وقتی قاتلی وجود ندارد/ داستانی ضدپلیسی از ابسوردنویس لهستانی
«قتل حساب شده» نوشته ویتولد گمبرویچ، داستانی درباره قتل یا سکته قلبی یک مرد است اما داستانی پلیسی یا معمایی نیست بلکه قصهای ضدپلیسی است.
داستان «قتل حساب شده» که ترجمه اصغر نوری از آن، سال ۹۵ در بازار نشر منتشر شد، اثری از ویتولد گُمبرُویچ داستاننویس لهستانی است که سالهای زیادی از عمر خود را خارج از کشورش، در آرژانتین و فرانسه زندگی کرده است. در مواجهه اول با نام و محتوای صفحات ابتدایی داستان، این تصور برای مخاطب به وجود میآید که با یک داستان پلیسی روبروست که قرار است شخصیت اول آن، یعنی بازرس که با روایت اول شخص، داستان را پیش میبرد، قدم به قدم جنایتی را ثابت کند؛ اما پایان بندی داستان موید این نکته است که اصلا این گونه نیست.
رویکردی که نویسنده در نگارش این داستان داشته، تا حدودی موجب سردرگمینگارنده این مطلب شد. به همین دلیل در گپ و گفت کوتاه و چند دقیقه ای که با اصغر نوری داشتیم، درباره هدف و چگونگی شکل گیری داستان از نظر نویسنده صحبت شد. نوری میگوید قتلی که بازرس داستان درباره اش فکر و روایت میکند، اتفاقی است که رخ نداده و شخصیت مُرده، به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. خلاصه داستان «قتل حساب شده» این است که بازرسی با مردی زمین دار قرار دیدار دارد. پس از رسیدن به منزل مرد، متوجه میشود که او مُرده و بازرس احساس میکند که توطئه ای برای کشتن او در میان بوده و زمیندار از دنیا رفته، به مرگ طبیعی، نمرده است.
نکته دیگری که نوری در گفتگوی کوتاهش به آن اشاره کرد، لحن ابسورد داستان بود. او در مقدمه کوتاهش بر ترجمه اش از داستان هم بر این نکته اشاره کرده و گفته که تحلیلهای عمیق روانشناختی، تفکر فلسفی، معنای متناقض، لحن ابسورد و ضدناسیونالیسم از جمله ویژگیهای آثار گمبرویچ هستند. در مورد داستان «قتل حساب شده» میتوان معنای متناقض و لحن ابسورد را از این ویژگیها مشاهده کرد.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که عنوانی که برای ترجمه فارسی داستان در نظر گرفته شده، «قتل حسابشده» است و این معنی را به ذهن مخاطب متبادر میکند که اتفاق مورد نظر شخصیت بازرس، یک قتل از پیش طراحی شده با حساب و کتاب از طرف قاتلان بوده است. اما در ترجمه انگلیسی این داستان از عنوان «قتل پیشبینی شده» استفاده شده و به نظر میرسد این نام برای داستان مناسب تر باشد چرا که حال و هوای ذهن مالیخولیایی و دچار توهم توطئه بازرس را بهتر تصویر میکند. گویی شخصیت بازرس با بدبینی و بازخورد منفی که از رفتار اهالی خانه میبیند، تصمیمش را گرفته و هر مدرک یا پدیده ای را هم که در خانه ببیند، دال بر وقوع جنایتش میکند.
به هر حال، اگر لحن ابسورد را آن چیزی بدانیم که بِکت، یونسکو، آدامف یا ژنه در نمایشنامههایشان به کار برده اند (گمبرویچ هم نمایشنامه نویس بوده است)، ابسورد بودگی داستان «قتل حساب شده» را فقط از این منظر میتوان ثابت کرد که کارآگاه در صدد اثبات جرمیاست که رخ نداده است. یعنی در یک چرخه تسلسلی بی معنی برای اثبات هیچ و پوچ قرار گرفته است. یکی از نکاتی که نوری در این زمینه یادآور میشود، این است که رفتار از بالا به پایین و سرد اهالی خانه، با بازرس موجب شکل گیری توهم توطئه در او میشود. البته دیر رسیدن تلگراف بازرس به مرد زمین دار و اینکه این ماجرا باعث میشود خودش برای رفتن به منزل زمین دار گاری کرایه کند، هم از جمله عوامل دلسردکننده و علل ناراحتی بازرس است. به هر حال، شاید از منظر بررسی رگههای تاختن به ناسیونالیسم نتوان این داستانِ گمبرویچ را بررسی کرد، اما میتوان به دیگر مولفهای که نوری در مقدمهاش به آن اشاره کرده، توجه داشت؛ بررسی انتقادی نقش طبقات در زندگی اجتماعی لهستان و مسئله فرهنگ، به ویژه میان اشراف و کلیسای کاتولیک. بنابراین نگاه از بالا به پایین اشراف لهستانی را میتوان در این مولفه گنجاند و در این چارچوب بررسی اش کرد. البته توجه داریم که این نگاه مربوط به دوران ابتدایی و میانی قرن بیستم و تقریبا زمان شروع جنگ جهانی دوم بوده است. گمبرویچ هم که از زمان شروع جنگ به آرژانتین رفت و پس از جنگ به فرانسه بازگشت و تا پایان عمر در این کشور زندگی کرد.
به گزارش مهر ، کوتاه سخن این که داستان «قتل حساب شده» با وجود عنوان و متنی که دارد، نمیتواند مخاطب داستانهای پلیسی را راضی کند. دلیلش هم این است که این داستان اصلا پلیسی نیست و با نیت شکل گیری یک اثر معمایی نوشته نشده است. این داستان مربوط به یک شخصیت با عقدههای فروخورده است که خود را به شکل افکار داخلی مشوش و کردار بیرونی مالیخولیایی نشان میدهند. مخاطبی که داستان را میخواند از ابتدا به این امید پیش میرود که در نهایت با اثبات قتل، پرونده قصه را ببندد. اما در پایان آدمهای درون خانه و دخیل در ماجرا که با مرد مرده حشر و نشر داشته اند، برای راضی کردن بازرس، صحنه مرگ با طوری تنظیم میکنند که طبق خواسته بازرس با صحنه جنایت همخوانی داشته باشد. شخصیت بازرس نیز در روایتش به این مساله اشاره میکند که «خود جنازه رو به سقف اعلام میکرد که من از یک حمله قلبی مرده ام!» بنابراین ویتولد گمبرویچ در پی طرح معما و حل آن از طریق راویت داستان نبوده و بیشتر در پی طرح همان فضای ابسورد و نقد اجتماعی اش بوده است.
ابتدای این نوشتار گفته شد که ابتدای مطالعه این داستان، این فکر برای مخاطب پیش میآید که با یک داستان پلیسی روبروست ولی اصلا این گونه نیست. بله داستان «قتل حساب شده» یک داستان ضدپلیسی است.