ارتجاعی است.
شما در نود درصد غزلهای امروز چه حرف تازهای میبینید؟ چقدر جرقه مدرن بودن میبینید؟ همه شدهاند مضمون ساز و غزلهای بیت محور میگویند. یک سبک هندی تهرانی شده راه افتاده است و البته فروش و توجه هم دارد. یک زمانی به شاعران سپیدسرا میگفتند اگر راست میگویید و قدرت شاعری و زبان آوری دارید، غزل بگویید. امروز باید به غزل سراها بگویند اگر راست میگویید و تنوع مضمونی و نگاه مدرن به شعر دارید، شعر سپید بگویید.