چرا کشورهای اقتدارگرا به صلحسازی روی آوردهاند؟
صلحسازی اقتدارگرا با پس زدن مفاهیم غربی دربارهی مدیریت مناقشه، بخشی از یک واکنش جهانی گستردهتر علیه سیاستهای مداخلهجویانه غرب است که به نظر رهبران استبدادی، اقتدار و مشروعیت ادراکی رژیمهای حاکم را تضعیف میکند.
رویکرد سنتی کشورهای اقتدارگرا در قبال درگیریهای خارج از مرزهایشان، حمایت از طرفهای درگیر است. آنها از طریق حمایت سیاسی و دیپلماتیک و همچنین قدرت نظامی به متحدان خود کمک میکنند. روش دیگر آنها فریزکردن درگیری و در عین حال، دخالت برای جهتدهی به نتایج احتمالی است. مثلا روسیه هر دو کار را انجام داده است. حمایت از بشار اسد، رئیس جمهور سوریه در برابر گروههای مختلف شورشی و تلاش برای سلطه بر درگیری قرهباغ بین ارمنستان و آذربایجان.
به نوشته اکوایران به نقل از چِستِر کروکر در وبگاه فارن پالیسی، اقتدارگرایان به هزینهکردن منابع برای صلحسازی با نتایج نامعلوم معروف نیستند. آنها همچنین پس از حلوفصل درگیری، به هنجارهای حکمرانی خوب توجهی ندارند. آنها اغلب در صورت تثبیت قدرت و جایگاه رهبران اقتدارگرای محلی راضی خواهند شد.
ظهور صلحسازان مستبد
با این حال، به نظر میرسد این الگو در حال تغییر است. امروزه شاهد هستیم که تعدادی از کشورهای اقتدارگرا یا نیمه اقتدارگرا در میانجیگری و مدیریت مناقشات نقشآفرینی میکنند. چین میان ایران و عربستان سعودی میانجیگری کرده است. قطر مذاکرات بین اسرائیل و حماس را رهبری کرده است و ترکیه نیز همین کار را بین روسیه و اوکراین انجام داده است، که منجر به توافقنامه صادرات غلات دریای سیاه شد.
در تلاشی برای مدیریت خشن و کنترلگرایانهی درگیری آذربایجان و ارمنستان، روسیه در سال ۲۰۲۰ سعی کرد با اعزام نیروهای حافظ صلح، مناقشه قرهباغ کوهستانی را فریز کند، اما سه سال بعد، زمانی که نیروهای آذربایجانی اقدام قاطعی برای تصاحب این منطقهی مورد مناقشه انجام دادند، کنار ایستاد. چنین اقداماتی توسط طیف وسیعی از حاکمیتهای اسماً دموکراتیک و شبهدموکراتیک، حکومتهای نظامی، دولتهای تکحزبی ریاستجمهوری و پادشاهیها انجام میشود.
تاثیر این رشد صلحسازی اقتدارگرایانه، کمتر از حد شایسته مورد توجه قرار گرفته است. کشورهای اقتدارگرا در حال تضعیف دیپلماسی صلحسازی کشورهای غربی هستند و با مسدود کردن یا دور زدن ابتکارات غربی، رهبری غرب در دستور کار جهانی صلحسازی را به چالش میکشند. مشهودترین تأثیر این روند، قطبی شدن جهانی است که به بنبست در شورای امنیت سازمان ملل متحد منجر میشود.
ایران عربستان
صلحسازی اقتدارگرا با پس زدن مفاهیم غربی دربارهی مدیریت مناقشه، بخشی از یک واکنش جهانی گستردهتر علیه سیاستهای مداخلهجویانه غرب است که به نظر رهبران استبدادی، اقتدار و مشروعیت ادراکی رژیمهای حاکم را تضعیف میکند.
در این واکنش، حق حاکمیت دولتها بر هنجارهای «جهانی» دربارهی حقوق بشر و حکمرانی خوب ارجحیت دارد. متأسفانه، دولت ایالات متحده با اتخاذ استانداردهای دوگانه در مورد حمایت از غیرنظامیان و قوانین حقوق بشر در اوکراین و غزه، تضعیف هنجارهای بینالمللی را تسهیل کرده است. چنین رفتاری در واقع به چین کمک میکند تا قدرت نرم آمریکا را در آفریقا تضعیف کند و تلاشهای دیپلماتیک آمریکا در سازمان ملل را با مشکل مواجه سازد.
با این حال، این کمپین اقتدارگرایانه لزوماً نه کارآمد است و نه منسجم. برای مثال، اقتدارگرایان منطقهای در برقراری صلح و ثبات در لیبی موفق نبودهاند و به جای کاهش، بر شکافهای قبیلهای و جناحی آن کشور دامن زدهاند.
آنها در رسیدن به صلح در یمن نیز نتوانستند به طور مؤثری همکاری کنند. در سوریه، اقتدارگرایان منطقهای پیش از واگذاری میدان به روسها، تفرقههای غمانگیز جنگ داخلی این کشور را تشدید کردند. در تمام این موارد، اقتدارگرایان با واقعیتهای سخت درگیریهای غیرقابل حل مواجه شدند، جایی که طرفهای محلی سلاحهای فراوانی در اختیار دارند و هنوز همه گزینههای خود را امتحان نکردهاند. در برخی موارد، آنها مشکل را بدتر کردند.
