واکاویِ باورنکردنیترین گونههای کودک آزاری
در چند ماه اخیر، خبرهایی هراسآور یکی پس از دیگری بُهت همگان را برانگیخت. نمونههایی از باورنکردنیترین گونههای کودکآزاری؛ تجاوز جنسی به خُردسالان در نخستین سالهای زندگانی، آنهم اغلب بهدست اعضای خانوادهشان.
در این میان سرعت در تشکیل محاکم و مجازات مجرمان و به تماشا نشستن مردم، بیشتر از آنکه بتواند امیدی برای التیامی حقیقی بر درد و زخم خانوادهها و کالبد جامعه باشد، گویای کوششی بوده است برای گریز به پیش؛ اینکه تصور کنیم بردارآویختن و چشمانداختن بر جسد آویزان هیولا، میتواند بهمعنای آن باشد که شرارت و بیرحمی او و لحظات هولناک درد و رنج کودکان معصوم و سایه سیاه کابوس و رنجی که تا آخرین روزهای حیات بر سر بازماندگان سنگینی خواهد کرد، با مرگ هیولا جبران خواهند شد یا اینکه دستکم ضمانتی بر تکرارنشدن چنین جرائمی خواهند بود.
اما متأسفانه چنین نیست و چنین نمیتواند باشد. فراتر از جنون جنایت، فراتر از عمق شرارت و فساد و فروپاشی اخلاقی فردی و روانی که این جنایتها را شاید بتوان به کمک آنها تحلیل کرد، صرف وقوع این بیرحمیها، اگر نخواهیم خود را با خلسه صحنه اعدام، فریب دهیم، اگر نخواهیم سادهلوحانه تصور کنیم که طنابدار، مانعی خواهد بود بر سر راه جنایات بعدی و تأثیری جز فرونشاندن موقت درد بیپایان خانواده قربانیان و وجدان آسیبخورده جامعه، خواهد داشت؛ اگر نخواهیم دل به این باورهای ساده خوش کنیم، باید جسارت نگریستن رودررو، چشمدرچشم با هیولایی بسیار هراسناکتر از هیولای جنایتکار را داشته باشیم؛ هیولای درون وجود تکتک ما. همچنین ناتوانیمان در مدیریت جامعهای پیوسته پیچیدهتر با نیازها و مشکلاتی پیوسته گستردهتر و ژرفتر؛ هیولای انفعال ما در برابر فرورفتن آراممان در بیاخلاقی و در بیتفاوتی؛ در برابر بیپاسخگذاشتن فریادهای کمک گروههای بزرگی از نیازها. سالهاست میدانیم خشونت خانوادگی، علیه زنان و کودکان، درون خانه و خیابان، بهدست والدین یا نزدیکترین بستگان، بیاخلاقی و بیآبرویی، وقاحت زبانی و رفتاری حتی در سادهترین حرکات اجتماعی در پهنه ما ریشه دوانده است.
درهمینحال، سالهاست بسیاری از حادترین اینگونه خشونتها، از چشمها پنهان میمانند؛ مبادا در اندیشهها توفانی به پا شود و تشویش به دلها بیفتد. سالهاست گمان ما آن است که اگر درباره دردهای جامعه خویش پشت درهای بسته سخن بگوییم، بحث کنیم و تصمیم بگیریم، اگر چاره کار را در تشدید و سختگیری در روابط میان جنسیتها بجوییم، اگر شب و روز خود را به نصیحت بگذرانیم و همه را به صبوری فرابخوانیم، اگر «شر» را فراموش کنیم یا آن را در هیولاهایی مانند این جانیان، یعنی در حاملان کوتاهمدت و اغلب ناآگاه و درمانده و فروغلطیده به ورطه جنون، اعتیاد و بیاخلاقیهای بیمارگونه، خلاصه کنیم…
چرا باید همه نفرت و تلخکامی بهحق خود را از این شرارتها بر سر آنها بکوبیم و بهویژه برای این سرکوفت شاهدان بسیاری را هم جمع کنیم تا درس عبرتی شود و مانعی برای تکرار جنایات، راه به جایی خواهیم برد. اما جنایات کاهش نیافته و تشدید شدهاند و حتی بدتر، متأسفانه باید بگوییم ناچاریم در انتظار وقوع حوادثی هولناکتر که بسیار زودتر و با شمار و بیرحمی بزرگتری از راه خواهند رسید، بمانیم. حال پرسش این است؛ آیا باید به این روند بهمثابه روندی ناگزیر تن داد؟ پاسخ نگارنده منفی است اما درصورتیکه راه درست را انتخاب کنیم، میشود.
زمانی که جسارت داشته باشیم زخم را بشکافیم، مستقیم بر چرکها بنگریم و با وجود همه دردها، آن را از کالبد جامعه بیرون بکشیم؛ زمانی که جسارت داشته باشیم و اشتباهات خود را بپذیریم؛ زمانیکه درک کنیم در جهان جدید، جای بحث درباره مشکلات جامعه، نه پشت پرده، بلکه در بازترین فضاهای دموکراتیک است؛ زمانیکه اندکی با فروتنی نظر متخصصان و کارشناسان تربیتی و روانشناسان را بپذیریم و آموزشهای جنسی لازم را به زنان، کودکان و افراد ضعیف و آسیبپذیر برای دفاع از خود بدهیم؛ که کمک خود را به خانوادههای ازهم پاشیده یا قربانی اعتیاد افزایش داده و نظر کارشناسان اجتماعی را نیز پذیرا باشیم: اینکه گسلهای پیوسته بزرگتری جامعه ما را تهدید میکنند؛ اینکه نمیتوان در جامعهای مدرن، چنان جنسیتها را از یکدیگر تفکیک کرد که هرگز فرصتی برای آشنایی و تصمیمگیری برای پیریختن یک زندگی زناشویی سالم و پایدار نداشته باشند.
یا از ترس هزینههای امروز، تن به ازدواج، جز ازدواجی دیرهنگام ندهند یا برعکس تن به ازدواجهای زودرس و بدون آشنایی بدهند و مسیر را بر افزایش نرخ بالای طلاق هموار کنند و دروازهها را بر همه آسیبهای اجتماعی بگشایند. زمان آن رسیده که درک کنیم نمیتوان تمام یا اکثر سوپاپهای اطمینان را در جامعه بست و انتظار داشت که با انفجار خشونت و فروپاشیهای اخلاقی روبهرو نشد.
بررسی این جنایات بهروشنی دادههایی را نشان میدهند که هر روز به چشم عریان نیز میتوان دید؛ اعتیاد، فقر، طلاق، شکلنگرفتن خانواده، وحشت از آینده و در نهایت فراهمآوردن همه شرایط انفجار نابسامانیها.
فضای دموکراتیک، اقتصاد سالم و عادلانه، برداشتن فشار از زندگی خصوصی افراد، ایجاد فضاهای تعامل بینجنسیتی سالم در محیط اجتماعی، امیدوارکردن جوانان به زندگی آینده با بالابردن رفاه در جامعه… اینها راههای احتمالی آن هستند که ما را از زایش هیولاهای جدید – که نباید درختانی باشند که جنگل را از چشممان پنهان کنند – مصون میدارند