پایان مرگبار میانجیگری
حمله شبانه دو مرد به کارگاه خیاطی به بهانه دریافت طلب یک میلیون تومانی سبب شد تا کارگر کارگاه به اشتباه فردی را که برای میانجیگری آمده بود به قتل برساند.
ساعت 23:45 جمعه 30 اردیبهشت ماه، مأموران کلانتری 160 خزانه در تماس با بازپرس محمدرضا صاحبجمعی از قتل مرد 30 سالهای خبر دادند. با اعلام این خبر، تیم جنایی راهی محل جنایت که مقابل یک کارگاه خیاطی بود، شدند و پس از بررسیهای اولیه مشخص شد مقتول با ضربه پیچ گوشتی توسط کارگر 22 ساله کارگاه که از اتباع بیگانه بوده، به قتل رسیده است. شواهد نشان میداد که متهم بهنام حفیظ لحظاتی پس از درگیری با دو مرد مهاجم با مقتول که برای میانجیگری خود را به محل نزاع رسانده بود، برخورد کرده و او را به قتل میرساند.
به گزارش ایران، در ادامه به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی پایتخت، جسد به پزشکی قانونی منتقل شد و متهم و سایر افراد حاضر در نزاع، بازداشت شدند.
گفتوگو با متهم
ماجرای درگیری و قتل چه بود؟
من پنجشنبه گذشته، پس از ترک محل کار سابقم به امید درآمد بیشتر به این کارگاه خیاطی آمدم. قبل از حادثه در حال خوردن شام بودیم که چند نفر در کارگاه را زدند. دوستم در را باز کرد و دو مرد جوان با چاقو و قمه وارد شدند و با مشت و لگد، ما را وادار کردند که کنار دیوار بایستیم. آنها بلند فریاد میزدند جلال کجاست؟ اما ما جلالی نمیشناختیم که بخواهیم چیزی بگوییم. از حرفهایشان اینطور متوجه شدیم که آنها از جلال یک میلیون تومان پول میخواهند.
شما چکار کردید؟
تا میخواستیم بگوییم جلال نداریم؛ ما را میزدند. تا اینکه یکی از دوستانم گفت جلال نداریم. با شنیدن این حرف، یکی از مردان غریبه با لگد به فک او زد و دوستم سرش به دیوار خورد و نیمههوش روی زمین افتاد و همان موقع آنها از ترس اینکه دوستم بمیرد وسایل ما را برداشتند و متواری شدند ما هم دنبال آنها دویدیم تا وسایلمان را پس بگیریم و یکی از دوستانمان هم به صاحب کارگاه زنگ زد.
چه شد که مرتکب قتل شدی؟
مقتول در همسایگی کارگاه زندگی میکرد که با صدای داد و فریاد آن دو نفر خودش را به خیابان رسانده بود و قصد داشت میانجیگری کند، اما چون حواسم نبود و فکر میکردم او هم با همان دو سارق است با او درگیر شدم و پیچ گوشتی را به طرفش پرتاب کردم که وارد قلبش شد و علاوه بر مرگ او زندگی خودم هم نابود شد.
چرا به ایران آمدی؟
مدتی قبل در ولایت مان عاشق دختری شدم و پدر او شرط گذاشت که اگر میخواهم با دخترش ازدواج کنم باید به ایران بروم، کار کنم و پول دربیاورم. پس از آن مادرم گفت به خاطر دلت برو و ریسک کن. من هم قبول کردم و آمدم اما حالا با این اتفاق از آمدنم پشیمانم.