داستان «فرشاد» و «مسعود» اقتصاد ایران
اقتصاد در تقسیمبندی علوم در زیرشاخه علوم انسانی و اجتماعی قرار میگیرد و همانند سایر علوم دیگر این زیر مجموعه، موضوع آن شناخت رفتار انسان اما از بعد اقتصادی آن است.
در اقتصاد افراد در قالب مصرفکننده، تولیدکننده، کارگر، صاحب سرمایه، سیاستگذار یا ترکیبی از آنها نمایش داده میشوند که هر یک در مورد اموری مانند چند ساعت کار کنم؟ چقدر از درآمد خود را مصرف کنم و چقدر از آن را پسانداز کنم؟ از چه کالایی و به چه مقدار و از کجا خرید کنم؟ پسانداز خود را در کجا سرمایهگذاری کنم؟ یا چه کالایی را در کجا، چطور و چقدر تولید کنم؟ تولیدکننده شوم یا واردکننده یا حتی واسطه؟ از چه تکنولوژی استفاده کنم؟ چند نفر را استخدام کنم؟ و اگر در مقام سیاستگذار باشم چه سیاستهایی را برای حفظ و ارتقای رفاه شخصی، گروهی یا جامعه و کشور خود اتخاذ کنم؟ باید تصمیمگیری کنند.
هر چند مقاله «حسادت فرشاد به مسعود» در روزنامه آفتاب یزد مورخ ۹ آبان ۱۳۹۶ به قلم هیریش سعیدیان به موضوع مجادله یکسویه و کینهتوزانه یکی از اقتصاددانان کشور با نام کوچک فرشاد با اقتصاددانی دیگر با نام کوچک مسعود پرداخته است، اما در واقع این دو نام کوچک را میتوان استعارهای از دو نگرش به علم اقتصاد و استفاده از آن در «کشور ما» دانست. بر «کشور ما» تاکید دارم؛ چراکه دنیا سالها است که از این مرحله گذر کرده است.
طبیعی است که افراد با یکدیگر متفاوت هستند، توانایی آنها متفاوت است، داشتههای آنها متفاوت است و حتی اهداف آنها نیز با یکدیگر تفاوت دارد. آنها همچنین در هنگام تصمیمگیری در مورد هر یک از این امور در شرایطی متفاوت و با اطلاعاتی متفاوت از یکدیگر قرار دارند و مهمتر از همه اینکه بسیاری از این تفاوتها قابل مشاهده و اندازهگیری نیز نیستند.
در مواجهه با چنین ناهمگنی، علم اقتصاد بر مشترکات تمرکز میکند و با ارائه نظریههایی که هر یک بستهای از مشترکات را دستهبندی کرده به توضیح و پیشبینی رفتار تصمیمگیرهای اقتصادی (مصرفکننده، کارگر، بنگاه، دولت و…) میپردازد. هر یک از این نظریهها سعی دارند تنها از زاویهای خاص بر فرآیند پیچیده تصمیمگیری اقتصادی نوری بتابانند و میدانند که روشنگری آنها تنها در چارچوب پیشساخته آن نظریه مصداق دارد و جهانشمول نیست. اقتصاد همچنین به فراست دریافته است که این نظریهها را به زبان ریاضیات که زبانی ساده و جهانشمول است، ترجمه کند. زبان ریاضی نه تنها بر سازگاری نظریهها صحه میگذارد، بلکه تبادل آنها را نیز تسهیل میکند. از این رو علم اقتصاد آکنده از مدل است، مدلهایی که نظریههای اقتصادی را به زبان ریاضی عرضه میکنند، مدلهایی که همانند قطعات لگو (LEGO) مورد استفاده اقتصاددانان قرار میگیرند تا دنیای مطلوب و شاید حتی خیالی خود را بسازند.
استفاده از این مدلها برای ساخت دنیای مطلوب به خودی خود اشکالی ندارد؛ اما اگر قرار باشد از این مدلها در طراحی سیاستهای اقتصادی و هدایت سیاستگذار استفاده شود باید نشان داده شود که مدل مورد نظر تنها زاییده ذهن اقتصاددانان نیست و علاوهبر سازگاری نظری در دنیای واقعی نیز مصداق دارد، چه در غیر این صورت بیش از یک اسباب بازی سرگرمکننده نیست.
