«سوءتفاهم» میتواند آبروی سینمای ایران باشد
«سوءتفاهم» آخرين اثر سينمايي احمدرضا معتمدي، سينماگر، مولف و صاحبنظر ايران بيشك هم از حيث ساختار و هم از جهت محتوا چند گام فراتر از استانداردهاي سينماي ايران است. معتمدي در «سوءتفاهم» توانسته به زباني دست يابد كه تفكر فلسفي در دل زبان سينما جاي گيرد و به عبارت دقيقتر، فلسفه معتمدي، زبانش را كشف كند؛ زباني كه همواره با استعاره و اشارت همراه است و از بيان لخت و صريح و آشكار پرهيز دارد، چراكه زبان هنر چنين اقتضايي دارد.
«سوءتفاهم» درباره موضوعي است كه مورد مناقشه حوزههاي مهم علوم اجتماعي و سياسي است. جهان پيش از مدرن از عناصر بسيطي شكل يافته بود و هر انساني با جهان خارج از رهگذر حواس شخصي خود مواجه ميشد و فهم او از جهان خارج نيز بسته به يافت او قابلسنجش و ارزيابي بود.
اما يافت امر واقع و كشف واقعيات در جهان مدرن بهگونهاي عميقا پيچيده و كموبيش ناممكن شده است. ديگر نميتوان بهراحتي درباره «واقعيت» سخن گفت. ديگر نميتوان در نوشتهها و كتابها و مقالات خود ازجمله «واقعيت اين است كه…» استفاده كرد. بالغترين آدمها كساني هستند كه با احتياط بيشتري درباره واقعيت سخن ميگويند و تقريبا جزميتي در كلامشان نيست؛ اما اين احتياط و نسبيت از كجا برميخيزد و خاستگاه آن كدام است؟
ژان بودريار كه معتمدي فيلمش را با جملهاي از او آغاز ميكند خاستگاه اين احتياط را در «جهان رسانهاي» ميبيند. جهاني كه بهشدت رسانهها مختصات و ماهيت آن را تعيين ميكنند. اگر «مك لوهان» ميگفت: «رسانه ابزار نيست، بلكه پيام است» بودريار گامي فراتر رفته و حتي پيام را نيز نفي ميكند و به «فروپاشي معنا» در جهان رسانهاي اشاره ميكند.
معتمدي در «سوءتفاهم» با ظرافت تمام و در قالب داستاني پيچيده و پر از گره، ميكوشد اين فروپاشي معنا را در همه سطوح نشان دهد. يك جنازه روي دست يك گروه فيلمسازي ميماند. قرار بود از يك سرمايهدار پولي دزديده شود اما ماجرا آن گونه كه گروه فيلمسازي طراحي كردهاند پيش نميرود و سناريويي ديگر غير از آن سناريويي كه كارگردان گروه نوشته بود، بازي ميشود. اين سناريوي پنهان را چه كسي نوشته است؟ طراح اين آدمربايي و اخاذي كيست و چه كسي پشت اين قتل است؟ فيلم با همه گرهها و پيچيدگيها، بهظاهر در پايان روشن ميشود و قاتل و طراح سناريوي پنهان شناخته ميشود، اما به همين راحتي نيست. همهچيز درون يك دوربين فولو ميشود و همه داستان در چشم يك دوربين پنهان ميشود.
واقعيت حتي اگر آشكار شود، معنايي پيچيده و لايهلايه دارد. بودريار درباره جنگ خليج ميگفت: «جنگي رخ نداده و همهچيز تصوير است» معتمدي نشان ميدهد كه واقعيت چيزي جز همين تصاويري كه از دوربينها ميبينيم نيست. تصاويري كه ميتواند بينهايت تاويل شود.
مرز ميان واقعيت و توهم در جهان رسانه ديگر چندان روشن و واضح نيست، نه صرفا به دليل پيچيدگي حوادث و موضوعات، بل بهواسطه جهاني كه انسان و ماهيت آن با رسانه تعيين ميشود. دوربين صرفا وسيلهاي براي بازنمايي امر واقع نيست، بل مرز ميان امر واقع و خيال را از ميانبر ميدارد. معتمدي همسخن با بودريار ميكوشد نشان دهد كه در جهان رسانهاي، ما نه با امر واقع و نه با امر موهوم و تظاهر، بلكه با «وانموده» سروكار داريم. وانموده نه ناحقيقت بلكه پنهانسازي ناحقيقت است. جهان رسانهاي جهاني است كه ناحقيقت از رهگذر تصاوير پنهان ميشود تا انسان رسانهاي همچنان معناداري و حقيقت را توهم كند.
روزنامه اعتماد- اكبر جباري:وقتي كسي مريض نباشد و خود را به مريضي بزند و تظاهر به مريضي كند و اصطلاحا تمارض كند، علمي به نام پزشكي وجود دارد كه ميتواند اين تمارض را نشان دهد و واقعيت را بگويد اما وانموده، غير از تظاهر است. اگر كسي مريض نباشد و خود را به مريضي بزند و درعينحال، علائمي از بيماري را نيز در خود توليد كند (مانند تب) ديگر علم پزشكي قادر نخواهد بود كه اين وضعيت را لو دهد و واقعيت را نشان دهد. علم اينجا فروميپاشد. هر آن چيزي كه در مقام تعيين واقعيت و كشف حقيقت است، فروميپاشد. آنچه هست، نه تظاهر بلكه وانموده است. وانموده وضعيت بشر معاصر و جهان رسانهاي است. «سوءتفاهم» معتمدي، با ظرافتي تمام اين انديشه بودرياري را به تصوير كشيده است ولي در عين حال همه جذابيتهاي بصري و نمايشي نيز در آن حفظشده و براي مخاطب عام نيز تجربهاي فوقالعاده خواهد بود؛ تجربهاي كه سينماي چند سال اخير ايران از آن محروم بوده است