چه کسی مقصر است؟
مزدک پنجهای در یادداشتی به آنچه “وضعیت بحرانی مولفان ایرانی” عنوان کرده پرداخته است.
این شاعر در یادداشت ارسالیاش به ایسنا با عنوان «چه کسی مقصر است؟» نوشته است: مدتی است خبرگزاری ایسنا اقدام به تهیه و انتشار گزارشهایی درباره رونمایی کتاب و جشن امضا کرده است و نظرات مختلف را منتشر میکند.
مطالعه این گزارش و البته مشکلاتی که در عرصه نشر با آن مواجه هستیم، بهانهای شد تا یادداشتی درباره حوزه نشر بنویسم.
سال ۸۸ که نخستین مجموعه شعرم منتشر و بعد نامزد جایزه شعر جوان شد، به عنوان یک کتاب اولی، به واسطه آنکه ناشرم شهرستانی بود و امکان توزیع کتاب برایش فراهم نبود، خودم کتاب ها را که البته سرمایهگذارش نیز نبودم، تحویل گرفتم و به کتابفروشیهای شهرم رشت بردم. اولین کتابفروش با برخورد زنندهاش به من تازهنفس فهماند که راه سختی را در پیش دارم. پرسید اینها چیست؟ گفتم کتاب شعر، گفت کتاب شعر اصلا نمیپذیریم، فروش ندارد. گفتم خب من شاعر جوان چه کار کنیم؟ گفت برو به جای این چیزها صنعت یاد بگیر…
سال ۹۰ شد و از من، نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان با سرمایه ناشر دولتی منتشر شد. سال ۹۲ کتاب جایزه گرفت و من سکه! اما باز هم پخش نشد که نشد.
سال ۹۳ دومین مجموعه شعرم را با یک ناشر تهرانی منتشر کردم. اوضاع شعر به واسطه کانالهای تلگرامی و اشباع شدن مخاطب از تولید انبوه، روز به روز بدتر میشد. کتاب آنطورها که باید و شاید، پخش نشد و یا شاید ناشر حقیقت را میگفت، کتاب در انبار مراکز پخش کتاب بود اما کتابفروشیها کتاب شعر نمیپذیرفتند.
سال ۹۵ که رسید مجوز انتشارات به تقاضای همسرم صادر شد و ریش و قیچی را داد به دست من که سالهاست شهروند حرفهای ادبیات و جامعه روزنامهنگاری هستم. در واقع باید در دو جبهه کار فرهنگی میکردم؛ ابتدا مولف و بعد ناشر.
حالا که ناشر نیز شدهام، چند وقتی است با مراکز پخش کتاب در تهران مذاکره میکنم. در این مدت چیزهایی را شنیدهام که میتوانم بگویم اگر فکری برایش نشود در سالهای آتی، جامعه ادبی دچار سرخوردگی شدیدی خواهد شد و شاهد مرگ مولف ایرانی خواهیم بود.
متاسفانه بسیاری از مراکز پخش عنوان میکنند که داستان و رمان تالیفی (نوشته نویسندگان ایرانی) را نمیپذیرند، مگر آنکه نویسنده بسیار معروف یا برند باشد. یاد دورانی میافتم که برای نشریات پایتخت مصاحبه میگرفتم و یادداشت مینوشتم. دبیران سرویس ادبی صرفا خواستار گفتوگو با برندها و سلبریتیهای ادبی بودند. حالا انگار در این سوی میدان نیز اینگونه است، مراکز پخش میگویند مخاطب، رمان و داستان خارجی میخواند و بیشتر فروش دارد. حوزه شعر هم بدین گونه است. کتاب اولیها و شاعران کمتر شناختهشده سهمی از عرصه توزیع نخواهند برد.
نشریات نیز صفحات ادبی خود را بیشتر با اخبار فرهنگی پر میکنند یا آنها نیز بیشتر به ادبیات جهان میپردازند. ادبیات داخلی زمانی مورد توجه قرار میگیرد که جایزهای نصیبش شده باشد.
آنچه این روزها فهمیدهام، تفاوت ذائقه مخاطب است. در این میان پرسش این است چه کسی مقصر است؟ آیا مولف ایرانی نمیتواند آثاری متناسب با ذائقه مخاطب ایرانی تولید کند. یا آنکه در سالهای گذشته از بس آثار بد توسط مولف تولید شده، مخاطب اعتماد خود را به مولف ایرانی از دست داده است.
در میان مولفین اما دو رویکرد دیده میشود؛ عدهای که سطح خود را به ذائقه مخاطب نزدیک میکنند، عدهای که اعتقاد دارند این مخاطب است که باید سطح خود را بالا بکشد. از یک سو هنر قرار دارد و از سوی دیگر اقتصاد هنر. در شرایط فعلی آنچه مشخص است مولف و ناشر در کنار هم نیستند بلکه در دو سمت متفاوت در حرکت هستند. در روزگار کنونی این عرصه نشر و پخش است که تعیین میکند هنرمند باید در چه سمتی قدم بردارد. اقتصاد کمرونق هنر به مدد بعضا مدیران غیرهنری آن، شیوه کار را تعیین میکند. به نظر میرسد، دیگر به مانند دهههای سی و چهل یا هفتاد، سرنوشت ادبیات و مخاطب دست هنرمند نیست. این اقتصاد هنر است که میگوید چگونه باید بنویسی!
برسم به ابتدای نوشتارم، قطعا معضل ادبیات برگزاری رونمایی کتاب و جشن امضا نیست؛ این دست مراسم به نوعی شادیهای کوچک برای مولف ایرانی تلقی میشود؛ مولفی که شاید بیشترینه آرزویش دیدن و خوانده شدن باشد.