اینجا است که اقتصاددانان نیاز دارند به جامعه مراجعه کنند و با روشهای علمی به مشاهده و اندازهگیری رفتار تصمیمگیرهای اقتصادی بپردازند و در مورد مصداق داشتن نظریهها استنباط کنند تا بتوانند با قطعات اسباب بازی خود ماکتی هرچه شبیهتر به دنیای واقعی، پیش روی سیاستگذار قرار دهند و با استفاده از آن تجسم اثربخشی سیاستهای اقتصادی را تسهیل کنند.
این مرحله شاید مهمترین و دشوارترین بخش علم اقتصاد است. برخلاف علوم تجربی، اقتصاددانان آزمایشگاهی برای آزمون نظریههای خود ندارند. آزمایشگاه آنها جامعه است که هیچ کنترلی نیز بر آن ندارند و تنها منفعلانه باید نظارهگر کنشها و واکنشهای تصمیمگیرهای اقتصادی باشند و با ثبت این تحولات بهدنبال استنباطی صحیح در راستای انتخاب مدل مناسب اقتصادی باشند. در اقتصاد نیز همانند دیگر علوم بسیار ساده است که بگویید: «مرکز زمین زیر پای شما است» اما رد یا اثبات آن به سادگی و صراحت دیگر علوم نیست و همین جا است که فرشاد از مسعود باز میماند.
فرشاد همیشه معترض است که اقتصاد را با ریاضی رابطهای نیست و حتی در آموزش اقتصاد نباید از ریاضی استفاده شود. او میگوید ریاضی جنبه انسانی اقتصاد را میگیرد و آن را همچون ریاضی خشک و انعطافناپذیر میکند؛ درحالیکه مسعود زبان ریاضیات را ابزاری مناسب برای بیان و انتظام بخشیدن به آزمون نظریههای اقتصادی میداند؛ اما فرشاد زبان خود را گویاتر و نظریههای خود را نیز قطعی و بینیاز از اثبات میداند.
مسعود در حمایت از سیاستها و نظریههای خود از آمار و ارقام و تحلیلهای آماری کمک میگیرد، آنها را در معرض قضاوت سایرین قرار میدهد و سعی میکند نشان دهد که نظریههای او با حقایق بیرونی همپوشانی دارند. در مقابل فرشاد همچنان در حال ساخت دنیای خیالی خویش با لگوهای مستعمل است.
مسعود یاد گرفته است که باید با واقعیتهای اقتصادی روبهرو شد، آنها را شناخت و از تجربه دنیا برای سیاستگذاری استفاده کرد؛ اما فرشاد همواره بهدنبال مامنی برای فرار از حقایق اقتصاد است. برای او فرق نمیکند روزی در پناه واژه اقتصاد اسلامی پناه میگیرد و آن را مصادره به مطلوب میکند و روزی دیگر اقتصاد توسعه، اقتصاد انسانی یا نهادگرایی!
مسعود میداند که باید انگیزه فعالان اقتصادی را شناخت و آنها را در سیاستگذاری در نظر گرفت؛ اما فرشاد هیچ انگیزهای را به رسمیت نمیشناسد و انتظار دارد که فعالان اقتصادی آنگونه که او میگوید، عمل کنند.
همانطور که در ابتدای این نوشته بر «کشور ما» تاکید کردم باید بگویم دنیا سالها است که از «فرشاد» گذر کرده است.
به این آقا باید عرض کرد . یا نمی دانی فرق اقتصاد نهادگرا با اقصاد پول گرا چیست یا نمی خواهی بفهمی و احتراماً چاپلوسی بنده خدایی را می کنی. هم فرشاد را می شناسیم و هم مسعود را.
اگر اقتصاد های پیشرفته اقتصادهای پیشرفته شدند چون بودند اقتصاد گرایایی چون استیگلیتس و سندلر که هر از گاهی انتقادگونه به مسعودها می توپیدند. بی فرشاد ها مسعودها تند می روند و بی مسعودها شاید توسعه کند پیش برود. اما صد نفرین بر آن نگون بختی که بر خوش رقصی خوش رقصی یکی از این دو بال را مورد حجمه بی سوادی قرار می دهد و صد حیف که چنین بی مقداری مقاله نویس یک روزنامه پر تیراژی می شود.