مزایای تاکتیکی اقتدارگرایان
در نگاه اول، ممکن است به نظر برسد که کشورهای اقتدارگرا مزایای خاصی را به میدان میآورند. یکی از این ویژگیها، وحدت درونی فرماندهی و انسجام سیاست در سطح دولت است. برخلاف کشورهای لیبرال، بحثهای جنجالی سیاست داخلی آنها را آزار نمیدهد. اقتدارگرایان عموماً رسیدن به ثبات و ایجاد زمینهای مساعد برای پیشبرد منافع رژیم را در اولویت قرار میدهند و سیاستهای آنها را باید به شکل معاملهای درک کرد.
در عمل، سابقه عملکرد رویکردهای آنها کاملاً مختلط بوده است. در مدل اول، برای برقراری معامله، رژیم مستقر یا «برنده» در یک جنگ داخلی باید بتواند شریک قابل اعتمادی برای مدیر خارجی منازعه باشد. در مدل دوم، هدف دولت اقتدارگرای خارجی حمایت از یک جناح، برای بهره برداری از منابع طبیعی یا سد کردن راه یک دشمن یا کشور رقیب است، یا شاید هر دو.
ایدهی مذاکره برای یک توافق ممکن است در اولویت نباشد یا نسبت به تداوم حدی از بیثباتی کمتر مطلوب تلقی شود. این سناریو میتواند به مدل سومی منجر شود که در آن اقتدارگرایان رقیب سعی کنند نتیجهای مطلوب را بر کشور درگیر تحمیل کنند و از طریق ارائه حمایت نظامی و سیاسی، با قدرتهای خارجی رقیب رقابت کنند. در حالی که کشورهای اقتدارگرا ممکن است انسجام داخلی داشته باشند، اما اغلب با کشورهای دیگر درگیر هستند.
مشخص نیست که هیچیک از این مدلها برای صلح یا برای زندگی غیرنظامیان عادی خوب باشند. در مورد سوریه، روسیه با اعمال مدل اول، یعنی بمباران شدید شهرها برای کمک به پیروزی اقتدارگرای محلی، صلحی بسیار سرد را تحمیل کرد. اما در بسیاری از شرایط دیگر، مشخص نیست که کشورهای اقتدارگرا در تحمیل پیروزیهای آشکار موفق باشند.
نتیجه تاسفبار مدل دوم در لیبی
مورد لیبی نمونهای گویا از اتفاقاتی است که میتواند با مدل دوم رخ دهد، زمانی که خارجیها برای پیگیری اهداف متنوع خود وارد صحنه میشوند: در این مورد، مصر، روسیه، امارات متحده عربی و سعودیها (و حتی فرانسه) تصمیم گرفتند از نقشههای ژنرال خلیفه حفتر علیه دولت وحدت ملی مورد تایید سازمان ملل در طرابلس حمایت کنند که مورد حمایت ترکیه، قطر، ایتالیا و ایالات متحده بود.
اهداف تجاری، استراتژیک و ایدئولوژیک در سراسر این سرزمین جنگزده دنبال شدند که منجر به استعفای ناامیدانهی فرستادگان ویژه متوالی سازمان ملل شد. آنها جناحهای لیبیایی (به جای حامیانشان) را به دلیل فقدان اراده سیاسی برای کار بر روی آشتی ملی و ایجاد شرایط برای برگزاری انتخابات سرزنش کردند. هرج و مرج لیبی تنها در خود لیبی باقی نمیماند، همانطور که میتوان از همسایه آنها، سودان، گواهی گرفت.
در سودان بحرانزده، گروههای نظامی رقیب کشور را از هم میپاشند، در حالی که بازیگران اقتدارگرای خارجی مثل مگسهایی که به کاغذ مگسگیر میچسبند به آن جذب میشوند. سعودیها و ایالات متحده همچنان به تلاشهای صلحسازی ادامه میدهند، اما رهبران نظامی سودان از حمایت گسترده کشورهای اقتدارگرا برخوردارند: نیروهای دولتی از حمایت مصر، عربستان سعودی و ایران برخوردارند، در حالی که رقیب شبهنظامی آنها، «نیروهای پشتیبانی سریع» با حفتر لیبی، رژیم ادریس دبی در چاد، به علاوه روسها، امارات متحده عربی و مجموعهای از متحدان در کشورهای همسایه متحد هستند. این نمونهای شدید از مدل دوم است و به نظر میرسد به سمت الگوی سوم در حال حرکت است، یعنی رقابت بازیگران اقتدارگرا در پیشبرد نیروهای نیابتیشان تا رسیدن به هدف نهایی.
چنین مداخلاتی نوید صلحسازی را نمیدهند. آنها پتانسیل سازمانهای بینالمللی را برای ایفای نقش سنتیشان تضعیف میکنند. شورای امنیت سازمان ملل متحد به طور منظم به پرونده سودان میپردازد، اما به دلیل بنبست سیاسی، از ذکر نام کشورها و اعمال فشار جدی برای توقف درگیریها باز میماند. امارات متحده عربی به شدت نقش خود در دامن زدن به درگیریها با اتحاد نامقدس خود با حفتر و دبی را انکار میکند.
در سطح منطقهای، اعضای اتحادیه آفریقا دچار اختلاف هستند و شورای همکاری خلیج فارس نیز تحتتأثیر درگیری شدید بین سعودیها و امارات متحده عربی قرار گرفته است. سودان نمونهی بارزی از این است که چگونه طرفهای درگیر، اختلافات خود را به حامیان خارجی خود صادر میکنند و آنها نیز به تلافی، اختلافات خود را به درگیری بازمیگردانند. این چرخه معیوب وضعیت کشورهای درگیر منازعه را بدتر میکند و طی زمان به گرههای کوری در روابط بین دولتهای اقتدارگرای مداخلهجو تبدیل میشوند.